برشی از یک کتاب

سرخ – قسمت چهارم

گری نویل این روزها کارشناس تلویزیونی است. یک کارشناس تلویزیونی موفق. او البته زمانی یکی از نامداران فوتبال انگلیس بود. یک دفاع راست کلاسیک که در زمانه خودش مدرن به حساب می‌آمد و عضوی مهم در تیم سرالکس فرگوسن بود. او زندگینامه‌ای خود‌نوشت به نام «سرخ» دارد که از هفته پیش در این ستون مرور بخش‌هایی از آن را شروع کرده‌ایم. این شما و این قسمت چهارم این سلسله مطلب:
یونایتد جادویی‌ترین فاکتور زندگی من بود. به عنوان یک کودک، زندگی را با تماشای بازی‌ها می‌گذراندم. رفتن به اولدترافورد، نقطه درخشان هفتگی من بود. به لطف پدرم، این باشگاه در خون من جریان داشت. او در تمام طول زندگی‌اش، یک قرمز متعصب بود. پدرم در 9 سالگی برای تماشای دیدار نهایی جام حذفی سال 1958 به ورزشگاه رفت؛ جایی که یونایتد شجاعانه به بولتون واندررز تنها چند ماه پس از رخ دادن حادثه مونیخ، باخت. او سال‌های موفق تیم زیر نظر سر‌ مت بازبی همراه با بست، لاو و چارلتون را دید. او در طول سال‌های سخت دهه 70 به تیم وفادار ماند و نظاره‌گر سقوط یونایتد به دسته پایین‌تر در 1974 بود. چه در هنگام پیروزی و چه در هنگام شکست، طرفداری از یونایتد عشق او بود. از زمانی که دستش در جیب خودش می‌رفت، به سختی مسابقه‌ای از تیم را از دست داد. از همان روزهای نخست، می‌خواستم که به او بپیوندم. زار می‌زدم و التماس می‌کردم تا مرا با خود ببرد. در نهایت تحت یک شرط، خواسته مرا پذیرفت: تنها به شرطی با او می‌رفتم که حواس خودش و دوستانش را پرت نکنم. نمی‌توانم نخستین سفر خود از بوری به سوی اولدترافورد را به خاطر بیاورم. پدرم می‌گوید که چهار ساله بوده‌ام، پس باید در سال 1979 بوده باشد. بازی نخست را به یاد نمی‌آورم ولی هنوز می‌توانم هیجان، شور و شوق و شادی نخستین سفرها را به یاد بیاورم.
به محض اینکه از پل بارتون عبور می‌کردیم و به آبراه منچستر می‌رسیدیم، قلبم تندتر می‌زد. این نشانی بر این بود که به زمین نزدیک هستیم. به زودی مردم را می‌دیدم و ما هم پیاده می‌شدیم. معمولاً ظهرها به ورزشگاه می‌رسیدیم و چیزی در کبابی مارتینا می‌خوردیم. این مغازه هنوز در انتهای مسیر سر مت بازبی وجود دارد؛ درست جاده بالایی ورزشگاه. کیک و چیپس همیشه بودند و سپس در ساعت یک جلوی صف بودیم تا به جایگاه قدیمی کی استند برویم.

 

جستجو
آرشیو تاریخی