قصـــــه پرغصه ورزشگاه پیــــر
مجتبی حسین مرشدی
خبرنگار
بیتردید این تصویر غریب، وهمآلود و ناآشنا از استادیوم آزادی را شما هم دیدهاید. حتماً در مواجهه اول، فکر کردهاید «اینکه دیگر آزادی نیست» اما واژه استادیوم آزادی روی بیلبوردها میخکوبتان کرده و شما را با تمام آنچه دیده یا شنیده بودید، رها ساخته.
برای کسانی که سرنوشت امجدیه پیر و نوستالژیک را دیدهاند اما این تصویر از آزادی اصلاً غریب نیست.
دیدهاند که امجدیه چطور تنها شده، ساکت شده و فقط برای تشییع جنازه سراغش میروند. خیلیها دیدهاند که امجدیه به چه روزی افتاده و حالا هم نوبت به آزادی رسیده.
برای ما ایرانیها ورزشگاه آزادی قصهای به قدمت نیم قرن دارد، از بازیهای آسیایی ۱۹۷۴ تهران که اولین و آخرین میزبانیاش بود، تا دربیهای استقلال و پرسپولیس و فینالهای آسیایی ۱۲۰ هزار نفری و سکوهایی که جای سوزن انداختن هم نداشتهاند یک روزهایی.
حالا آن همه خاطره، آن همه فریاد، آن همه بغض، آن همه قصه و آن همه سرخوشی محض تبدیل شده به تَلّی از مخروبه به اسم بازسازی! ورزشگاهی که ریشههای حیات را به فوتبال ایران مانند قلبی خسته پمپاژ میکرد، حالا حتی از لخته خونی کوچک هم خالی شده؛ خالیاش کردهاند.
برای تو که در سرمای استخوانسوز بهمنماه غرب تهران، یا در گرمای کشنده عصرهای مردادماه با پرچم ایران، آبی یا قرمز روی سکوهای سیمانی طبقه دوم این بازمانده پیر نشسته بودی، این عکس دردی دارد عمیق. برای آنها اما نه؛ برای کسانی که مسئولیت تیمار این پیرمرد را بدون ذرهای اهلیت برعهده گرفتهاند، آزادی فقط یک واژه تُهی از معناست.
نفس ورزشگاه قدیمی تهران به شماره افتاده، نبض جوانِ قبراقِ ۵۰ سال پیش دیگر نمیزند، قلب فوتبال ایران از حرکت ایستاده اما همه خودشان را زدهاند به بیخیالی.