برشی از یک کتاب
سرخ – قسمت اول
گری نویل این روزها کارشناس تلویزیونی است. یک کارشناس تلویزیونی موفق. او البته زمانی یکی از نامداران فوتبال انگلیس بود. یک دفاع راست کلاسیک که در زمانه خودش مدرن به حساب میآمد و عضوی مهم در تیم سرالکس فرگوسن بود. او زندگینامهای خودنوشت به نام «سرخ» دارد که از امروز در این ستون بخشهایی از آن را با هم مرور میکنیم. چراغها خاموش شدند. ناگهان رختکن اولدترافورد به تاریکی فرو رفت. در آن تاریکی صفحه نمایشگری سو سو میزد و آن دوران حرفهای من بود که در برابر چشمانش به اجرا در آمده بود. رهبری کردن تیم، بالای سر بردن جامها، شادمانی با اسکولزی، وازا، بکس، حتی به ثمر رساندن تعدادی گل (البته که آنها باید آرشیو را زیر و رو میکردند) و در نهایت دست دادن با رئیس که میگوید «ممنونم پسر» بر نمایشگر نقش بستند. هیچ ایدهای در مورد آن فیلم نداشتم ولی نمیشد پایانی بهتر از اینکه در رختکن منچستر و در کنار رئیس، همتیمیهای آن دوران در یونایتد و تمامی رفقای قدیمی همچون بکس، فیل و باتی غافلگیر شوی، وجود داشته باشد.
کسی که فوتبال بازی میکند، به خاطر علاقه خود چنین میکند ولی از جوانب مختلف، این رختکن تیم است که به یادماندنیترین خاطرات را برایت رقم میزند. آنجاست که در شوخیها سهیم میشوی، با همتیمیهایت همراه میشوی، مزه میپرانی و قهرمانی در جامها را جشن میگیری. آنجا محفظهای محرمانه است که در آن یاد میگیری ماهیت یک تیم یعنی چه. عزم خود را جزم کرده بودم که در شب گرامیداشت خود احساساتی نشوم. هیچگاه با هیاهوی بسیار، راحت نبودهام. تنها میخواستم از آن مقطع بگذرم. اما آن زمان که فیلم پخش شد، میتوانستم پر بکشم؛ من رؤیاهایم را زندگی کردم. میگویند که خداحافظی برای برخی از ورزشکاران دشوار است؛ همچون پریدن از یک پرتگاه. افسرده میشوند و زندگی برایشان بیهدف میشود. ولی خداحافظی، ترسی را در من برنینگیخت. در آن لحظه که فیلم را تماشا میکردم، حس خوششانس بودن به من دست داد.