آیا تن هاخ مربی موفقی است؟
اکران موفقیت در تئاتر رؤیاها
سینا فراهانی
یک ضربالمثل قدیمی میگوید: «اگر اولین کاری که باید هر روز صبح انجام دهی خوردن یک قورباغه زنده است هرچه زودتر آن را قورت بده تا خیالت راحت شود که سختترین کار خود را انجام دادهای.»
طرح سؤال اینجاست که «آیا قورباغهات را قورت دادهای آقای تن هاخ؟» فیلم «هتل راواندا» ساخته تری جرج کارگردان ایرلندی درباره شخصیتی به نام پل راسیسا باگینا هتلدار یک هتل پنج ستاره در راواندا است که پیرامون یک نسلکشی در سال 1994 که با قتل رئیس جمهور در راواندا شروع شد ساخته شده است، که نقش تعیینکنندهای در نجات جان اطرافیان خود دارد و هتل راواندا را پناهگاهی برای افرادی کرد که پناهی جز باگینا نداشتند.
با شروع جنگ حتی مدیر هتل کشور را ترک میکند و مسئولیت هتل را به او واگذار میکند و او به بهترین نحو این کار را انجام داد چرا که اگر او نبود این نسلکشی وجهه غیر قابل جبرانی به خود میگرفت.
با ترک شهر منچستر توسط سر الکس فرگوسن پر واضح بود که اتفاقاتی در اولدترافورد رخ خواهد داد که دیدنش نه تنها طرفداران شیاطین سرخ بلکه دل هر طرفدار فوتبالی را به درد خواهد آورد. مرد پر افتخاری که لقب سر را به واسطه جادوگریها و تردستیهایش روی صحنه تئاتر رؤیاها یا روی سن با شکوه لیگ قهرمانان دریافت کرد.
کلاه کج اسکاتلندی با آن عینک معروف و آدامس همیشه جنبنده و لبخند ژکوندش خشمی همیشگی به همراه داشت که دامان تیم رقیب ساکن بندر مرسی ساید را گرفت و او را به انزوا برد و اجازه نداد لیورپولیها حتی یک قهرمانی تا زمان سلطنتش بر تخت پادشاهی فوتبال بریتانیا در فرمت جدید لیگ جزیره به دست بیاورند. خشمی که گاهی دامان بازیکنان بزرگی را گرفت که کمتر کسی باورش میشد مرد خوشتیپ دنیای فوتبال یعنی دیوید بکهام با پرتاب استوک به سمت سرش به درهای خروجی باشگاه هدایت شده باشد.
دوران پر افتخاری که ناگهان با یک تیتر جنجالی یا یک پیام عجیب مثل یک آب سرد بر پیکره تیم قرمزپوش و پر افتخار شهر منچستر و هوادارانش ریخته شد. هشت مه 2013 روزی بود که سر الکس اعلام کرد دیگر به مربیگری ادامه نخواهد داد و تمایل دارد در سمت عضوی از هیأت مدیره یا مشاور باشگاه به فعالیت خود ادامه دهد.
این تازه شروع یک نسلکشی بود...
نسلی که شاید کسی تصورش را نمیکرد بعد از رفتن سر الکس با آمدن مویس رنگ تازهای به خود بگیرد. دوران پر افتخاری که مربیهای بزرگی از سرتاسر اروپا را به سمت خود کشاند و کسی نتوانست حتی گوشهای از آن را تکرار کند و این قلع و قمع شدن لحظه به لحظه و سال به سال ادامه پیدا میکرد. حضور فن خال و مورینیو هم کمکی به این تیم درماندهای که هر عابری لگدی به آن میزند و برای خودش کسب اعتبار میکند هم نکرد.
پس از بازگشت سولشر به تئاتر رؤیاها اما این بار نه به عنوان سرباز بلکه به عنوان فرمانده و درخشش نسبی در فصل اول سکانداری شیاطین، این امیدواری را داد که انگار همان نسلی که خودش افتخارات را در ویترین باشگاه جاساز کرده بود قرار است این ویرانه را به آبادی همیشگی تبدیل کند.
اما هم نسل گیگز و اسکولز و یاپ استم و فردیناند و گری نویل نتوانست حتی دو فصل دوام بیاورد و جای خود را به مدیری (رالف رانگنیک) داد که آرزوی هر طرفداری را نقش بر آب کرد.
شهری که مثل راواندا دچار نسلکشی شده بود حتی گلیزرها را هم دیگر اطراف خود نمیدید و با فروش باشگاه انگار فصل تازهای از امید را در خود جستوجو میکرد.
ظهور مردی از سرزمین لالههای نارنجی، مردی که در بدو حضورش و شکستهای عجیبش همه را به سمت سولشر شدنش سوق میداد اما هرچه گذشت بارقههای ریاست و استحکام و اتحاد را بیشتر میتوانستیم در ریشههای خشکیده تیم اول منچستر ببینیم.
دست مریزاد دارد جسارتی که به انسان اجازه کنار گذاشتن سی آر سون و داوید دخهآ را میدهد.
آری انگار تن هاخ همان پل روسیسا باگینای هتل راواندا و اولدترافورد همان هتل راواندایی است که قرار است هواداران زخمی و در آستانه نابودی کاملی را در خود جای دهد که حتی زمینلرزههای سنگینی مثل رفتن سی آر سون هم نمیتواند پایههای این مقر فرماندهی را بلرزاند. مردی که با آمدنش چیزی را به هواداران سر خورده از قهرمانیهای متعدد تیم دیگر آبیآسمانیپوش شهر منچستر با پپ و افتخارات داخلی و اروپایی رقیب اقتصادی و همیشگیشان یعنی لیورپول، هدیه داده است که حلقه گمشده نجات ساکنان این شهر بود.
دیسیپلین...
چیزی که باعث میشود فرقی نداشته باشد که رونالدو باشی یا تایرل مالاسیا.
تو فقط باید در چهارچوب فتح یک به یک قلعههایی چون بریج و اتحاد و آنفیلد و الندرود و... قدم برداری.
اما متأسفانه این سکه روی دیگری هم دارد. گرچه تن هاخ هلندی با خودش امید آورده و میتوان فداکاری را در ساقهای همه سربازانش دید اما این امید در ده سال گذشته هم در این تیم کم یافت نشده است و روی واهی آن هنوز که هنوز است تن هر هواداری را میلرزاند.
از قهرمانی در لیگ اروپا اگر برای یونایتد افتخاری باشد توسط مورینیو تا فتح افایکاپ توسط فن خال و نایب قهرمانی به وسیله سولشر چیزهایی است که اگرچه رخ داد اما فصول بعد نشان دادند امید چیزی نیست که فقط با کائنات بماند و حتماً چیزی تحت عنوان تلاش را به سمت خود میکشاند. درست است که تن هاخ حداقل یک بار برنده جنگ با آنفیلدیها و اتحادیها شده اما نباید یادش برود که یک هفت بار و یک شش بار فتح شدن قلعهاش توسط آنها تماماً برایش زنگ خطر است. حذف از لیگ اروپا توسط سویا و باخت به سیتیزنها در فینال افایکاپ نشان میدهد که بردن پپ و تیمش خوشحالی ندارد و موفقیت تنها با افتخار است که معنا پیدا میکند. انگار تن هاخ باید مثل تدلاسو که کلمه «BELIEVE» را بالای رختکن تیم ریچموند نوشت بالای رختکن اولدترافورد جمله معروف میشل پلاتینی کبیر را بنویسد: «تیمهای کوچک از بردن تیمهای بزرگ خوشحال میشوند و تیمهای بزرگ از کسب جامها و قهرمانیها.» اریک باید بداند که هر لحظه این رنسانس میتواند فرو بریزد و به دژاوو تبدیل شود. جالب است بدانید که حوادث راواندا پنج ماه و حوادث شیندلر چندین سال به طول انجامید، پس هواداران یونایتد شیندلر را بهتر از راواندا درک میکنند. درست است که شما بالاتر از دشمن دیرینهتان لیورپول به چمپیونزلیگ رسیدید اما علیایحال برای رسیدن به جواب سؤالهایمان باید حداقل یک فصل دیگر منتظر بمانیم.
تا آن روز آقای تن هاخ لطفاً مراقب خودتان و مک لارن و اهدافتان برای نجات این شهر باشید. خبرنگار