الدیگو – قسمت ششم
دیگو آرماندو مارادونا هنوز که هنوز است الگو و الهامبخش بسیاری از فوتبالدوستان دنیاست. کتابها و مستندهای زیادی هم درباره او ساخته شده و ما از هفته پیش در این ستون بخشهایی از کتاب زندگینامه خودنوشتش با نام «الدیگو» را برای شما نقل میکنیم. در این قسمت از کتاب به جایی میرسیم که او دیگر دارد کمکم معروف میشود و مزه شهرت را میچشد:
کمکم دیده میشدم. روزنامهها مصاحبه میکردند و خبرنگاران در موردم مینوشتند. یک تیتر مشخصاً در یادم مانده که تقریباً تمام اتفاقات زندگی آن موقعم را خلاصه میکرد: «در سنی که تقریباً همه کودکان، داستان شب گوش میکنند، او تشویق میشنود.» در فقط 3 سال، از فیوریتو به تلویزیون و رسانهها رسیده بودم. خیلی سریع پیش رفت. معمولاً در مصاحبهها، مضطرب میشدم. برای خودم نوشیدنی نمیخریدم، چون فکر نمیکردم شخص خاصی باشم و همیشه حرفهای تکراری میزدم. از محل تولد و وضعیت زندگی و بازیکنان مورد علاقهام صحبت میکردم. باید زود بزرگ میشدم. باید حسادت بقیه آدمها را میفهمیدم که البته این طور نشد. خودم را در اتاق محبوس میکردم و زیر گریه میزدم. سعی کردم حواسم به حرفهایی که میزنم باشد، ولی راحت نبود. هیچکس نمیتوانست بفهمد چه فشاری متحمل میشدم. خیلی چیزها داشت برایم اتفاق میافتاد، دنیای متفاوتی بود و همهچیز سریع پیش میرفت. فهمیدم دیگر آن دوران پر از فداکاری و تلاش را پشتسر گذاشتهام که فقط در مورد خودم نبود و به خانوادهام هم مربوط میشد. روزهایی که با پدرم در اتوبوس سپری میکردیم، دیگر به سرآمده بود. الان دیگر میتوانستم ماشین خودم را مقابل خانه خودم پارک کنم. حتی قدیمیترین رؤیایم که بازی برای کشورم بود هم خیلی زود به حقیقت بدل شد؛ وقتی فقط 11 بازی در سطح اول بازی کرده بودم.