برشی از یک کتاب
الدیگو – قسمت پنجم
دیگو آرماندو مارادونا هنوز که هنوز است الگو و الهامبخش بسیاری از فوتبالدوستان دنیاست. کتابها و مستندهای زیادی هم درباره او ساخته شده و ما از هفته پیش در این ستون بخشهایی از کتاب زندگینامه خودنوشتش با نام «الدیگو» را برای شما نقل میکنیم. در این قسمت از کتاب به جایی میرسیم که او قرار است برای اولین بار در لیگ بزرگسالان آرژانتین بازی کند:
وقتی پسرعمویم، بتو، که بیشتر از همه دوستش داشتم فهمید قرار است برای تیم اول بازی کنم، طوری زیر گریه زد که نمیتوانستیم جلویش را بگیریم. آنجا بود که فهمیدم روز بعد قرار است برایم خیلی بزرگ باشد. علاوه بر این، فهمیدم فردا چهارشنبه است؛ روز کاری به حساب میآمد و پدرم نمیتوانست بیاید و لحظهای که هر دویمان بینهایت انتظارش را میکشیدیم، قرار بود تبدیل به حسرت شود. آماده شدم که تنها بروم.
چهارشنبه، 20 اکتبر 1976، روز خیلی گرمی بود یا حداقل به نظر من اینطور میآمد. تیشرت سفید و شلوار گرمکن همیشگیام را تن کردم. این تنها لباس ورزشیای بود که داشتم. صحبتهای زیادی در مورد پاداش احتمالی شنیده میشد و با خودم فکر کردم اگه تعویضی انجام بشه و من برم تو و بقیه هزینهها رو بذارم کنار، میتونم برای خودم یک دست لباس دیگه یا چیز دیگهای بخرم. برای من، اولین بازی برای تیم اول فقط به معنی خرید یک دست لباس نو بود!
لاتوتا تا دم در برای بدرقهام آمد: «برات دعا میکنم، پسرم.» و بهترین لحظه وقتی بود که گفت پدرم اجازه گرفته که زودتر کار را تعطیل کند. الان دیگر میتوانست بیاید و بازیام را ببیند. زمان دقیق بازی یادم نیست. نمیدانم 3 شروع شد یا 4، ولی میدانم وقتی به زمین رفتم، دوندیگو آنجا بود.