شوکه شدم وقتی شنیدم «حبیبی» هم رفت!

محمد نصیری: امامعلی رفیق نه، برادر بزرگم بود

رضا عباسپور / بی‌تردید تاریخچه افتخارآفرینی ستاره‌های ورزش ایران در آوردگاه بزرگی همچون المپیک، روایت زندگی بزرگمردانی است که با غیرت و تلاش خود، برگ‌های زرینی از غرور ملی را رقم زدند. استاد محمد نصیری یکی از همین نام‌های ماندگار است؛ کسی که با کسب سه نشان (طلا، نقره و برنز) المپیک، برای همیشه در تاریخ وزنه‌برداری و ورزش جهان جاودانه شد. 
او و نصیری، جدا از رفاقت و صمیمیتی که داشتند، از یک خاستگاه مشترک برخاسته بودند: فقر. فقری که در نیم‌قرن پیش، در بسیاری از مناطق ایران چهره‌ای نهادینه داشت.
به همین بهانه و پس از درگذشت اسطوره بزرگ تاریخ کشتی ایران، زنده‌یاد امامعلی حبیبی، پای خاطرات تلخ و شیرین «خروس طلایی وزنه‌برداری ایران» از رفاقت دیرینه‌اش با حبیبی نشستیم.
محال بود کشتی‌های «حبیبی» را نبینم
استاد محمد نصیری که هم‌دوره زنده‌یاد امامعلی حبیبی بود و در المپیک ۱۹۶۴ توکیو نیز همسفر او در کاروان ایران به شمار می‌رفت، چنین روایت می‌کند: 
«المپیک ۱۹۶۴ توکیو، نخستین حضور من در آوردگاه بزرگی چون المپیک بود. در دسته ۵۶ کیلوگرم وزنه‌برداری شرکت کردم و تازه گل کرده بودم. پیش‌تر در اردوهای تیم ملی و رقابت‌های مختلف، سابقه رفاقت با زنده‌یاد امامعلی را داشتم، اما توکیو اولین سفری بود که افتخار همسفر شدن با او را پیدا کردم. 
امامعلی چند سالی از من بزرگ‌تر و با‌تجربه‌تر بود. نخستین طلای تاریخ المپیک ایران را گرفته بود و در کنار زنده‌یاد تختی، گل سرسبد کاروان ورزش و کشتی ایران محسوب می‌شد. از قدیم، رفاقت میان بچه‌های کشتی و وزنه‌برداری زبانزد خاص و عام بود. اردوهایمان نزدیک هم بود و بیشتر از سایر رشته‌ها با هم در ارتباط بودیم. من با بسیاری از نامداران کشتی رفیق بودم، اما با مرحوم تختی، امامعلی حبیبی و عبدالله موحد، صمیمی‌تر از همه بودم. 
من عاشق سبک کشتی و فیزیک استثنایی امامعلی بودم. او آن‌قدر جذاب و پهلوانانه کشتی می‌گرفت که وقتی روی تشک می‌رفت، نه‌فقط تهران، بلکه کل ایران تعطیل می‌شد تا مبارزه‌اش را تماشا کنند. خودم هم محال بود کشتی‌های حبیبی را از دست بدهم. 
در المپیک توکیو، امامعلی به‌عنوان همراه کاروان کشتی حضور داشت، اما خودش مبارزه نکرد. برای مسابقه من به سالن آمد. من در نهایت پانزدهم شدم و مدالی نگرفتم. خیلی حالم خراب بود و حتی توان ایستادن روی پا را نداشتم. یادم هست که وقتی اوضاع مرا دید، همراه با تختی دلداری‌ام دادند. امامعلی به من گفت: محمدجان، دنیا که به آخر نرسیده. تو جوانی و مطمئنم با اراده بیشتر، اتفاق‌های بزرگی را رقم می‌زنی. 
این حرف‌ها چنان روی من اثر گذاشت که حال خرابم عوض شد. حتی ماجرای معروف رقص باباکرم در توکیو که سوژه رسانه‌های دنیا شد، در همان روزها بود. کنارم امامعلی و تختی بودند و با انرژی مثبت‌شان باعث شدند دوباره جان بگیرم. همین دلگرمی‌ها بود که چهار سال بعد در المپیک ۱۹۶۸ مکزیک، نخستین وزنه‌بردار تاریخ ایران شدم که مدال طلا گرفت. 
امامعلی حبیبی حیف شد... خیلی حیف. من شرمنده خانواده‌اش شدم، چون خودم حال و روز خوبی نداشتم و نتوانستم در بیمارستان به عیادتش بروم. خبر فوتش را از همسرم شنیدم و شوکه شدم. خیلی گریه کردم. چون امامعلی فقط رفیقم نبود؛ او مثل برادر بزرگم بود، همیشه دوستش داشتم و خاطرش را می‌خواستم. 
روحش شاد و یادش جاودان. به خانواده او، جامعه‌ کشتی و همه اهالی ورزش ایران تسلیت می‌گویم. او اسطوره‌ای بزرگ بود که فکر نمی‌کنم دیگر تکرار شود.»
جستجو
آرشیو تاریخی