پرافتخارترین ورزشکار ایران در بازیهای آسیایی
حــــداد ی: شاید به المپیـــــک پاریــــــس رفتـــــم
مهری رنجبر
روزنامه نگار
همانی شد که خودش میخواست. خداحافظی باشکوه با بازیهای آسیایی. در حالی که هیچکس فکرش را نمیکرد، اما مثل همیشه صحنه گردان میدان خودش بود. حتی او با پرتاب 61 متر و 82 سانتیمتریاش، خط و نشان را برای رقبا کشید، رکوردی که بقیه رقبا ماستها را کیسه کردند و راه برای خودنمایی حسین رسولی باز شد. حرف از احسان حدادی، رکورددار پرتاب دیسک است. هرچند او برنامهاش را برای ثبت رکوردی جدید آماده کرده بود، اما کمر دردش اجازه نداد و با نقرهاش پرافتخارترین ایرانی در بازیهای آسیایی شد.
بالاخره بعد از مدتها، اتفاق خوب در بازیهای آسیایی رقم خورد. خودت مطمئن بودی مدال میگیری؟
برای من پرونده بازیهای آسیایی با مدال نقره بسته شد. خدا را شکر که به مدال رسیدم. هدف هم فقط مدال بود چرا که مدال طلا، آن هم در این سن یکسری امکانات دیگری میطلبد که متأسفانه نبود، وقتی جوان هستی با آن شور و شوق جوانی و امکانات کم هم میتوانی آماده شوی و اتفاقات خوب را رقم بزنی، ولی وقتی سن بالاتر میرود، شرایط و امکانات دیگری لازم است تا زمینه برای رسیدن به هدف فراهم شود.
تو واقعاً چندین ماه سخت قبل از بازیها خودت را در اتاق زیر پله آفتاب انقلاب حبس کردی تا مدال بگیری.
من 3 ماه قبل را در آفتاب انقلاب بودم و آنجا دور از هر هیاهویی فقط تمرین میکردم چرا که میدانستم برای نتیجه باید سختی بکشی. البته من از سال قبل تمریناتم را در مشهد، تهران و کیش شروع کرده بودم. نمیدانم چرا از نوروز دیگر تمرین منظم نداشتم ولی اواسط تابستان دوباره جدی کار را شروع کردم و خدا را شکر خودم را رساندم. هرچند بدنم خیلی آمادهتر بود و پرتابهای خیلی بهتری قبل از شروع مسابقه در چین داشتم و امیدوار بودم رکورد خارقالعادهای ثبت کنم، ولی درد کمرم اجازه نداد.
احسان حدادی هر وقت هر کاری خواست، انجام داد. با این مدال میخواستی جواب منتقدان را بدهی؟
خواست خدا بود؛ خدایی که در این 20 سال به من لطف داشت. البته خودم هم تلاش میکردم و لطف خدا هم شامل حالم بود و نتایج خوبی گرفتم. این مدال اصلاً بابت جواب به منتقدان نبود، چرا که آنها همیشه برایم انگیزه و روحیه بودهاند. من آدمی بودم که هر وقت به من میگفتند نمیتوانی و نمیشود، کاری که میخواستم را انجام میدادم. حتی به خودم ثابت کردم، در هر سن و شرایطی اگر بخواهم میتوانم و غیر ممکن را ممکن میکنم. درست است مدالم در هانگژو طلا نشد، اما خوشحالم که رنگ مدال حسین رسولی طلا شد. برای من فرقی نداشت که او طلا میگرفت یا من. وقتی دیدم یک ایرانی بهتر پرتاب کرده، مسابقه را شل گرفتم تا اتفاق قشنگی بیفتد. من 4 دوره مدال طلا گرفته بودم و خیلی انگیزه برای طلای دیگر نداشتم.
تو دوشنبه شب با پرتاب ۶۱ متر و ۸۲ سانتیمتری خط و نشان را برای رقبایت کشیدی و نشان دادی که احسان حدادی هنوز دست نیافتنی است؟
پرتاب 61 متر و 81 سانتیمتر خیلی پرتاب خوبی نبود، خیلی راضی نبودم. اما یک پرتاب دیگر کردم که گفتند خطا شده و هیچجوره هم نشان ندادند چه خطایی کردم و ما متوجه خطا نشدیم. شک نکنید رقبا با آن پرتاب افت خیلی شدیدی کردند و خدا را شکر رسولی هم با پرتاب خوب اول شد.
وقتی پرتابگران آسیا را در فنس جمع کردی و در حضورشان خداحافظی کردی، آنها به تو چه گفتند که احساساتی شده و گریه کردی؟ یعنی حرفهای آنها گریه تو را در آورد؟
من به آنها گفتم که از این دایره بیرون میروم، این مسیر برای شما باز است و دوست ندارم رکورد آسیا 69 متر و 32 سانتیمتر بماند. دوست دارم این رکورد خیلی زود شکسته شود. با سعی و تلاش زیاد رکورد من را در آسیا جابهجا کنید. همه بچهها احساسی شدند و دو، سه نفری هم بابت این اتفاق گریه کردند. صحنه خیلی قشنگی بود. همیشه خودم دوست داشتم آخر ورزشم اتفاق قشنگی بیفتد. خداحافظی برایم معنا نداشت و این فقط پایان ورزشم بود. من از ورزش خداحافظی نمیکنم، اما این پایان ورزش حرفهای من بود. حالا شاید اگر روزی باز در ورزش کشور نیاز باشد در مدیریت ورود میکنم. اگر خلأیی باشد و اگر توان و جان داشته باشم برمیگردم و برای کشورم نقش سرباز را ایفا میکنم.
تو بعد از مراسم اهدای مدال سر روی شانه حسین توکلی گذاشته بودی و با گریه میگفتی دلت برای دوومیدانی تنگ میشود.
قطعاً دلم تنگ میشود، وقتی این همه سال از دل یک دایره پرتاب کنی، شک نکن به دایره و چرخش در آن و پرتاب عادت میکنی. وقتی یک دفعه برایت تمام شود، لحظات سختی است. البته من معتاد دایره و پرتاب هستم.
قطعاً باز هم پرتاب میکنم. خیلی دوست دارم کنار دایره باشم. چه بسا اتفاق دیگری دوباره رقم بخورد. خدا را چه دیدی، هیچ کسی از فردایش خبر ندارد. بدون شک شما هم اگر روزی قلمت را بگیرند یا دیگر نتوانی بنویسی بغض گلویت را میگیرد و احساسی میشوی. من این سالها با حسین آقا کار میکردم و خیلی کنارم بود، کلی خاطرات تلخ و شیرین با هم داشتیم، من با حسین آقا از همه آنها گفتم و خاطراتم را مرور کردم.
گریه احسان حدادی را کمتر کسی دیده بود
اتفاقاً گریه مرا خیلیها دیدند، شبی که در المپیک 2008 پکن خیلی گریه کردم؛ وقتی به خاطر مصدومیت اوت شدم، یا در المپیکهای مختلف، بازیهای آسیایی، کسی نبودم که احساس ناراحتیام را در خودم نگهدارم و احساسات تلخ و شیرین، خوب و بد را با همه تقسیم کنم. هرچه بوده، بد یا خوب. نمیدانم این کار خوب است یا بد؟ ولی کلاً شب غمانگیزی بود.
روزهای قبل از مسابقه وقتی به خداحافظی فکر میکردی، چه حسی پیدا میکردی. میدانستی کار سختی است؟
فکر میکنم 22 سال کافی است. حالا تصمیم گرفتم ورزش حرفهای نکنم ولی به معنای خداحافظی نیست؛ من در ورزش هستم و شاید ساعت بیشتری برای سلامتیام صرف ورزش کنم. چرا که من عاشق ورزش هستم و از 7 سالگی ورزش کردهام و معتاد ورزشم و هیچ وقت نمیتوانم آن را کنار بگذارم و کار دیگری به جز ورزش هم بلد نیستم. من از کارکردن ورزش را شروع کردم، وقتی در کارگاه پدرم کار میکردم و بعد هم پرتاب. فکر میکنم برای خیلیها جالب باشد، بزودی با چاپ کتاب احسان حدادی، میخوانند و میفهمند که یک پسر سیه چرده چه جوری مدالآور المپیک شد.
با مدال نقرهات همه را سورپرایز کردی.
سورپرایز نه. من خودم میدانستم مدال میگیرم، میخواستم مدال طلا بگیرم تا تنها کسی باشم که 5 مدال طلای بازیهای آسیایی را دارد و حالا هم تنها کسی هستم که 4 مدال طلا و یک نقره دارد و پرافتخارترین ورزشکار ایران هستم.
فکر کنم تا به حال هیچ دوومیدانیکاری خداحافظی شکوهمندی نداشته است.
من یادم نمیآید کسی در دوومیدانی این قدر باشکوه خداحافظی کرده باشد. ولی من خیلی خوشبخت بودم که این طوری پایان ورزشم را جشن گرفتم؛ کنار دوستانم، رقبایم، با 80-90 هزار تماشاگر حاضر در استادیوم. من آدم خوشبختی بودم و هستم، خواهم بود بابت این جشن.
تو نشان دادی میتوانستی طلا هم بگیری، نشد؟
بعضی وقتها یکسری مسائل اجازه نمیدهد. من میتوانستم ولی متأسفانه درد کمرم باز شروع شد..
من دنبال رکورد خیلی قشنگی بودم که نشد اتفاق بیفتد. اما زندگی ادامه دارد. من گفتم این پایان بازیهای آسیاییام بود.
اما شانس سهمیه المپیک را دارم. چه بسا اگر تصمیم گرفتم در ورزش بمانم روی رنکینگ میتوانم سهمیه المپیک بگیرم.
ZOOM
قطعاً باز هم پرتاب میکنم. خیلی دوست دارم کنار دایره باشم. چه بسا اتفاق دیگری دوباره رقم بخورد. خدا را چه دیدی، هیچ کسی از فردایش خبر ندارد. بدون شک شما هم اگر روزی قلمت را بگیرند یا دیگر نتوانی بنویسی بغض گلویت را میگیرد و احساسی میشوی. من این سالها با حسین آقا کار میکردم و خیلی کنارم بود، کلی خاطرات تلخ و شیرین با هم داشتیم، من با حسین آقا از همه آنها گفتم و خاطراتم را مرور کردم.