برشی از یک کتاب
سرخ – قسمت هفتم
گری نویل این روزها کارشناس تلویزیونی است. یک کارشناس تلویزیونی موفق. او البته زمانی یکی از نامداران فوتبال انگلیس بود. یک دفاع راست کلاسیک که در زمانه خودش مدرن به حساب میآمد و عضوی مهم در تیم سرالکس فرگوسن بود. او زندگینامه خودنوشتی به نام «سرخ» دارد که از هفته پیش در این ستون مرور بخشهایی از آن را شروع کردهایم. این شما و این قسمت هفتم این سلسله مطلب:
با نگاهی به گذشته، باید به دستاوردهای لیورپول احترام بگذارم. با وجود اینکه از اعتراف به تواناییهای آنها متنفر بودم، ولی میتوانستم کیفیتشان را ببینم. کسی که استعداد کنی دالگلیش را نفهمد، باید احمق باشد. چه طرفداری دوست ندارد که گرام سونس، پیتر بردزلی و جان آلردیج در تیمش باشند؟ من در خفا، ستایشگری از استیو نیکول بودم. جان بارنز به شدت مستعد بود و به همین خاطر از او متنفر بودم. حالا قادرم تا لیورپول را به عنوان یک شهر شمالی سختکوش دیگر ستایش کنم. میتوانم وفاداری طرفدارانشان را تمیز دهم و از اینکه لیورپول چگونه همچون منچستر وقتی صحبت از موسیقی و فوتبال به میان میآید، میدرخشد، ستایش کنم. ولی تا قبل از این، از لیورپول متنفر بودم و از موفقیتش بیزار. یونایتد تیم محبوب من بود و من به خاطرش جلوی منطق ایستادم. در مدرسه بابت در اختیار داشتن برایان رابسون، کاپیتان انگلیس و بهترین بازیکن کشور در تیممان، فخر میفروختم. داد و بیداد میکردم که اولدترافورد بزرگتر از آنفیلد است. و پاسخ همانند یک سیلی بر گونهام بود: «بله، ولی لیورپول قهرمان لیگ شد و شما فصل را با اختلافی سی و یک امتیازی به پایان بردید.» به میراث بزرگ بازبی، بست، لاو و چارلتون استناد میکردم و این را از پدرم آموختم که به خود بگویم یونایتد به زودی به عرش بازخواهد گشت. ولی وقتی فصل را در رده سیزدهم و پایینتر از کاونتری سیتی و کویینز پارک رنجرز به پایان میرساندیم، باور چنین چیزی سخت بود. ما هزینه میکردیم ولی قهرمان نمیشدیم. گری برتلس یا پیتر دونپورت را میخریدیم و هیاهویی به پا میشد ولی به زودی دوباره نزول میکردیم. به نظر میرسید برای قهرمانی خواهیم جنگید ولی سر آخر به چیزی دست نمییافتیم. با این همه من هنوز خاموش نمیشدم.