برشی از یک کتاب
الدیگو – قسمت هفتم
دیگو آرماندو مارادونا هنوز که هنوز است الگو و الهام بخش بسیاری از فوتبالدوستان دنیاست. کتابها و مستندهای زیادی هم درباره او ساخته شده و ما از هفته پیش در این ستون بخشهایی از کتاب زندگینامه خودنوشتهاش با نام «الدیگو» را برای شما نقل میکنیم. در این قسمت از کتاب روی دکمه فوروارد میزنیم و میریم به جام جهانی 1994 که تست دوپینگ مارادونا مثبت درآمد و علناً ناقوس مرگ فوتبالی او رقم خورد. مارادونا خودش آن روز عجیب را جالب تعریف میکند:
دکتر کارلوس پیدرو، متخصص قلب تیم به همراه آن دستیار پزشک کلهپوک تیم ملی، اوگالدو، پیشم آمده بودند. دستش را روی شانهام گذاشت و خبر را به من داد: «ببین دیگو، تست دوپینگت جلوی بازی با نیجریه مثبت اعلام شده، ولی نگران نباش. مدیران فدراسیون خیلی خوب مشغول حل مشکل هستن.»
جمله آخر را اصلاً نشنیدم. برگشتم و دنبال کلودیا (همسر مارادونا و معشوقه تمام زندگی اش) گشتم. نمیتوانستم تشخیصاش دهم، چون چشمانم پر از اشک شده بود. با صدای بریدهبریده به او گفتم: «داریم از جامجهانی میریم.» آنجا بود که مثل بچهها زیر گریه زدم. با دستانی که دور بازوهایم بود، از آنجا دور شدیم و سمت اتاق 127 من رفتیم. وقتی رسیدیم، منفجر شدم. به دیوارها مشت میزدم و فریاد میکشیدم: «پدرم دراومد. میشنوین؟ عین سگ جون کندم. هیچوقت این همه برای چیزی عرق نریخته بودم.»
هیچکدام از کسانی که همراهم بودند جرأت نکردند حرفی بزنند. نه کلودیا، نه مارکوس و نه حتی ماساژور بینوایم، کارماندو. به هیچچیز و هیچکس اعتماد نداشتم. باورم نمیشد مسئولان فدراسیون چیزی را حل کنند. میدانستم، خیلی خوب میدانستم که به آخر راه رسیدهام! دنیا روی سرم خراب شده بود و نمیدانستم چه کنم و به کدام سمت بروم! بالاخره باید خودم را نشان میدادم ولی نمیخواستم روحیه بقیه را هم خراب کنم. باید برای بازی با بلغارستان راهی دالاس میشدیم و وقتی فهمیدم قرار نیست آن روز در زمین باشم، قلبم تکهتکه شد. جرأت نمیکردم حرفی بزنم. کسانی که میدانستند، میدانستند و همین! شاید در اعماق وجودم امید داشتم مسئولان کاری بکنند و کمی باورم داشته باشند و بفهمند چقدر زحمت کشیدهام و چطور روزی 3 جلسه تمرین کردهام. به خاطر خدا، همهشان آن روزهای مرا دیده بودند!