صفحات
  • صفحه اول
  • مدیریت فوتبال
  • زیر چاپ
  • استقلال
  • منهای فوتبال
  • ورزش جهان
  • فوتبال ایران
  • پرسپولیس
  • پرونده
  • لژیونر
  • صفحه آخر
شماره هفت هزار و سیصد و بیست و هفت - ۲۵ خرداد ۱۴۰۲
روزنامه ایران ورزشی - شماره هفت هزار و سیصد و بیست و هفت - ۲۵ خرداد ۱۴۰۲ - صفحه ۱۶

من زلاتان هستم

قسمت 8
در ادامه بررسی زندگینامه زلاتان ایبراهیموویچ، فوتبالیستی که هفته پیش برای همیشه کفش‌هایش را آویخت، می‌رسیم به لحظه‌ای که اولین بار به باشگاه میلان پیوست، در زمان ریاست برلوسکونی:
رفتیم روی سکوها و باید چند صندلی با فاصله از برلوسکونی می‌نشستم؛ به خاطر مسائل سیاسی. معمولاً اطرافش شلوغه ولی اون روز خلوت بود. مردم دوباره داشتن اسم منو صدا می‌زدن. بین دو نیمه من وارد زمین شدم. یه فرش قرمز پهن کرده بودن و یه سن کوچیک تو زمین درست کرده بودن. استادیوم به نقطه جوش رسیده بود. سن سیرو پر از طرفدارای میلان بود؛ هرچند آگوست بود و فصل تعطیلات. وقتی وارد زمین شدم سروصدای مهیبی بلند شد. من دوباره مثل پسربچه‌ها شده بودم. خیلی از اون روزی نگذشته بود که تو جوی شبیه به این وارد نیوکمپ شدم. دو طرف فرش قرمز بچه‌هایی بودن که به من خوشامد می‌گفتن... من و هلنا بادیگارد داشتیم. شاید بگین چقدر لوکس. نه لوکس نیس. تو ایتالیا اتفاقای زیادی ممکنه برای فوتبالیست‌ها بیفته. قضیه فقط همون آتش‌سوزی نبود که گفتم. وقتی تو تورین بودم جلوی در خونه‌ام اتفاق افتاد. وقتی بازیکن اینتر بودم سانلا به دیدن ما اومد.
سانلا و هلنا با مرسدس بزرگ و جدید ما به سمت سن سیرو اومدن. ما بازی داشتیم. خیابون شلوغ بود و ماشینا وایساده بودن. اونایی که پیاده بودن متوجه میشن که هلنا کیه. بعد یه موتورسوار با سرعت به آینه بغل ماشین خورد. هلنا نمی‌دونست این قضیه عمدی بود یا تصادفی. شیشه پنجره رو داد پایین که آینه رو درست کنه. بعد یکی رو دید که با سرعت داره طرفش میاد. ماشین تازه بود و هلنا زیاد به تنظیماتش آشنا نبود. تا شیشه رو ببنده اون رسیده بود و با مشت زده بود تو صورت هلنا.
قضیه داشت خطرناک میشد. اون مرد سعی کرده بود هلنا رو از ماشین بکشه بیرون ولی خوشبختانه سانلا هم اونجا بود و اجازه نداد. دقیقاً مثل جنگ مرگ و زندگی شده بود. بالاخره اونا تونسته بودن از اون وضعیت وحشتناک خلاص بشن. گویا هلنا با ضربه پا زده بود تو صورت اون حرومزاده. وقتی اینو بدونین که کفش پاشنه بلند 4اینچی می‌پوشه متوجه میشین که چه دردی داشته. خلاصه اون یارو فرار کرده و مردم جمع شدن دور ماشین. وضعیت می‌تونست خیلی بدتر از این باشه. متأسفانه چند اتفاق شبیه به این برای ما افتاده. برای همین نیاز به محافظت داشتیم.
 

جستجو
آرشیو تاریخی