صفحات
  • صفحه اول
  • مدیریت ورزش
  • منهای فوتبال
  • ورزش جهان
  • فوتبال ایران
  • پرسپولیس
  • استقلال
  • صفحه آخر
شماره هفت هزار و هفتصد و بیست و هفت - ۰۴ دی ۱۴۰۳
روزنامه ایران ورزشی - شماره هفت هزار و هفتصد و بیست و هفت - ۰۴ دی ۱۴۰۳ - صفحه ۸

ستــــاره‌ای کــــــه خامــــوش شــــد

محمدرضا رحیم پور
خبر‌نگار


یک‌سال از شب شومی می‌گذرد که فوتبال ایران یکی از درخشان‌ترین ستاره‌هایش، ملیکا محمدی را از دست داد. دختری که سرشار از شور و زندگی بود، دختری که در دل تاریکی‌ها به تیغ امید و شجاعت چنگ زد و با تلاش‌های بی‌وقفه‌اش، جایگاه زنان ایرانی در ورزش را ارتقا داد. اما افسوس که این ستاره خیلی زود خاموش شد. غم از دست دادن او همچنان در دل‌های ورزشی‌دوستان و خانواده‌اش موج می‌زند. آسمان بارها طلوع و غروب کرده، همبازی‌هایش با دل‌های شکسته به میدان برگشتند، اما سنگینی فقدان او، همچنان دستی در دل مردم و دنیای فوتبال دارد.
ملیکا محمدی، متولد 9 فروردین 1379، نمادی از نسل جدیدی از دختران ایرانی است که عزم راسخی در پیگیری رؤیاهایشان داشتند. هافبک تیم ملی و باشگاه فوتبال خاتون بم، در یک اتفاق ناگوار و تلخ جان خود را در یک تصادف رانندگی از دست داد. با اینکه همبازی‌های او، بهناز طاهرخانی و زهرا خواجوی، در این سانحه آسیب دیدند و خوشبختانه جان به در بردند، اما جای خالی ملیکا همچنان احساس می‌شود.
پس از وقوع این حادثه تلخ، مراسم تشییع پیکر ملیکا در ورزشگاه‌های آزادی، حافظیه شیراز و فجر بم برگزار شد. آسمان گریه کرد و دل‌های بسیاری در سوگ او شکست. داستان زندگی ملیکا، از دو سو از تناقض سرشار است؛ از یک سو، او به دنیای فوتبال زنان ایران اعتبار بخشید، اعتبار و امیدی به نسل تازه‌ای از دخترانی که می‌توانند در این عرصه درخشان ظاهر شوند و از سوی دیگر، از دست رفتن او، به مثابه زلزله‌ای بود که بر روح فوتبال زنان کشورمان تأثیر گذاشت.
نسل ملیکا محمدی، نسلی است که امید و اعتماد را به خانواده‌ها بازمی‌گرداند. آنها به وضوح می‌بینند که دختران ایران توانایی درخشش در میادین بزرگ دنیا را دارند. او و هم‌نسلانش در واقع پرچمداران تغییری بودند که در زمین فوتبال به نفع دنبال‌کردن رؤیاها و آرزوها انجام گرفت. ملیکا قدرت امید را به دختران نشان داد که می‌توانند برای فوتبال آسیا پرچم را برافرازند و در چنین رقابت‌هایی، نمایشی شایسته داشته باشند. علمکرد او در میادین فوتبال، موجب تقویت روحیه تلاش و استقامت در میان دختران جامعه شد.
زندگی همواره ادامه دارد، درست مانند زلزله بم که با تمام ویرانی‌های خود، نوری از امید را در دل‌های مردم این سرزمین زنده کرد. زندگی همیشه باید ادامه یابد و زنان و دختران دوشادوش هم برای تحقق رؤیاهایشان تلاش کنند، حتی با زخمی که گاهی دیر بهبود می‌یابد. در نهایت، باید به خانواده محترم ملیکا، دست‌اندرکاران فوتبال و تمامی کسانی که در غم فقدان این دختر بی‌نظیر شریک بودند، تسلیت بگوییم. روحش در آرامش ابدی.

 

جعفری: ملیکا از یاد نمی‌رود
پرافتخارترین سرمربی فوتبال زنان ایران نه اینستاگرام پرزرق و برقی دارد و نه اصلاً  علاقه‌مند به دیده شدن است، او داغ دیده است. زلزله بم، از دست دادن پسر نوجوانش بر اثر نارسایی قلبی و مبتلا شدن به کرونا و سپس مرگ افشین، برادر جوانش که نقش غم را روی صورت مرضیه جعفری ابدی کرده است. حالا پس از گذشت یکسال باز همانند روزهایی که در استادیوم آزادی به هنگام وداع ملیکا روی پاهایش توان ایستادن نداشت اتفاقات سوم دی‌ماه  1402 را دوباره را مرور کرد و  گریست: «ملیکا می‌توانست زندگی بهتری را در امریکا داشته باشد ولی برگشت و در ایران ماند و برای تیم ملی بازی کرد. به نظر من ملیکا جانش را به‌خاطر تیم ملی کشورش و وطنش داد. خیلی خوب بود و کنار من می‌آمد و به من می‌گفت فکر کنید، پسرتان هستم و بدانید در کنارتان می‌مانم. بارها پی‌اس را به او و گرایلی می‌دادم تا بازی کنند. او خیلی از اخلاق‌های مهربانی‌اش شبیه فرزندم بود و همیشه بدون اینکه حرفی بزند هوایم را داشت. من مطمئنم هم‌اکنون پیش هم هستند. همیشه حس می‌کنم او در چمن سبز کنار هم‌تیمی‌هایش بازی می کند. واقعاً نمی‌توانیم فراموشش کنیم.  باز هم می‌گویم هرگز ملیکا از یاد نمی‌رود.»

 

خواجوی: بار سنگینی روی قلبم ماندگار شده است  
زهرا خواجوی که در آخرین لحظات زندگی ملیکا محمدی همراه او در ارابه مرگ بود ولی از آن سانحه نجات یافته است، اتفاقات یکسال گذشته را این‌طور روایت می‌کند: «من همان دوست خوش‌شانسی هستم که ملیکا را در ارابه مرگ همراهی می‌کرد، حالا مدت‌هاست که به فوتبال بازگشته‌ام اما در طول یکسال گذشته نتوانستم لحظه‌ای از فکر او بیرون بیایم. یک سال است که هر شب می‌میرم و صبح روز بعد دوباره به زندگی ادامه می‌دهم. در این یک سال هر لحظه درد کشیدم، ساعتی نبوده است که به تو فکر نکنم و هیچکس نمی‌داند چه بار سنگینی روی قلب من ماندگار شده است. قصد ناشکری ندارم، خدا به من عمر دوباره داده است، اما کاش بودی. بارها و بارها آرزو کردم که کاش یا با هم زنده می‌ماندیم و یا با هم چشم‌مان را برای همیشه می‌بستیم. در تک‌تک این لحظات، بعد از هر شیرجه و در آغوش کشیدن هر توپی، با هر دردی، با هر لبخندی، تو مقابل چشمانم هستی. ملیکا! من شب‌ها با این امید می‌خوابم که دوباره تو را با همان لبخند زیبا در خواب‌هایم ببینم... ملیکا! من هنوز مرگ تو را باور ندارم و نمی‌توانم واژه مرگ را در کنار اسم تو بگذارم. گاهی هم فکر می‌کنم تو خیلی انسان خوبی بودی و نتوانستی کنار ما آدم‌های بد به زندگی ادامه دهی.»

جستجو
آرشیو تاریخی