عقب نکش، حمله کن
کهنهسوار خیال ایستادن ندارد
سعید آقایی
روزنامه نگار
همه 90 و چند دقیقه در این لحظه خلاصه شد. در لحظه تاریخی. جایی که او تمام بار این چند سال و به قول خودش از سال 2007 را زمین گذاشت و حسابهای قبلی را تسویه کرد. این یکی از مهمترین بازیهای زندگی او محسوب میشد و شاید مهمترین. مردی که در دهه هفتم زندگیاش و چنگ زدن به تمامی افتخارات ممکنه و به دوش کشیدن چمدان سنگین عناوین و جامها، باز هم چیزی کم داشت. جای خالی خاک گرفتهای که بدجور در میان ویترین پرزرق و برق و بزرگ افتخاراتش توی ذوق میزد. بار نخست که برای پر کردن آن خیز برداشت، قمار پنالتیها در سال 2007 سد راه او شد و در یک شب سرد پاییزی همه رؤیاهایش رنگ باخت تا تمام روزها و سالهای بعدی با حسرت از آن یاد کند. مردی که به قول خودش در بدترین شرایط و بعد از جام جهانی پرحاشیه 2006 و اتفاقات عجیب و غریب در آلمان، در سختترین موقعیت آسیمهسر پیشنهاد فدراسیون بدون صاحب وقت را لبیک گفت اما لای چرخ دندههای منازعات فدراسیون معلق وقت، آرزوهایش له شد و ناکام ماند.
قریب به 2 دهه بعد از آن روزهای تاریک دوباره فرصت به او چشمک زد. مردی که این بار پختهتر، کاملتر، باتجربهتر و البته آرامتر به نیمکت تیم ملی بازگشت تا کار نیمهتمام را تمام کند.
امیر آغازی آرام در تیم ملی داشت اما هر چه به موسم جام بزرگ نزدیکتر میشدیم، فشارها بیشتر و بیشتر شد تا آنجا که منتقدان درست در هنگامه جام تیمش را زیر تازیانه بیرحمانه انتقادات گرفتند به جرم اینکه به هنگکنگ تنها یک گل زده و یا برابر سوریه چغر و بدبدن با یک بازیکن کمتر در پنالتی پیروز شده.
بازی بزرگ اما در یک چهارم در راه بود. آزمون سخت؛ شاید سختترین امتحان زندگی کهنهسوار. یک مأموریت غیرممکن برابر غول سامورایی. همان تیمی که 4 سال پیش ما را به سختی مجازات کرده بود و رؤیاهایمان را کال گذاشته بود. یک نبرد انتقامی که باید امیر در مهمترین بازی زندگیاش حساب ما با ژاپن و حساب خودش را یک جا تسویه میکرد.
نیمه اول مطابق انتظار بود. غول چشم بادامی از احتیاط و ترس درونی ما سود برد، جلو کشید و گل برتری را زد تا برنده به رختکن برود.
امیر هر چه لب خط فریاد کشید، تیمش جلو نیامد که نیامد. گویی شاگردانش زیر سایه ترس کر شده بودند. 15 دقیقه بین دو نیمه در رختکن فریادهای مستقیم امیر و تلنگر به شاگردانش ورق را برگرداند. تیمی که در نیمه دوم زیرورو شد و ورق را کاملاً برگرداند. تیمی که ژاپن را با همه ستارههایش به زنجیر کشید و در زمین خود حبس کرد، گل اول را زد و بازی را به تساوی کشید اما باز هم عقب ننشست.
در تمامی لحظات بعد از گل تساوی فریادهای امیر که تیمش را به جلو فرامیخواند، نشان میداد که او و تیمش بیشتر میخواهند. آنها به کشتن غول سامورایی میاندیشند و دستبردار نیستند. حملات مسلسلوار و بدون وقفه ژاپن را در زمین حبس کرد؛ آنچنانکه اگر نام حریف را نمیدانستیم، تصور میکردیم ایران برابر تیم درجه 3 از شرق آسیا به میدان رفته؛ حریفی شبیه کامبوج یا نپال! حریفی که با ستارههای بزرگش حتی نمیتوانست توپ را به نیمه زمین برساند.
سرانجام لحظه موعود رسید؛ دقیقه 3+90 ضربه پنالتی، کاپیتان جهانبخش، گل دوم و لحظه انفجار یک ملت.
ثانیههایی بعد وقتی داور در سوت پایان بازی دمید و برد را رسمی کرد، لحظهای بود که امیر رها شد. گویی وزن کره زمین روی شانههایش سنگینی میکرده و حالا رها شده. مردی که حالا در قامت یک برنده و یک ژنرال واقعی بیاختیار روی زمین زانو زد و سجده کرد. سجده شکر برای یک برد بزرگ؛ بردی که او و تیمش شایسته آن بودند.