مربیانی که مربیگری نکردهاند
چرخه معیوب اســـــــت یا مافیا؟
اکبر منتشلو
روزنامه نگار
این روزهای لیگ برتر یعنی قبل از اینکه نیمفصل اول بیست و سومین دوره لیگ برتر فوتبال کشورمان به انتها برسد، شاهد پوستاندازی نیمکت تیمهای مختلف این رقابتها هستیم. تیمهایی مثل پیکان، هوادار، مس رفسنجان و ... که حسابی اوضاع این عرصه از فوتبال را به هم ریخته است. نکته قابل توجه در این دوره از رقابتها این است که نه تنها تیمهای بحرانزده، نیمکتشان حسابی متزلزل است و برخی از این تیمها سرمربیانشان را از دست دادهاند، حتی ظاهراً جایگاه سرمربی برخی از تیمهای موفق هم متزلزل است و هر از گاهی جدایی این مربیان هم به گوش میرسد.
از چند هفته قبل صحبت از جدایی مورایس از سپاهان به میان آمد و همین حاشیه حسابی این تیم را از تکاپو انداخت و باعث شد این تیم در روزهای خوبش، چند امتیاز را از دست بدهد. تراکتور با وجود اینکه در بالای جدول ردهبندی قرار گرفته، هر لحظه ممکن است سرمربیاش را از دست بدهد و این موضوع آنقدر جدی است که خمس با پیشنهادهای دیگری هم روبهرو شده است.
پرسپولیس را با همه ضعفهایی که دارد، باز هم باید جزو مدعیان دید و تیمی است که فاصله زیادی تا صدرجدول ندارد، اما گلمحمدی هم جایگاهش متزلزل است و پیش از این صحبتهایی درباره آمدن برانکو وجود داشت. این اتفاقات در حالی رخ میدهد که در استقلال خوزستان قعرنشین که از 13 بازی فقط 5 امتیاز کسب کرده است، خبری از تغییرات روی نیمکت نیست و با شرایط بسیار بد این تیم در روزهای پایانی نیمفصل اول، سیدسیروس موسوی، همچنان جایگاه مطمئنی دارد. هر چند میتوان این شرایط را برای استقلال خوزستان استثنا دانست، اما این به همین ریختگی در عرصه مربیگری معلول چه دلیلی است؟ آیا باید همچنان به چرخه معیوب و دور باطل مربیگری در فوتبال اشاره کرد و یا باز هم بحث همیشگی مافیا در عرصه مربیگری را پیش کشید؟ تا کجا میتوان برای این دو موضوع که گاهاً حرفهایی درباره آنها شنیده میشود، عرصه عمل قائل شد؟ به نظر میرسد باید برای رسیدن به دلایل واقعی این وضعیت مربیان در لیگ برتر، به هر دو مورد نگاه جدی داشت، هر چند همچنان چرخه معیوب مربیگری در فوتبال را میتوان عامل اصلی این وضعیت به هم ریخته در مربیگری فوتبال دانست، اما نباید نسبت به موضوع مافیا هم بیتفاوت بود. چرخه معیوب این عرصه از آنجایی شروع میشود که یک بازیکن بلافاصله بعد از کنار گذاشتن فوتبال تلاش میکند در لیگ برتر، هدایت تیمی را برعهده بگیرد و حتی برخیها پا را فراتر گذاشته و همان اول به دنبال گرفتن نیمکت تیمهای مطرح هستند، که به طور طبیعی این دستیبابی به نیمکتها، بدون حرف و حدیث نخواهد بود. چرا که در صورت وجود یک چرخه طبیعی، عاقلانه است که بازیکنان بازنشستهای که علاقهمند به مربیگری هستند، علاوه بر کسب دانش این عرصه که قطعاً زمانبر خواهد بود، در این زمینه تجربههایی را هم در سایر مقاطع فوتبال کسب و بعداً به لیگ برتر وارد شوند تا بتوانند موفقیتهایی را کسب نمایند. اما این تمام ماجرا نیست، اصل این چرخه معیوب به موضوع مهمتری برمیگردد، اینکه برخی مربیان با همه ناکامیهایی که داشتهاند و نتوانستهاند عملکرد حداقلی در بسیاری از تیمها داشته باشند، به راحتی از این نیمکت به آن نیمکت جابهجا میشوند، که اینجا باید به دنبال ردپای مافیا در فوتبال گشت، جایی که این چرخه مافیایی تقریباً اجازه ورود غریبه را به این عرصه نمیدهد و نهایتاً اصرار یک تیم و باشگاه به جذب سرمربیای خارج از این چهارچوب، او را مجبور به استفاده از مربیان خارجی میکند. مهمتر از همه این مسائل آن چیزی که این روزها، بیش از هر زمانی فوتبال را آزار میدهد، این است که متولی واقعی فوتبال، خودش درگیر مسائلی از این جنس است و باید قبل از اصلاح چرخه مربیان فوتبال، به فکر اصلاح چرخه مدیران در فوتبال بود.
با همه این احوال این را هم باید اضافه کرد که همچنان گاهی بارقههایی از امید در همین فوتبال دیده میشود و به نظر میرسد حیات فوتبال با همین بارقهها ادامه دارد.
در این فصل از رقابتها هم میتوان به تیمی مثل شمس آذر قزوین به عنوان همین بارقه امید نگاه کرد که با وجود داشتن مربی جوان و عدم هزینههای هنگفت توانسته بهتر از بسیاری از تیمها و مربیان، عملکرد درخشانی داشته باشد و با وجود حاشیههایی مثل کسر امتیاز، همچنان به راه صعودی خودش ادامه میدهد.