printlogo


کد خبر: 228793تاریخ: 1400/2/13 00:00
روایت عکاس پرسپولیس از سفر به هند و شرایط برگزاری مسابقات لیگ قهرمانان آسیا
با 30 نفر بهترین تورنمنت را برگزار کردند
همه چیز عالی بود و وقتی داشتیم برمی‌گشتیم ناراحت بودم. هندی‌ها همه چیز را عالی برگزار کردند. کنفرانس‌های قبل و بعد از بازی همه سر وقت و عالی برگزار شد. برخوردشان فوق‌العاده محترمانه بود و واقعاً باکلاس کار کردند

گزارش
پیام پارسایی    عکاس  باشگاه پرسپولیس
 
فرودگاه گوا شباهت خیلی زیادی به فرودگاه امام خمینی(ره) خودمان داشت اما بعد از بیرون آمدن از سالن ترانزیت با دیدن خودرویی که آمده بود تا وسایل‌مان را ببرد به شدت جا خوردیم و ترسیدیم. یک ماشین قدیمی متعلق به زمانی که آمیتاب باچان جوان بود با پرده‌های قرمز، متعلق به 50 سال قبل! گفتیم اینها چطوری می‌خواهند تورنمنت به این مهمی را برگزار کنند؟
در مسیر رسیدن به هتل بیشتر متعجب شدیم وقتی دیدیم همه جا تاریک است و مردم اعتقادی به روشن کردن چراغ در خانه‌های‌شان ندارند و انگار اصلاً شب‌ها لامپی در خانه‌ها روشن نمی‌شود. شب اول وقتی رسیدیم ساعت حول و حوش 30/ 1 بامداد بود. شاید در این ساعت تقریباً تمام چراغ‌های شهر تهران روشن باشد اما آنجا تاریکی مطلق بود. وقتی توی شهر بودیم چند تا چراغ روشن دیدیم اما در مسیر همه جا تاریک بود طوری که تصور کردیم برق منطقه قطع است. اندک چراغ‌های روشن شهر که تمام شد وارد جاده جنگلی شدیم. خبری از اتوبان نبود. فقط یک جاده وسط جنگل. البته فقط از نور چراغ اتوبوس و دیدن درخت‌های نخل و نارگیل فهمیدیم که داخل جنگل هستیم.
روزهای بعد حول و حوش ساعت  6 - 30/ 5 عصر وقتی هوا گرگ و میش بود می‌رفتیم سر تمرین و این مسیر را طی می‌کردیم. خانه‌های وسط جنگل ویلایی و با برگ و چوب ساخته شده بود. مردم را می‌دیدم که دم غروب در بالکن یا حیاط خانه نشسته‌اند و می‌خواهند از آخرین دقایق روشنایی استفاده کنند اما شب که می‌شد خبری از لامپ و روشنایی نبود. شاید معدود لامپ‌هایی جلوی خانه‌ها روشن بود و این تاریکی‌اش خیلی دلگیرکننده به نظر می‌رسید تا جایی که فکر می‌کردیم هندی‌ها یا برق ندارند یا جیره‌بندی‌اش کرده‌اند!
از آن جاده جنگلی باید 35 دقیقه رانندگی می‌کردیم تا برسیم به هتل. هتل‌ آی تی سی واقعاً فوق‌العاده بود. یک هتل درندشت و چندین هکتاری که همان جلوی ورودی‌اش نوشته بود به هتل لاکچری‌ آی تی سی خوش آمدید و واقعاً هم لاکچری بود. چند تا دریاچه کوچک داشت، یک طرفش ساحل بود یک طرف جنگل. واقعاً هتل لوکسی بود. راحت می‌توانم بگویم 20 تا رستوران داشت و فقط دو سه تا استخر روباز و چند تا دریاچه. کسی اجازه نداشت از هتل خارج شود اما باور کنید اگر اجازه هم داشتیم کسی بیرون نمی‌رفت.
البته بگویم در آن دو سه تا مسیری که ما رفتیم بیرون از هتل خبری هم نبود. در آن مسیرها ما فقط بقالی‌های کوچک و حقیری را می‌دیدیم که در روستاهای ما هم شاید ندیده باشید. یعنی خبری از سوپرمارکت و هایپر مارکت نبود. اگر می‌خواستید دنبال خرید باشید و چیزی بخرید باید به شهر نزدیک می‌رفتید که «پنجی» نام داشت اما خب هیچ‌کس از تیم آنجا نرفت. در طول مسیر شاید هزاران درخت نارگیل می‌دیدی با صدها نارگیلی که روی زمین ریخته. نارگیل در محوطه هتل هم بود و اگر کسی برمی‌داشت باعث تعجب می‌شد. یک جور میوه شبیه آناناس هم داشتند که قرمز رنگ بود.
واقعا بومی‌های آنجا شرایط خوبی نداشتند اما خیلی راحت زندگی می‌کردند. خانه‌های‌شان را که می‌دیدی می‌گفتی نگاه کن، با دو تا تنه درخت و یکسری برگ خانه ساخته‌اند و اصلاً از کجا رزق و روزی‌شان را تأمین می‌کنند اما در عین حال می‌دیدی که خیلی راحت زندگی می‌کنند و انگار مشکلی هم ندارند.
هتل‌مان واقعاً خوب بود. اتاق‌ها دو نفره بود با یک بالکن بزرگ. وقتی می‌رفتی بالکن از منظره روبه‌رو که دریاچه بود و جنگل و صدای پرندگان لذت می‌بردی اما به خاطر شرجی بودن هوا حتی در نیمه شب کافی بود 5 دقیقه در بالکن بایستی تا خیس عرق شوی ضمن اینکه پشه هم بود. تازه الان اوایل پاییز بود. البته به نظرم نسبت به قطر هم گرما و هم شرجی کمتر بود. این را من از مقایسه میزان عرق کردن دوربینم در قطر و هند حدس می‌زنم. در کل شرایط در هند بهتر از قطر بود.
در هتلی که ما بودیم مسافر خارجی زیاد نبود. الریان هم همان جا بود. اتاق من و شجاع روبه روی هم بود یعنی در بالکن چند بار همدیگر را دیدیدم و شوخی کردیم. بچه‌ها هم چند بار با شجاع و تیمش روبه‌رو شدند.
هتل چند تا استخر روباز داشت که اول اجازه می‌دادند تیم از آنها استفده کند اما بعداً که همه جا قرنطینه شد استفاده از آنها ممنوع بود. سالن جیم هم داشتند که کوچک بود. فکر کنم تیم فقط همان روز اول در آنجا گروهی کار کرد و در سایر روزها بازیکنان وبدنساز تیم احتمالاً جداگانه می‌رفتند آنجا و کار می‌کردند.
غذاهای هتل خوب بود اما من زیاد نمی‌خوردم. البته منوی غذایشان خیلی خوب بود. 8-7 جور غذا در منو بود؛ مرغ، ماهی، گوشت و همه تیم استفاده می‌کردند و راضی بودند اما من که می‌خواستم وزن کم کنم بیشتر سالاد و میوه می‌خوردم. یک نوع مرغ‌شان را هم می‌خوردم. بعد از بازی‌ها هم که پیتزا و همبرگر می‌دادند را می‌خوردم اما بیشتر کاهو و نارگیل و سبزیجات. فکر کنم آنجا شش کیلو وزن کم کردم اما اصلاً اینطوری نبود که غذاهایش بد باشد. هر چیزی هم که می‌خواستی سریع شارژ می‌کردند. واقعاً پرسنل هتل فوق‌العاده بودند.
هتل یک سرآشپز بین‌المللی داشت که اتفاقاً شب آخر قبل از اینکه برویم به فرودگاه یک پیراهن پرسپولیس را به او هدیه دادند. آن شب برای تیم کیکی گرفتند و یک جور گودبای پارتی محترمانه بود.
برخورد پرسنل هتل و مأموران ورزشگاه با ما فوق‌العاده محترمانه و عالی بود. حتماً فیلم تشویق اعضای تیم توسط کارکنان هتل را دیده‌اید. این اتفاق بعد از هر بازی تکرار می‌شد و فقط آن دو شبی که گوا را برده بودیم تیم را تشویق نکردند!
روز دومی که تمرین داشتیم به زمینی رفتیم که داخل شهر بود. مردم محلی هیچ شناختی از پرسپولیس نداشتند و نمی‌دانستند فینالیست آسیا آمده آنجا. فقط آنجا بودند تا تمرین یکی از تیم‌های میهمان شهر را ببینند. منظره جالبی شد. دور تا دور زمین تمرین چیزی حدود 300-200 نفر جمع شده بودند. خیلی‌های‌شان با موتورسیکلت بودند و همراه با ترک نشین‌شان تمرین را نگاه می‌کردند. اتفاقاً جایی که آنها ایستاده بودند مرتفع‌تر بود و زمین چمن در گودی قرار داشت. بچه‌هایی هم که عکس‌شان را دیده‌اید شرایط عجیبی داشتند. خیلی‌های‌شان پابرهنه بودند و حتی ماسک هم نمی‌زدند اما اکثراً پیراهن تیم‌های اروپایی را به تن داشتند. اما برای تیم دست می‌زدند و برخورد خوبی داشتند. آن روزعکس‌های زیادی گرفتم.
برای طی کردن مسیر استادیوم تا هتل یا زمین تمرین بازیکنان سوار یک اتوبوس می‌شدند، مربیان و کادر پزشکی در یک اتوبوس دیگر. من هم با چند نفر از اعضای کادر اجرایی با یک ون می‌رفتیم. راننده ون یک جوان هندی 23-22 ساله بود. دو تا جوان هندی دیگر هم با ما بودند که نماینده‌های رسانه‌ ای‌‌اف‌سی به حساب می‌آمدند. یک بار از راننده خواستیم موزیک پخش کند. سه تایی داشتند مشورت می‌کردند که چی پخش کند که ما با خواندن ترانه معروف فیلم شعله آن ترانه قدیمی را درخواست کردیم. خیلی سریع از یوتوب جست‌وجو و پخشش کردند. ما با صدای بلند می‌خواندیم و آنها تعجب کرده بودند که چطور اینقدر خوب بلدیم. فکر می‌کنم فرهنگ ما و هندی‌ها خیلی نزدیک به هم باشد و می‌توانیم ارتباط خوبی با هم داشته باشیم.
برخورد هندی‌ها عالی بود. شاید هم چون چهره من تا حدودی شبیه‌شان بود اینطوری به نظر می‌رسید. اتفاقاً خودشان هم می‌گفتند تا حدودی شبیه‌شان هستم. اما شاید باورتان نشود مسئول رسانه‌ای بازی‌ها حتی قبل از اینکه من به هند برسم با یک ایمیل به من دلگرمی داد و گفت اگر مدارک تأیید شود، وقتی آنجا برسم همه مشکلاتم را حل می‌کند. گفت اینجا کشور من است و نباید نگران چیزی باشم. روز اول که رسیدیم آنجا من را با خودش برد، برایم کاور گرفت، جای نشستنم را نشان داد. شاید باور نکنید اما همه‌شان اینطوری بودند. مثلاً من بارها از جلوی نگهبان‌های ورودی‌های ورزشگاه رد می‌شدم و هر بار اینها در را برایم باز می‌کردند اما یک بار نشد که به خاطر باز و بسته کردن مکرر درها اخم کنند یا چیزی بگویند.
خب روز اول که زمین تمرین‌شان را دیدیم ناامید بودیم. زمین خوبی نبود. نور هم که نداشت. پروژکتورش شده بود لانه عقاب. استادیوم اصلی‌شان هم در واقع زمین کریکت بود که تغییرش داده بودند اما چمنش مخمل بود. عکاسان زیادی هم آنجا نبودند. من بودم، یک عکاس هندی‌ ای اف سی که از انگلیس آمده بود و عکاس دو تا باشگاه دیگر. روز اول گفتم به اینترت متصل نمی‌شوم، رفتند یک مودم دیگر آوردند اما من سیم کارت گرفتم و عکس‌هایم را می‌فرستادم. باور کنید 200 تا عکس را با حجم فایل اصلی در عرض ده دقیقه می‌فرستادم در حالی که اینجا در ایران خودمان برای هر عکس با آن حجم ده دقیقه زمان می‌برد. هندی‌ها برق نداشتند اما اینترنت‌شان واقعاً فضایی بود.
ما دقیقاً سه هفته آنجا بودیم اما اصلاً از کار خسته نشدم. همه چیز عالی بود و وقتی داشتیم برمی‌گشتیم ناراحت بودم. هندی‌ها همه چیز را عالی برگزار کردند. کنفرانس‌های قبل و بعد از بازی همه سر وقت و عالی برگزار شد. برخوردشان فوق‌العاده محترمانه بود و واقعاً باکلاس کار کردند. شاید باور نکنید اما با چیزی حدود 30 تا 50 نفر کل بازی‌ها را بدون هیچ مشکلی برگزار کردند و ما لذت بردیم.
یک چیزی هم بگویم که خیلی به چشمم آمد و آن برخورد فوق‌العاده و استثنایی لوران بلان بود. مگر ما چند نفر در دنیای فوتبال داریم که قهرمان جام جهانی و یورو شده باشند اما قبل از بازی اول حمید مطهری را صدا کرد با هم عکس گرفتند و صحبت کردند و با اینکه ما با تیمش بازی داشتیم برای مربی پرسپولیس آرزوی موفقیت کرد. در بازی برگشت هم آقا یحیی داشت به سمت ماشین می‌رفت که بلان ایشان را صدا کرد و با هم عکس گرفتند و گپ زدند. واقعاً شخصیت بلان تحت تأثیرم قرار داد و با خودم می‌گفتم چی می‌شد اگر در فوتبال ما این رفتارها را بیشتر می‌دیدیم.

Page Generated in 0.0072 sec