وصال روحانی
«پاس» همیشه به داشتن بهترین دروازهبانان شهره بوده اما یک عصر طلایی و ویژه در این ارتباط از سایر اعصار تفکیک میشود و آن عصری است که از اواخر دهه 1340 شروع شد و تا میانهها و اواخر دهه بعدی ادامه یافت. در چنان زمانهای سه دروازهبان برجسته که یکی از دیگری بهتر بودند به پاس پیوستند که تیم فوتبال متعلق به «شهربانی» وقت بود و حالا نیروی انتظامی نامیده میشود. سرآمد آنها فرامرز ظلی بود که در تیم ملی هم عضویت داشت و رقیب درجه اول «عزیز اصلی» دروازهبان شاهین (و سپس پرسپولیس) برای پوشیدن پیراهن ثابت (شماره یک) تیم ملی قبل از اوجگیری ناصر حجازی از ابتدای دهه 1350 بود. نفر دوم رضا قفلساز بود که به فراخور نامش قفل و بند محکمی به دروازهاش میزد و به آسانی گل نمیخورد و بلندپرواز بود، سومی هم کیوان نیکنفس بود که متأسفانه یک هفته پیش او را بر اثر ابتلا به کرونا از دست دادیم و قصه او بهدلایل مختلف واکاوی بیشتری میخواهد و «فوت»اش ورود به مباحث وی را الزامیتر میسازد. امید که از همینطریق نسل جدید و فعلی ورزش کشور و دوستداران فوتبال، آن مرد توانا و ستاره دور از نظرمانده را بشناسند که چون پنج دهه پیش درخشید، آشنایی لازم را با وی ندارند و از شرایط ویژه و دستاوردهای ارزنده او بیاطلاعاند.
مردان ماندگار تیم پلیس
ابتدا متذکر شویم که «پاس» بهسبب تعلق به شهربانی سرشار از درجهداران پلیس و اعضای نیروهای مسلح بود و سربازان و ستوانهایی که پساز سالها کار در واحدهای مختلف پلیس و بازی در پاس با درجات سرگردی و سرهنگی بازنشسته شدند. از این قبیل مردان میتوان به حسین کازرانی، اسماعیل نوربخش، محسن هوشنگی، حسن حبیبی، مجید حلوایی، مهدی دینورزاده، همایون شاهرخی، پرویز میرزاحسن، محمدعلی مالکیان، اصغر شرفی و البته محمود یاوری اشاره کرد که آخری (یاوری) نیز مثل نیک نفس هفته پیش روی در نقاب خاک کشید. نیک نفس در این زمینه خاص از همگنانش فراتر رفت زیرا آنقدر در شهربانی ماند که سرانجام با درجه تیمساری از آنجا فارغ و بازنشسته شد و از این بابت با ناصر نوآموز همپایی و برابری کرد که البته پاسی نبود و به رقیب درجه اول آن زمان پاسیها یعنی تیم دارایی تعلق داشت. ناگفته نماند که سالهای آخر خدمت نیک نفس که به پس از انقلاب مربوط میشد، در راهنمایی و رانندگی سپری شد و حتی در روزهای سرد و غبار گرفته تهران و در فضایی که به آرامی تعداد ماشینها بر حجم خیابانها سنگینی میکرد و لفظ «ترافیک» در همین باره باب شده بود، او در خیابانها در حال مدیریت اوضاع و ساماندهی به رفتوآمدهای شهری مشاهده میشد. انگار نه انگار که آن مرد روزگاری از نفرات نخست دروازههای فوتبال ایران بود و مبارز و رقیب میطلبید.
روزی که کیوان چهره شد
با این حال تا وقتی فرامرز ظلی در پاس بود و به «تاج» (استقلال فعلی) کوچ نکرده بود، وزن بازی و شهرت و اعتبارش بر دو سنگربان دیگر همعصر وی (نیکنفس و قفلساز) در پاس سنگینی میکرد. نیکنفس از یک نقطه سر به قیام برداشت و از زیر چنین سایهای خارج شد ولی در مقدمات چنان راهی وادار گشت سختیهای زیادی را تحمل کند و کوشش فراوانی را به خرج بدهد.
ورود نیک نفس به «پاس» نه به طور مستقیم بلکه با راهیابی او به تیم «شهربانی» آغاز شد که در آن زمان تیم دوم پلیسها محسوب میشد و حالت یک تغذیهکننده را برای تیم اصلی (پاس) داشت. پساز مدتی تلاش و تمرین و خودنمایی در یکی دو بازی نیک نفس وارد تیم پاس شد و سرانجام در یک روز خاصی در بختاش گشایشی بزرگ حاصل آمد و آن روزی بود که بین پاس و تاج یک بازی حساس برگزار میشد و قرعه حفاظت از دروازه سبز پوشان پاس بهنام نیکنفس خود. او هم از این فرصت بیشترین بهره را گرفت و در این بازی خوش درخشید و دو ضربه پنالتی آبیها را که اکبر افتخاری و داریوش مصطفوی آنها را نواختند، مهار کرد و یک شبه ره صدساله را رفت و فضا و شرایط را جور کرد تا از آن پس به چشم دروازهبان اول پاس و حتی فراتر از قفلساز به وی نگاه شود.
قصه عجیب رویارویی با «پهله»
در همان سالها بود که تیم معروف سانتوز برزیل با در برداشتن پهله افسانهای برای انجام دیداری دوستانه به تهران آمد و در ورزشگاه تازه تأسیس «آزادی» مقابل تیم ملی «ب» ایران ایستاد و بازی را 2-5 برد. درون دروازه تیم ایران نیک نفس ایستاده بود و او بود که تعدادی از آن گلها را متحمل شد و هر بار توپ را با حسرت از ته تور بیرون میکشید. نیک نفس و یارانش البته خوش اقبال هم بودند زیرا داوران داخلی و خودی برای حفظ اعتبار و نام فوتبال ایران سهگل عمدتاً سالم سانتوزیها را بیهوده و بیدلیل مردود اعلام کردند وگرنه بازی 2-8 تمام میشد. پهله و یارانش به چنان روندی اعتراض چندانی نکردند زیرا نتیجه برایشان مهم نبود و بیشتر در راستای روابط بینالملل به تهران سفر کرده بودند ولی میشد در لبخند «پهله» که بهرغم بالا رفتن سنش همچنان مهارناپذیر بود، این حس و برداشت را دید که از چنان برخوردی متحیر است و نمیداند بهمیزبانی که در روز روشن حق «میهمان» را نمیدهد، چه بگوید.
مرد چاق خوشمشرب
اگر در آن روز خاص و تاریخی کسی به جز نیک نفس درون دروازه ایران نایستاده بود، به این سبب بود که تیم ملی الف (اصلی) ایران برای شرکت در جام ملتهای اسیا 1972 به شرق قاره سفر کرده بود و به تبع آن نه حجازی در تهران بود و نه افرادی مثل ظلی و اکبر مالکی که میتوانستند جای او را پر کنند و گوشهای از کار را بگیرند. نیک نفس از یک مقطع مشخص در زندگیاش بهتدریج چاق و چاقتر شد و درست است که این قضیه پس از بازنشستگی او در فوتبال شدت گرفت و او درون دروازه پاس جوانی خوشاندام نشان میداد اما شناسایی نسلهای بعد از آن درجهدار نیروی انتظامی از دهه 1370 به بعد متمرکز و متکی بر چهره درشت و گرد او و پیکر سنگین و چاقش بود. خصوصیت منحصربهفردتر وی خوشمشربی و زبان شیرین و روحیات دوست داشتنیاش بود و به سرعت با اطرافیان خود آشنا و صمیمی میشد و باب سخن را میگشود و گرم و جذاب سخن میگفت و کاراکترش جلب کننده مردم بود. هر موقع مسابقات پیشکسوتان در اواخر دهه 1370 و در طول دو دهه بعدی برگزار میشد، همگان چشم به در داشتند تا ببینند کیوانخان چاق و خونگرم و مثبتاندیش هم میآید تا در سایه حضور او خوشی کنند و لبخندی بر چهرهشان بنشیند یا نه و او با اینکه در بسیاری از این آیینها غایب بود اما هر موقع میآمد، گل از گلها میشکفت زیرا خنده و تبسم بود که همه جا میرویید و بهقول قدیمیها او واقعاً «مجلسگرمکن» بود. البته این قضیه و روحیات خوش کیوان فرجام تلخی برای او داشت زیرا میگویند ابتلایش به کرونا و مرگ حاصل از آن زمانی حاصل آمد که وی در مراسمی با یکی از آشنایان روبهرو شد که وی را در آغوش گرفت و بیماری کرونایش را از همین طریق به آقا کیوان منتقل کرد. بدتر و تلختر این که کیوان، همسر ارجمند و پسر ارشد دلبندش همگی به فاصله چند روز دچار این بیماری شدند و هر سه نفر جان باختند و کیوان آخرین نفر بود که رفت. وابستگان، خبر مرگ همسر و پسر کیوان را به او در آن روزهای آخر که در بیمارستان بستری بود، ندادند زیرا میترسیدند شوکه و متأثرتر شود و تهنیروی باقی ماندهاش برای مقابله با این بیماری هولناک را هم از دست بدهد اما در نهایت فرقی ایجاد نشد و کیوان نیز به همان عالمی سفر کرد که بستگان درجه اولش رفته بودند و خداوند هر سه را رحمت کند.
تبعات ظهور جوانترها
در بازگشت به روزهای اوج نیک نفس و موقعی که دروازهاش را به شدت میپایید و گلزنی به او و سایر پاسیها سخت بود، باید متذکر شد که اولین بازیهای ملی او در اواخر دهه 1340 و در جام موسوم به «سنتو» شکل گرفت که واژگان فارسی معادل آن «جام عمران منطقهای» است. این جام در سالهای ذکر شده پس از پیماننامه سیاسی- اجتماعی و اقتصادیای پیریزی شد و مسابقاتش به اجرا درآمد که بین سه کشور ایران، پاکستان و ترکیه به امضا رسید. کیوان پس از آن نیز چند بار در ملاحظات سرمربیان وقت تیم ملی و در فهرستهای انتخابی آنها قرار گرفت ولی به آرامی و بهتدریج از این روند خارج شد و نسل جوانتری که اضافه بر ناصر حجازی، منصور رشیدی را هم در برداشت و امثال مالکی هم به آن راه یافتند، گوی سبقت را ربودند. این روند چیزی از اعتبار نیکنفس و دستاوردهای او نکاست زیرا او راه سخت و ناهمواری را برای خود قابل عبور کرده بود و از معابر باریکی گذر کرد تا لباس ملی را در عصری به تن کند که مدتی در تیول عزیز اصلی بود و سپس به تن ناصر حجازی چنان چسبید که نمیشد آن را از وی جدا کرد. در چنان عصری حتی دروازهبان جوان و بلندبالای پرسپولیس که رقیبی درجه اول برای حجازی بود و چند حریف دیگر مثل محمد برزمهری اصفهانی نمیتوانستند پیراهن ثابت ملی را از تن حجازی خارج کنند و بنابراین نیکنفس که زودتر از اینها از روند حضور در دیدارهای ملی فارغ شده بود و سایر رقبای آن زمان حجازی دفاعیهای قوی برای عدم حضور در مسابقات ملی داشتند رسیدن به سطح و کلاس او کاری نبود که از هر کس برآید.
یادگار یکتا
چون صحبت از پاسیها و درجه داران فوتبالیست آن به میان آمد، بد نیست از مهدی مناجاتی هم یاد کنیم که یک نسل و اندی بعد از اوجگیری نیک نفس و شرکایش پاسی شد و در پست هافبک چپ تیم ملی درخشید و در یک مقطع کوتاه در سال 1989 میلادی سرمربی موقتی تیم ملی هم شد. او میگوید: «راز موفقیت کیوان احساس مسئولیت و وظیفه شناسی درجه اول او بود. با اینکه او درجمع ما و در بین خودیها همیشه میخندید و لطیفه میگفت و اسباب سرور همگان میشد ولی وقتی بحث کار و وظیفه و شغلاش بهمیان میآمد، سنگ تمام میگذاشت و بسیار حس مسئولیت داشت و به غایت جدی بود.»
آنچه آوردیم پایانی بر قصههای پاس و افسانه عمدتاً شیرین دروازهبانان نیمقرن پیش آنها نیست و با اینکه در نسلهای بعدی دروازه بانان پاسی امثال جلال بشرزاد، علیرضا دلیخون و البته بهزاد غلامپور هم مشاهده شدند ولی قصه توأمان ظلی، نیکنفس و قفلساز چیز دیگری بود. همه این داستانهای خوش و نیمهخوش البته از اواخر دهه 1380 شمسی رو بهخاموشی رفت زیرا پاس پر جلال و جبروت را که در دهههای 1370 و 1380 حاکمیتاش را از دست داده و بازی قدرت را به سرخابیها واگذار کرده بود، از تهران به همدان فرستادند تا فوتبال رنگ باخته آن دیار را احیا کند اما پاس نهچنان کاری را انجام داد و نه توانست رجعتی به تهران داشته باشد و گذشته طلاییاش را تکرار کند و اینک در ورطه لیگ دو کشور دست و پا میزند و تلاشهای چند پاسی قدیمی مثل حسین فرکی و همایون شاهرخی برای احیایش کوچکترین اثری نداشته است. قصه پاس در این روزها متأسفانه از دست رفتن تدریجی مردانی است که آن تیم را به «پاس قدرتمند» و فاتح دو دوره متوالی جام تختجمشید در اواسط دهه 1350 تبدیل کردند و اینک نیک نفسوار یا بسان محمود یاوری مجبور به کوچ ابدی و راهی سفر آخرت هستند و یادگار یکتایشان البته به شیرینی لبخندهایی است که کیوان خونگرم بر لب همه کسانی نشاند که با او موانست داشتند.