printlogo


کد خبر: 212768تاریخ: 1399/5/15 00:00
از آقای مترجم تا آقای خاص




حضور بارسلونا در ورزشگاه سن‌مامس در شهر باسک جهت تقابل با اتلتیک‌بیلبائو همواره حواشی خاص خود را داشته. معروف‌ترین آنها به شورش «دیه‌گو آرماندو مارادونا» پس از شکست یک بر صفر بلوگرانا و ضربه خشمناک و سنگینش به «آندونی گویکوتکسا» -قصاب بیلبائو- برمی‌گردد تا مشخص شود «جنجال» بخشی از تقابل دو تیم در ایالت باسک و ورزشگاه سن‌مامس است.
بارسلونا در فصل 97-1996 با هدایت «بابی رابسون» سرمربی جدیدش پا به باسک گذاشت تا برابر تیم تحت هدایت «لوئیس فرناندس» به میدان برود؛ سرمربی فرانسوی و مشهوری که اولین مربی بومی پاری‌سن‌ژرمن بود و با این تیم جام معتبر اروپایی کسب کرد تا نشان دهد از کیفیت فنی بسیار خوبی برخوردار است.
فرناندس در آن شب کنار نیمکت آرام و قرار نداشت و بارسا با نتیجه 2 بر یک مغلوب میزبان خود شد. در شب شلوغ سن‌مامس اما رابسون خود را درگیر جنجا‌ل‌های میدان و کنار خط نکرد؛ هرچند دستیار ناشناسش آن زمان به تقابل با فرناندس در نبرد نیمکت‌ها پرداخت. هواداران میزبان از شجاعت دستیار جوان و ناشناس در برابر سرمربی مقتدر خود در سن‌مامس تعجب کرده بودند.
«ژوزه مورینیو» که آن زمان یک مربی گمنام و 33ساله بود، کنار خط تمام‌قد ایستاد. فرناندس خشمگین شروع به هل دادن مورینیو کرد و برای فردی که تا آن زمان حتی نامش را هم نشنیده بود، هیچ احترامی قائل نبود. او شگفت‌زده به ژوزه نگاه می‌کرد چراکه انتظارش را نداشت کسی مقابل او بایستد. نکته جالب اینجا بود که نگاه و حرکات فرناندس به‌هیچ‌عنوان برای مورینیو شرایط را سخت نکرد. به همین دلیل است که بسیاری معتقدند ژوزه پیش از رساندن پورتو به قهرمانی در لیگ قهرمانان اروپا، پیش از تبدیل شدن به «آقای خاص»، پیش از رساندن نخستین تیم ایتالیایی به سه‌گانه و پیش از هدایت رئال‌مادرید و منچستریونایتد، مقداری خشم و تندی درون خود داشته. این تندخویی همیشگی در حقیقت سوخت مورد نیاز مورینیو برای رسیدن به موفقیت بوده؛ سوختی که آن را در سن‌مامس روی فرناندس ریخت و سرمربی حریف را آتش زد.
مورینیو تابستان سال 1996 همراه رابسون به کاتالانیا آمد؛ آن هم در حالی که سابقه چهار سال همکاری با مرد انگلیسی را در تیم‌های اسپورتینگ و پورتو در کارنامه‌اش می‌دید. در نیوکمپ «یوهان کریوف» سرمربی افسانه‌ای هلندی، پس از کسب نخستین قهرمانی تیم در لیگ قهرمانان اروپا و چهار قهرمانی پیاپی در لالیگا، حکم برکناری را مقابل چشمانش دیده بود و از این‌رو بسیاری از منتقدان حتی پیش از تماشای روند کاری رابسون، در انتظار ناکامی‌اش نشستند. بابی خوش‌اقبال بود که در آن زمان نمی‌توانست زبان کاتالان‌نشینان را متوجه شود!
در عوض اما مورینیو با این زبان آشنایی داشت؛ او که اهل ستوبال پرتغال بود تصمیم گرفت زبان اسپانیایی خود را تقویت کند. ژوزه از فهم اسپانیایی احساس نارضایتی می‌کرد اما به یادگیری کاتالونیایی پرداخت. «جوزپ نونز» مدیرعامل وقت بارسا همواره مورینیو را یک مترجم خطاب می‌کرد؛ لقبی که در رسانه‌های کاتالان هم علی‌رغم نقش او در کادر فنی، تداوم یافت. مسئولان رده بالای آبی‌اناری‌ها خواهان استخدام رابسون پس از موفقیتش در پورتو بودند ولی برای دستیاری او، «خوزه رامون الکسانکو» یکی از اسطوره‌های باشگاه که سال 1993 بازنشسته شده بود را در نظر داشتند. بابی از الکسانکو استقبال کرد اما در عین حال به دستیار گمنام خود که با او سابقه چهار سال همکاری داشت هم وفادار ماند. یکی از اعضای باشگاه بارسا که سابقه کار با زوج «رابسون و مورینیو» را داشت درباره آن شرایط می‌گوید: «ژوزه به‌عنوان یک مترجم به کاتالونیا آمد اما همه می‌دانستند دستیار سرمربی هم هست. این دو نقش با هم ناسازگار به‌نظر می‌رسیدند و این مسأله پس از دو یا سه جلسه کنفرانس خبری مشخص شد. مورینیو در کنار ترجمه نظرات رابسون، صحبت‌های خود را هم اضافه می‌کرد. در برابر هجمه‌ها به دفاع از رابسون می‌پرداخت و حتی از درگیری با خبرنگاران نمی‌هراسید. ما مجبور بودیم او را از ترجمه صحبت‌های رابسون منع کنیم.»
«سانتی خیمنز» خبرنگار باتجربه نشریه «AS» درباره آن اتفاق می‌گوید: «مورینیو در دیداری در پیش‌فصل در کشور هلند، در نخستین کنفرانس خبری رابسون به‌عنوان مترجم حضور یافت. خیلی زود مشخص شد او نمی‌تواند تنها به ترجمه اکتفا کند زیرا خودش نظرات قوی تاکتیکی دارد! برخی خبرنگاران می‌توانستند انگلیسی صحبت کنند و متوجه می‌شدند که ژوزه از صحبت‌های رابسون تنها بخشی را برای ترجمه انتحاب می‌کند! مورینیو اما علی‌رغم عدم همراهی رابسون در کنفرانس‌ها، مترجم او در رختکن ماند.»
بابی در سال 1992 هنگامی که هدایت اسپورتینگ را برعهده داشت، ژوزه را به‌دلیل مهارت‌های زبان‌شناسی‌اش انتخاب کرد و «سوزا سینترا» رئیس وقت باشگاه نیز به تصمیم سرمربی خارجی خود مورد حمایت قرار داد. رابسون درباره شرایط آن دوران گفت: «ژوزه جوان محترمی بود. یکی از افرادی که نامش برای هدایت تیم پس از من مطرح می‌شد. او زبان انگلیسی را به‌خوبی می‌فهمید و اطلاعات فوتبالی بالایی هم داشت. شاید جالب باشد ‌که بدانید ژوزه سگی به‌نام گولیت نیز داشت. او یک معلم مدرسه بود اما با فوتبال می‌خوابید و بیدار می‌شد. پدرش فلیکس مورینیو در جوانی سنگربان تیم ویتوریا ستوبال بود و پس از بازنشستگی به مدیریت این باشگاه رسید.»
رابسون صحبت‌هایش را اینگونه ادامه می‌دهد: «ژوزه برای من یک دستیار فوق‌العاده بود. او همواره پشت من می‌ایستاد و از من حمایت و مراقبت می‌کرد. در هر سه باشگاهی که با هم بودیم، او رابطه خوبی با بازیکنان برقرار کرد. من هرگاه به کمک او نیاز داشتم، او آماده بود؛ حتی با اینکه گاهی این مسأله او را به خطر می‌انداخت.»
در اسپورتینگ به‌دلیل حضور «مانوئل فرناندس» در کنار رابسون، مورینیو تنها یک مترجم بود. رابسون در این‌باره می‌گوید: «گرچه وظایف ترجمه را برعهده داشت اما بعضاً حامل اخبار بد بود و به من می‌گفت که بازیکنان درباره‌ام چه می‌گویند.»
شرایط برای بابی علی‌رغم صدرنشینی در لیگ پرتغال دشوار پیش می‌رفت. پس از شکست خارج از خانه برابر سالزبورگ در جام یوفا سال 1993، رئیس باشگاه هنگام بازگشت در هواپیما با بازیکنان، برخی از هواداران و مدیران شروع به صحبت کرد. رابسون از مورینیو خواست تا صحبت‌های رئیس را ترجمه کند و ژوزه برای او توضیح داد که رئیس باشگاه می‌گوید که این دیدار یک فاجعه و نمایش ضعیف از سوی اسپورتینگ بوده و به‌محض بازگشت به لیسبون با رابسون صحبت خواهد کرد!
بابی تا آن زمان از هدایت هیچ تیمی اخراج نشده بود اما به‌محض بازگشت کاروان به پرتغال، حکم اخراج را روی میزش دید؛ حکمی که باز هم به ژوزه روی بی‌رحم فوتبال را نشان داد. حکمی که با آن غریبه به حساب نمی‌آمد؛ زمانی که تنها 10 سال داشت، حکم اخراج پدرش در روز کریسمس را تجربه کرده بود!
رابسون در یک چشم به‌هم زدن و در ژانویه 1994 با پیشنهاد پورتو مواجه شد. مورینیو با اشتیاقی بالا از شرایط پورتو برای رابسون صحبت و بابی را برای پذیرش پیشنهاد این تیم ترغیب کرد؛ کاری که در آن تخصص داشت. مورینیو در زمان حضورش در اسپورتینگ، تمام بازی‌های رقیبان تیم را تماشا می‌کرد و به همین جهت بود که به‌محض مطرح شدن پیشنهاد پورتو، چشمانش برق زد. رابسون در سال 2005 در مصاحبه‌ای در این خصوص گفت: «ژوزه با یک پرونده بازمی‌گشت و کارش در کلاس جهانی بود. او در اوایل 30سالگی قرار داشت و با اینکه هرگز بازیکن فوتبال سطح اولی نبود و یا تجربه مربیگری در کارنامه‌اش نمی‌دید اما برای من گزار‌ش‌هایی فراهم می‌کرد که بسیار خوب بودند. من خیلی زود متوجه کیفیت بالای او شدم.»
مورینیو با استعدادیابی و آنالیز حریفان آشنایی داشت چراکه در 14سالگی نیز همین کار را برای پدرش انجام می‌داد. البته پدرش در 15سالگی به او گفته بود هرگز در فوتبال موفق نخواهد شد اما ژوزه خلاف نظر پدرش را به اثبات رساند و ضمن بازی در لیگ دوم پرتغال، به یک مربی بزرگ تبدیل شد. البته در 23سالگی به عدم بهره‌مندی از کیفیت لازم جهت تبدیل به یک بازیکن بزرگ پی برد و به‌سرعت در کلاس‌های مربیگری شرکت کرد. او در کلاس‌های اتحادیه فوتبال اسکاتلند حضور یافت و زیر نظر «اندی راکسبورگ» تعلیم دید؛ سرمربی اسکاتلندی و نامداری که در نظم تمرینات و شیوه‌های برگزاری جلسات تمرین، روی مرد پرتغالی تأثیر شگفتی بر جای گذاشت.
زمانی که بابی و ژوزه به پورتو کوچ کردند، «ویتور بایا» به‌عنوان سنگربان تیم ایفای نقش می‌کرد؛ سنگربانی که بعدها با آنها راهی بارسلونا شد‌. بایا درباره مورینیو می‌گوید: «من برای مدتی طولانی او را می‌شناسم، ژوزه از روش خاص خود در سازماندهی بازیکنانش بهره می‌برد و از اینکه آنها خواهان چه شکلی از بازی هستند آگاهی دارد.»
رابسون و مورینیو در پورتو خارج از زمین با مشکلات عجیب و حساب‌نشده‌ای مواجه شدند که یکی از آنها مرگ «روی فیلیپه» -هافبک 26ساله و تأثیرگذار تیم- در یک سانحه رانندگی بود. در زمین بازی اما شرایط برای‌شان خوب پیش می‌رفت، به‌طوری که آنها در راهیابی به نیمه‌نهایی لیگ قهرمانان اروپا سال 1994 سختی چندانی نکشیدند تا برابر بارسلونای کریوف به میدان بروند. بلوگرانا در آن جدال کار را با پیروزی 3 بر صفر در خانه یکسره کرد اما رابسون در همان زمان زیر نظر مسئولان بلوگرانا قرار گرفت.
بررسی‌ها و پیگیری‌های آبی‌اناری‌ها پس از دو سال به پیشنهاد همکاری در سال 1996 ختم شد و رابسون پس از مشاوره با ژوزه، این پیشنهاد را پذیرفت. مورینیو درباره رابطه‌اش با رابسون می‌گوید: «من به او مدیون هستم. زمانی که پا به پرتغال گذاشت من در فوتبال هیچ بودم! با کمک او در دو باشگاه بزرگ پرتغال کار کردم. سپس من را با خودش به بارسلونا یکی از بزرگترین باشگاه‌های جهان برد. من و او با هم تفاوت‌هایی هم داشتیم اما از او آموختم که چگونه می‌توان یک مربی بزرگ بود.» در نیوکمپ این دو با سایه سنگین کریوف بزرگ مواجه شدند؛ یوهان و بارسا مکتب آژاکس را در بارسا ادامه دادند و رابسون با این مسأله موافق نبود. همین مسأله نیز باعث جدایی او پس از یک فصل و روی کار آمدن «لوئیس فن‌خال» شد. مورینیو اما در بارسا به‌خوبی جا افتاد. «سانتی خیمنز» در این‌باره گفت: «ژوزه در بارسلونا فردی متفاوت به حساب می‌آمد و رابطه نزدیکی با خبرنگاران داشت!»
«لو مارتین» خبرنگار «ال‌پائیس» هم می‌گوید: «بازیکنان و خبرنگاران او را دوست داشتند و به او احترام می‌گذاشتند. او در بازی‌های اروپایی اکثراً شب پیش از مسابقه با ما به سطح شهر می‌رفت و مانند یک عموی مهربان رفتار می‌کرد. زمان همه ما را تغییر می‌دهد؛ مردی که من امروز برابر رسانه‌ها می‌بینم با مردی که آن زمان می‌شناختم بسیار متفاوت است.»
مارتین صحبت‌هایش را اینگونه ادامه می‌دهد: «با او و یک عکاس برای تماشای بازی رد استار به بلگراد سفر کردیم. در صربستان دولت مشکلات بسیاری داشت. با مورینیو شوخی‌هایی می‌کردیم و به یاد دارم که ژوزه می‌گفت زمانش را برای اینکه مردم او را دوست دارند یا از او نفرت دارند هرگز هدر نمی‌دهد. در راه ورزشگاه چرخ ماشین پنچر شد. من و عکاس تعویض لاستیک بلد نبودیم. ژوزه که شک داشت این حرکت عمداً شکل گرفته باشد از ماشین پیاده شد و شخصاً لاستیک پنچر را تعویض کرد.»
در بارسلونا دوستان مورینیو او را ژوزه صدا می‌کردند. ژوزه و همسرش -ماتیلدا- خارج از مرکز شهر سکنی گزیدند. این در شرایطی بود که رابسون با بازیکنانش فاصله‌ای حرفه‌ای را حفظ می‌کرد. در همان زمان اما ژوزه به بازیکنان نزدیک شد و حتی با «رونالدو نازاریو» -خرید جدید باشگاه- رابطه‌ای بسیار صمیمانه برقرار نمود که این امر به درخشش او انجامید.
«پپ گواردیولا» هافبک تیم به‌دلیل مهارت‌های رهبری خود در تیم نقش برجسته‌ای داشت، به همین دلیل پپ و ژوزه برخی روزها ساعاتی با هم درباره تاکتیک‌های تیم به زبان اسپانیایی و کاتالونیایی صحبت می‌کردند. پپ در این‌باره می‌گوید: «زمانی که هر دو شک داشتیم، درباره مسائل گوناگون به صحبت می‌پرداختیم و نظرات‌مان را به اشتراک می‌گذاشتیم. ژوزه دستیار رابسون بود و من تنها یک بازیکن به حساب می‌آمدم. از صحبت با او بسیار لذت می‌بردم.» با این وجود در سال 2011 پس از درگیری مورینیو و گواردیولا، سرمربی وقت بارسا رابطه‌شان در آن زمان را چنین توصیف کرد: «دوستی که نه، بیشتر یک رابطه کاری بود.»
به قصه مورینیو برگردیم؛ چهره‌ای که در آن زمان با ستارگان بزرگ باشگاه رابطه خوبی داشت و دلیل آن را هدایت آنها می‌دانست: «زمانی که به‌عنوان مربی هدایت چنین بازیکنانی را بر عهده می‌گیرید در تمام ساعات شبانه‌روز در حال یادگیری هستید. شما حتی روابط انسانی را نیز بهتر می‌آموزید. بازیکنان در این سطح آنچه شما بگویید را تنها به‌خاطر پست، مقام و جایگاه‌تان نخواهند پذیرفت! شما باید درستی حرف خود را به اثبات برسانید. مربی یک راهنما به حساب می‌آید. فلسفه من نیز راهنمایی و کشف است.»
در بارسلونا توجه مورینیو به جزئیات در فیلم‌هایی که از حریفان تیم آماده می‌کرد، مورد تحسین بازیکنان قرار می‌گرفت. «لوران بلان» مدافع وقت بلوگرانا این فیلم‌ها را به خانه هم می‌برد تا بیشتر حریفان را بررسی کند و با شیوه ژوزه بیشتر آشنا شود. بازیکنانی هم که در این زمینه فعالیت نداشتند، خیلی زود از سوی مورینیو مورد انتقاد قرار می‌گرفتند. مرد پرتغالی در سال 1996 گفت: «به رونالدو گفته‌ایم که خوب نیست یک گل زیبا بزند و 89 دقیقه دیگر را در جریان بازی محو باشد. او اگر می‌خواهد بهترین باشد باید این روند را در تمام 90 دقیقه مسابقه به نمایش بگذارد نه‌فقط چند دقیقه از بازی.»
رابسون در تنها فصل حضورش در نیوکمپ به قهرمانی جام حذفی و سوپرکاپ اسپانیا و جام برندگان جام اروپا دست یافت. او در فتح لالیگا ناکام ماند و به‌سرعت جای خود را به فن‌خال هلندی داد. مورینیو با رابسون مسائل بسیاری آموخت. خودش در این‌باره می‌گوید: «یکی از مهم‌ترین نکاتی که از بابی آموختم این بود که وقتی می‌برید بهترین نیستید و وقتی هم که شکست می‌خورید بدترین نیستید. رابسون چندان به مطالعه و برنامه‌ریزی برای تمرینات علاقه نداشت، او رابطه مستقیم خوبی با بازیکنانش داشت و بیشتر به خط حمله توجه می‌کرد. اگر زمین را به سه قسمت تقسیم کنیم، کار او معطوف به یک‌سوم پایانی بود و برای همین من بیشتر روی مسائل دفاعی کار می‌کردم.»
با خروج رابسون از نیوکمپ، بسیاری انتظار داشتند ژوزه نیز بار سفر ببندد اما مورینیو در بارسلونا ماند. البته او در ابتدا قصد بازگشت به پرتغال و آغاز راه سرمربیگری خود را داشت اما رابسون او را به همکاری با فن‌خال تشویق کرد و حتی خودش مورینیو را به سرمربی هلندی پیشنهاد داد! سرمربی پیشین آژاکس با مورینیوی جوان روبه‌رو شد. بعدها درخصوص احساسش از ملاقات با مورینیو گفت: «مردی جوان و تندخو که برای بالادستی‌ها احترام چندانی قائل نیست. او مطیع نبود و اگر من مرتکب اشتباه می‌شدم، بدون هیچ ترسی به مخالفت با من می‌پرداخت. دوست داشتم صحبت‌هایش را بشنوم و بیشتر از سایر دستیارانم به او توجه داشتم. او از همان ابتدا نشان داد که نمی‌توانم نادیده‌اش بگیرم.»
یکی از اعضای داخلی باشگاه در آن دوران هم گفت: «نقش او در تیم فن‌خال متفاوت بود. فن‌خال برای آنالیز رقیبان بزرگ به او اعتماد داشت و به همین دلیل ژوزه به سفرهای متعددی می‌رفت. فن‌خال بیشتر از اینکه او را روی نیمکت بگذارد، برای دلایل خاص به سکوها می‌فرستاد. مورینیو در آغاز نیمه دوم گزارش خود را به فن‌خال می‌داد و سرمربی هلندی به تیم منتقل می‌کرد. من از نزدیک با مورینیو کار کرده‌ام و او را دوست دارم. او از همان زمان نشان داد که آینده درخشانی دارد. از همان زمان جاه‌طلب بود و از یک شخصیت قوی بهره می‌برد. همواره می‌خواست بخش مهمی از تیم باشد و مطمئن بود که این کار را با موفقیت انجام داده است. می‌دانستم روزی یک سرمربی موفق خواهد شد اما واقعاً فکر نمی‌کردم یکی از بهترین‌های تاریخ شود.»
«مایکل رایزیگر» مدافع هلندی وقت بارسا که از سال 1997 تا 2004 در این تیم توپ می‌زد در این‌باره می‌گوید: «ژوزه فردی خونگرم بود. او به همه بازیکنان و البته به جزئیات علاقه داشت و همواره می‌خواست عضوی از گروه باشد. او می‌خواست از تمام آنچه که رخ می‌دهد باخبر شود. بازیکنان او را دوست داشتند اما مطمئن نیستم فن‌خال نیز از همین میزان علاقه نسبت به او برخوردار بود یا خیر. مورینیو یک دستیار معمولی نبود. او کسی بود که می‌توانست جایگزین بهترین‌ها شود و مشخص بود که به نقشی فراتر از دستیاری چشم دوخته است. او به چیزی که می‌خواست رسید. حالا او عضوی مهم از تاریخ فوتبال است و همه می‌دانند به چه چیزهایی چشم دوخته و به‌دنبال دستیابی به کدام افتخار است.» مورینیو زیر نظر فن‌خال به پیشرفت ادامه داد. آقای خاص درباره آن زمان می‌گوید: «در زمان فن‌خال جلسات تمرین از پیش مشخص بودند. من از قبل تمام تمرینات را می‌دانستم و هیچ مسأله شانسی در تمرینات وجود نداشت. همه مسائل با ریزترین جزئیات برنامه‌ریزی و به اجرا گذاشته می‌شدند. مجالی برای شانست در کارمان نبود، هیچ‌چیز را به شانس واگذار نمی‌کردیم.»
ژوزه اما کم‌کم از کار با فن‌خال خسته شد و به فکر جدایی افتاد. با این حال پیشنهاد براگا در سال 1999 را به‌دلیل رقم پیشنهادی پایین نپذیرفت و به حضورش در اسپانیا ادامه داد. مو یک سال دیگر در بارسلونا ماند اما از این حضور به هیچ عنوان خوشحال و راضی نبود. او این حضور را به‌خاطر مسائل حرفه‌ای پذیرفت و خودش هم اعتراف کرده که گاهی تندخویی کرده است؛ شرایطی که البته چندان طولانی نشد و مورینیو در پایان فصل نیوکمپ را به قصد رقم زدن تجربیات جدید ترک گفت.
ریزیگر در این خصوص گفت: «بعد از خروج مورینیو، همه بازیکنان دلتنگش شدند. این مسأله برای یک دستیار اتفاق بزرگی به حساب می‌آید. شاید هم این را نشان می‌دهد که برای هیچ‌کدام از بازیکنان، مورینیو تنها یک دستیار نبود و هیچ‌کس به چشم دستیار به او نگاه نمی‌کرد.»
مورینیو به پرتغال بازگشت و تمام تابستان بیکار ماند. رابسون به او پیشنهاد داد تا در نیوکاسل دستیارش شود اما ژوزه نپذیرفت تا اینکه در اواسط سال 2000 جانشین «یوپ هاینکس» در بنفیکا شد. در بنفیکا موفق نبود اما چهار سال بعد پورتو را به قهرمانی خاطره‌انگیز و فراموش نشدنی در لیگ قهرمانان اروپا رساند و یک هفته بعد پای میز قرارداد با باشگاه چلسی نشست تا «آقای خاص» را به جهان معرفی کند. داستان مورینیو داستان مترجمی است که از ترجمه حرف‌های رابسون به عنوان «آقای خاص جهان فوتبال» رسید.
 


Page Generated in 0.0058 sec