حمید سلیمی
به بهانه درخشش پژمان جمشیدی در زیرخاکی
مردی که می خنداند
روزی که اسمش را بین کاندیداهای سیمرغ خواندند – و حقش هم بود – چند خبرنگار خندیدند، و عده دیگری از اهالی سینما هم به شکوه و گلایه برآمدند که واقعا چرا یک فوتبالیست باید به این سرعت میان برگزیدههای سال سینمای ایران قرار بگیرد؟ اما پژمان جمشیدی متین و صبور از کنار خندهها و کنایهها گذشت، و به راهش ادامه داد.
ما پرسپولیسیها او را بیش از درخشش با پیراهن تیم خودمان، با آن گل شاهکاری به یاد میآوریم که با پیراهن سایپا به قرمزها زد. یک نمایش خیرهکننده از پسرک ترکهای محجوبی که بعدها به پرسولیس آمد و گرچه هرگز ستارهای بسیار درخشان نشد، اما نامش را به عنوان یک سمج سختکوش در پیراهن سرخ و بعدها پیراهن سپید تیم ملی ثبت کرد. جمشیدی شاید بازیکنی نبود که یکتنه بتواند نتیجه بازی را برگرداند، اما مهرهای کم فراز و نشیب بود که هرگز از استاندارد معقول پایینتر نمیآمد، یکی از همانها که مربی ها عاشقشان میشوند. وقنتی پیمان قاسمخانی نبوغ جمشیدی را کشف کرد و او را به سینمای ایران معرفی کرد، شاید کمتر کسی فکر میکرد روندی که پژمان در ادامه طی میکند، چنین جذاب و سریع او را به قله برساند. برگ برنده جمشیدی بازیگر، عطش تمامنشدنی او برای یادگیری، ارتقای کیفیت و افزایش توانایی خود به عنوان بازیگر است. از تاتر و نقشهای کوچک سینمایی گرفته تا حالا که او یک ستاره تمام عیار پولساز و محبوب است، هر فرصتی برای این ستاره-بازیگر محملی بوده تا بهتر از قبل شود، و این خود نشانه دیگری است از اهمیت جوگیرنشدن، شناخت خود، و دستیابی به موفقیتی دائمی از طریق تلاشی فراگیر.
حسادتها به این بازیگر محبوب در سینما و فوتبال توامان ادامه دارد، فوتبالیها از او به عنوان بازیکنی یاد میکنند که چندان مفید نبود، و سینماییها هم همچنان سختشان است باور کنند یکی از پرطرفدارترین بازیگران امروز یک تازه وارد است. با این همه، جمشیدی تا روزی که هنوز به یاد دارد تلاش تمام نشدنی تنها راه ماندن در مسیر موفقیت است، منتقدانش را مثل دفاع های امارات در آن بازی معروف دریبل خواهد کرد، به سمت دروازه خواهد رفت، و با مشتهای گره کرده از شادمانی به سمت طرفدارانش خواهد دوید. بله، برنده تنهاست، و حسودان بیشمار. تندتر بدو، پژمان. تندتر.