منصوره محمدی
نشسته بودیم در تالار وزارت کشور و در حال پوشش همایش شورایاران شهر تهران. دقایقی از بازی فوتبال ایران و کامبوج گذشته بود.
فائزه همزمان شوق حضور زنان در ورزشگاه آزادی را نگاه میکرد و به من نشان میداد، استوری صبا را نشانم داد که نوشته بود بازیکنان تیم ملی آمدند به استقبالشان و آنها را تشویق کردند.
راستش را بخواهید، هیچ دلم پیش زنان در آزادی نبود، چند روز قبلش با خودم تفاهم کرده بودم. بلیت ورزشگاه گیرم نیامده بود، به یکی دو نفر از ورزشیها سفارش کردم که با لابی خبرنگاری برایم بلیت جور کنند، بعد فکر کردم زنهای زیادی نتوانستند بلیت بگیرند و از خانه تماشاچی بازی هستند، خبرنگاری نباید مجوز انجام هر عمل غیراخلاقی را به من بدهد. بعد فکر کردم به تمام سالهای کودکی و نوجوانی که از خانه مادربزرگ صدای ورزشگاه وطنی و تشویق تماشاچیان نساجی را میشنیدیم و هیجان زده میشدیم.
به تلاشهایمان برای بالا رفتن از درخت انجیر حیاط پشتی و دید زدن داخل ورزشگاه، به باز کردن یواشکی در حیاط و تماشای شلوغی و هیجان بعد از خاتمه بازی.
حتی به همین خاطره جمعیمان از صعود تیم نساجی به لیگ برتر و شور و هیجان خانمها در جشن بعد از صعود در ورزشگاه، یا تماشای قطار ماشینهایی که در تمام کوچهها و خیابانهای اطراف ورزشگاه وطنی ردیف شدهاند. صدای مردهایی که با تمام وجود فریاد میزنند نساجی، نساجی، به لیدرهایی که با احترام از تماشاچیان میهمان استقبال میکنند و تمام سالهایی که در دلم تکرار کردم، این ورزشگاه حضور ما را کم دارد!
تصمیمم را گرفتم، از رسیدن زنان سرزمینم به بخش کوچکی از حقوقشان خوشحالم، از دیدن برق شادی چشمان دختران آزادی! اما وعده من برای دیدار بماند با ورزشگاه وطنی شهرمان، در روزی که شوق حضور زنان از آزادی تهران به تمام ورزشگاههای ایران رسیده است و لیدر محبوب نساجیچیها از پشت بلندگو اعلام میکند که (خانمها و آقایان) با هم بخوانند:
نساجی قرمز ما سرور کل ایرانه!