فرحناز الهی
۱- از دروازه اول یعنی ورودی پارکینگ شرقی استادیوم که گذشتیم، خانم جوان نماینده فیفا را دیدیم. یکی از دخترهای هوادار تیم ملی جلو رفته بود تا حرف بزند. یکی از اعضای فدراسیون یا وزارت ورزش رفت جلوی دختر را با خنده بگیرد که دیر شده بود و دختر جوان پرچم بهدست، داشت به انگلیسی روان، از مشکلات بلیت گرفتن و زود تمام شدنش میگفت و کمی جا برای زنان و حالا هم پشت در ماندن بیبلیتها. او هم گوش داد و آخر سر هم آب پاکی را روی دختر جوان ریخت که «پرزیدنت (رئیس فیفا) خودش اینها را میداند. به همین هم راضی باشید. اولین گام است و تلاش کنید آرام برگزار شود.» دختر رو کرد به ما و گفت از که به که شکایت مىبریم؟ البته در طول این چند دقیقه دیگر کسی مراقبت نمیکرد.
۲- به تونل که رسیدند، داد زدند تونل تونل و صدای فریاد و شیپورشان به سقف شکاف انداخت. گذر از این تونل، انگار، یک «دوران گذشته«ای را برایشان به «دوران جدید» متصل میکرد. کدام قبل؟ کدام بعد؟ کسی نمیدانست. انتهای تونل به قاب مستطیلی ختم میشد که تکهای از زمین چمن و جایگاه تماشاچیان را نشان میداد. پاها سست میشد. بعضی فیلم و عکس میگرفتند، بعضی شوکه شده بودند، باورشان نمیشد، یکی دوتا گریه میکردند، بعضی سر از پا نمیشناختند و یکی دو نفر برای دوستان یا اینستاگرام زنده پخش میکردند.
۳- اکثراً جوان بودند، رنگهای سبز و سفید و سرخ همه جا میرقصید و میخندید و بازی میکرد. این همه خنده را چرا این همهمدت از این سهرنگ گرفته بودیم؟
وقت سرود ملی، همه بلند و از بر خواندند، همانها که چند بار در طول بازی، شعار دختر آبی سر دادند. انگشت حیرت میگزیدم.
۴- مردها دور بودند، خیلی دور. صدای طبل و شعارشان و تشویقشان به سختی میآمد. بین زنان و آنها از هر طرف، چند جایگاه فاصله بود.
۵- زنان در هجوم و محاصره دوربینها بودند. دوربین خبرگزاریها و رسانهها، دوربین اسنپ، دوربین افراد ناشناس. این همه در شیشه بودن معذب میکرد؛ زندانیانی تازه آزادشده، عجیب، در مرکز توجه
۶- زمین و بازی ساکت بود. ما همیشه از تلویزیون دیده بودیم. گزارشگر و صدایش به تصویر سنجاق بود. با کلمهها و اسمهای او، بازی را میدیدیم. دوربین تا کلوزآپِ صورت بازیکنان را میگرفت، از بالا، چپ و راست. با دوربینهای متحرک. اینجا بازیکنان کوچک بودند. هنوز نمیشد تشخیصشان داد. غفلت میکردی صحنهای را از دست میدادی. اینجا سکوت بود، کوچک بود، دور بود. در عوض ما، تماشاچیان برای خودمان، کلوزآپ بودیم، در مرکز، پر سر و صدا.
۷- بازیکنان تیم ملى، هم معذب بودند و در عین حال انرژى گرفته بودند. وقتی در نیمه اول گل میزدند با اینکه دروازه حریف پشت به جایگاه زنان بود، به تشویق سرسامآور زنان توجهی نمیکردند. انگار زنی در قهوهخانه مردانهای، با صدای بلند از مردی تعریف کرده باشد. مرد نیمنگاهی هم به زن نمیاندازد و آشنایی نمیدهد. فکر کنم اولین نفر سردار آزمون بود که وقتى گل زد، کامل به سمت زنان برگشت، پاها را جفت کرد و دستبهسینه ایستاد.
در نیمه دوم هم بیرانوند، دروازهبان ما که بیشتر اوقات تنها بود چند بار تشویق شد و بار اول در حالی که به داخل زمین میدوید و پشتش به زنان بود، دستش را بالا برد. خجالت میکشید رو به ما کند یا میترسید.
وقتی تیمملی به سمت جایگاه زنان آمد، تشویقی غیر عادی شد. بعداً از طریق شبکههای اجتماعی بود که فهمیدیم کار کاپیتان تیم ملی بوده. بازهم نگاه فوتبالیستها به ما کامل نبود. شرم به دستها و چشمهایشان بود.
8- چهارده گل زدند. نمیتوانم بگویم این نتیجه اولین حضور زنان نبود.
۹- بیرون در پارکینگ، دهها مرد منتظر بودند، چند اتوبوس هم به سمت آزادی میرفتند. دهها خودرو با رانندگی خانمها بوقزنان از پارکینگ شرقی خارج میشدند. اتفاقی هم نیفتاد. مشکلات زنان و ایران هم سر جایش بود و قابل رسیدگی. این دو سه ساعت جای مشکل دیگری را تنگ نکرده بود. اگر چند سال پیش اتفاق افتاده بود کاری بود شبیه سینما رفتن، نه یک فتحالفتوح. خانوادهها را هم با هم بفرستید، امنیت بازی را بالا بردهاید.