وصال روحانی
در روزهایی بهسر میبریم که آن را «هفته تهران» نامیدهاند و همین مسأله بهانهای شده برای سرکشی مسئولان به نقاط مختلف این شهر بیش از حد فراگیر و نکتهیابی همشهریها از شهری که شب و روز ندارد و هر چقدر که فریبنده و زیبا است، از دردسرهای مختلف نیز بری و عاری نیست. با تهران چه باید کرد و با لجامگسیختگیهای شهری و اداری و تشکیلاتیاش چگونه باید برخورد کرد. پاسخ این سؤال را به مسئولان امر میسپریم اما آنچه اینجا خیال پرداختن به آن را داریم سهم و نقش ورزش در جاری شدن امور روزمره در تهران است و میخواهیم بپرسیم ورزش در این شهر درندشت و در این وادی بیپایان تا چه میزان جاری است. آیا امکانات ورزشی تهران به فراخور میزان تقاضا است یا شهری که 12 میلیون سکنه ثابت دارد و با احتساب جمعیت مهاجر و رونده و بازگشته و به روایت دیگر بهطور شناور 18 میلیون نفری است، در این زمینه لنگیهای بسیار دارد.
همه داراییهای قابل ذکر تهران بزرگ در زمینه استادیومهای فوتبال به «آزادی» صدها بار ترمیم و بزک شده، امجدیه پیر و فرتوت که سالها است شیرودی نامیده میشود، تختی که برخلاف نام اسطوره وارش سرشار از خللهای ساختمانی و دارای خطرناکترین شیب در سکوهای محل استقرار تماشاگران است و همچنین ورزشگاههای دستگردی و شهر قدس منحصر میشود که آخری البته از محدوده تهران خارج است. ما استادیومهای راهآهن (اکباتان) و آرارات را هم داریم اما آنها نه تنها مشکل استاندارد نبودن را دارند بلکه گرد و غبار زمان بدجوری کمرنگشان کرده است. چمن آزادی تحت بیشترین مراقبت قرار دارد اما در همین مجموعه المپیک ظرفیت تالارهای موسوم به «پنجسالن» به قدری اندک و این مکانها به قدری کوچک و حقیر شدهاند که از امکانات ورزشگاههای هیتلری (المپیک 1936 برلین) نیز ناکافیتر هستند. البته در این مجموعه تالار شنا باوجود 45 ساله شدن همچنان زیبا است و سالن 12 هزار نفری نیز وقتی آرایش میشود و «رقصنور» در آن به اجرا در میآید دلبری میکند اما اگر قرار باشد روزی میزبان بسکتبال و والیبال قهرمانی جهان باشیم همین سالن نیز کوچک و محقر نشان میدهد، چه برسد به سالنهای دیگری که اصلاً نداریم.
در سایر نقاط تهران آزاررسان و ترافیک زده نیز به دنبال بهشت گمشده ورزشیتان نگردید. در مجموعه شیرودی سالن بوکس تبدیل به یک چیز عتیقه شده و در زمین روباز هندبال آن هر ورزشی اجرا میشود الا هندبال و سالن بادی این مجموعه نیز در سالهای طولانی معمولاً تعطیل و صرفاً یک دکور بوده است. زمین شماره 2 فوتبال شیرودی محل تکوین خاطرهها و معرفی شماری از مستعدترین فوتبالیستهای پایتخت و کل ایران بوده اما در عصر و زمانه فعلی عملاً شیرودی و زمین مرکزی و درگاه آن به مکان اصلی تشییع پیکر و شروع مراسم به خاکسپاری بزرگان ورزش کشور تبدیل شده که روی در نقاب خاک کشیده باشند. سالن افراسیابی در همین مجموعه بد نیست اما با توجه به استانداردهای جهانی چیزی زیر صفر است.
بهرغم تمام نیازهای فوتبال استان تهران در 30 سال اخیر عملاً هیچ استادیوم بزرگ جدیدی برای این ورزش ساخته نشده و در مورد ورزشهای غیر فراگیر مثل گلف و تنیس تمام دار و ندار ما همان مکانهای قدیمی است که برخی ریشه در 60 سال پیش دارند.
برای تنیس همچنان باید به ورزشگاههای انقلاب و استقلال در خیابان ولیعصر و البته زمینهای تنیس شهید شیرودی رفت و گلف را در ورزشگاه انقلاب بجویید و البته مجریان آن بیشتر دیپلماتهای کشورهای خارجی هستند و نه ایرانیان علاقهمند که وجود خارجی ندارند. اگر اینها دردآور نیست، قطعاً این مسأله دردآور است که ورزش ملی اصلی ما که همانا و همچنان کشتی است هنوز یک سالن اختصاصی بزرگ در تهران ندارد و بساطش را هر از چندگاه در ورزشگاه شهدای هفتم تیر پهن میکند. خانه کشتی نیز دور از شهر قرار دارد. رزمیها نیز بیشتر آلاخون والاخون هستند و هرچند برخی سالنهای جسته و گریخته در سطح تهران زیرپای آنها است اما اگر جهان بداند با سرزمین کشف امثال هادی ساعی و مهدی بیباک و وادی اوجگیری نظایر کرمی و عاشورزاده و خدابخشی چنین برخوردی صورت میگیرد و تکواندو حتی یکی دو سالن شش هفت هزار نفری مختص به خود در پایتخت ندارد، به حال ما خون خواهد گریست.
بسکتبال نیز بهرغم المپیکی شدنش در هفتههای اخیر هنوز سالنی مختص به خود در سطح شهر ندارد و والیبال هر چند از پنج شش سال پیش یک سالن متعلق به خود را در تهران صاحب شده اما این برای کشوری که در رنکینگ جهانی این ورزش هشتم است، بسیار اندک مینماید. با این اوصاف میتوانید دریابید که توقع برای رشتههای دیگر تا چه میزان غیر واقعی و در تضاد با شرایط موجود است و وقتی کاراته با طیف مدالبریهای عظیمش سالنهایی استاندارد و دلچسب و فراگیر و مثلاً 8 تا 10 هزار نفری ندارد، چطور میتوان از ورزشهای کوچکتر توقعی بیش از این را داشت و دار و ندار دوچرخهسواری ما در تهران همچنان پیست ترک خورده و صدها بار وصله و پینهشده آزادی است که اگر تا به حال چندین و چند «کشته» نداده باید صدها نذر و قربانی تازه را نثارش کنیم و شمشیربازی «جهانی» شده ما در تالاری تمرین میکند و مسابقه میدهد که در گوشههای آن رختکنهای باز تعبیه شده (بهتر بگوییم هر کس هر جا که خواست تغییر لباس میدهد) و سکویی وجود ندارد یا یک ردیف سکوی قابل حمل را در آن میکارند و گاهی از صندلیهای ساده نیز در این محل بهره میگیرند.
اگر هفته تهران زمانی برای یادآوری این نیازها در حرکت به سوی تأمین آنها است، چه هفته میمون و خجستهای خواهد بود اما اگر قرار باشد فقط نوار افتتاح چند مکان تازه بریده و جشن گرفته و شعار داده شود، چه سود از در نظر گرفتن این مناسبت و مطرح کردن تهران، شهری که خوشرو اما از درون تهی است و مکانی که هزاران ورزشکار شایق دارد اما آیندهاش را نمیشناسد و به این عشق «عظیم» ورزشی فقط یک پاسخ «کوچک» تأسفبار میدهد.