عناوین این صفحه
جستجو بر اساس تاریخ
نظرسنجی
شماره : 6635 /
۱۳۹۹ شنبه ۸ آذر
|
خبر
مارادونا: من را مومیایی کنید
دیگو مارادونا چهارمین فرد تاریخ آرژانتین است که جسدش مومیایی میشود. مارادونا پیش از شصتمین سالگرد تولدش از خانوادهاش خواسته بود که وقتی درگذشت، جسد او را مومیایی کنند تا نپوسد. تنها سه نفر در تاریخ آرژانتین مومیایی شدهاند: خوسه ده سان مارتین، ژنرال سابق ارتش، خوان دومینگو پرون و اوا پرون، رئیسجمهور سابق این کشور و همسرش.
برگزاری جام مارادونا در آرژانتین
بزرگداشت دیگو مارادونا همچنان دارد و حالا اعلام شده که جام اتحادیه فوتبال آرژانتین نام مارادونا را به خود خواهد گرفت. اول از همه ناپولی دست به کار شد و اعلام کرد که نام ورزشگاه سانپائولو را عوض کرده و نام مشهورترین بازیکنش را روی آن میگذارد. حالا لیگا پروفسیونال آرژانتین هم از این اسطوره شماره 10 تیم ملی آرژانتین تقدیر کرده است. در بیانیه آنها آمده: «برای بزرگداشت کاپیتان فراموشنشدنی تیم ملی آرژانتین، جام اتحادیه حرفهای فوتبال در این کشور نام دیگو آرماندو مارادونا را خواهد گرفت.»
مرتنس: کاش اسم من و مارادونا در یک جمله نمیآمد
دریس مرتنس گفت که پوشیدن پیراهن ناپولی در بازی اخیر این تیم دشوار بوده است. در حالی که مراسم تشییع جنازه بزرگی در بوینوسآیرس برقرار بود، تیم ناپولی برای دیدار با ریهکا در لیگ اروپا وارد میدان شد و بازیکنان این تیم همه پیراهن شماره 10 مارادونا را پوشیده بودند. هزاران هوادار هم خارج از ورزشگاه جمع شدند تا مقابل درهای ورزشگاهی که نامش به مارادونا تغییر یافته، دسته گل بگذارند و نام پسر طلایی را بخوانند. مرتنس گفت: «برای من لحظه فاجعهباری بود. ببینید افرادی که در دوران حضور او در ناپولی طرفدار این تیم بودند چه کشیدهاند. او تأثیر بسیاری بر این شهر گذاشت و البته بر همه افراد ساکن جنوب ایتالیا. من میخواهم مثبت باشم و روی خاطراتم از مردی خندان تمرکز کنم که عاشق فوتبال بود.» مرتنس در اینستاگرام اغلب با مارادونا کامنت رد و بدل میکرد. او در پستی در این شبکه اجتماعی، عذرخواهی کرده که بیشتر از دیگو با پیراهن ناپولی گل زد: «از او عذرخواهی کردم، چون اسم من در کنار اسم او در جملات خبرگزاریها آمد و این کار درستی نبود. او همیشه فردی منحصر به فرد بوده و خواهد بود.» تمام بازیکنان پیراهن شماره 10 مارادونا را به تن داشتند. مرتنس گفت: «سخت بود که این پیراهن را بپوشیم. البته همیشه رویای ما این بوده که این پیراهن را به تن کنیم اما نه اینطور.»
ماجرای فراری خریدن مارادونا
هدیهای که پس فرستاده شد!
دیگو مارادونا، مانند بسیاری از فوقستارگان فوتبال، شیفته خودروها بود. او در دوران زندگیاش اتومبیلهای بسیاری را خریداری کرد و یکی از آنها را هم به صورت ویژه دوست داشت. ماجرای اینکه مارادونا چطور مالک خودروی فراری F40 شد جالب است. در این ماجرا، گییرمو کوپولا، ایجنت سابق او و کورادو فرلایینو، رئیس سابق ناپولی درگیر بودند. مارادونا در سال 1986 که در ناپولی بازی میکرد، یک فراری تستاروسا داشت اما چند هفته پیش از جام جهانی مکزیک، به سراغ خرید فراری F40 رفت. این خودرو در آن هنگام 500 هزار دلار قیمت داشت و تعداد محدودی از آن برای خریداران وجود داشت که رنگش قرمز بود. مارادونا میخواست این خودرو مانند ماشین تستاروسایش مشکی باشد. کوپولا پیش از جام جهانی به دنبال این رفت که یک خودرو F40 مشکی پیدا کند و برای یافتن آن حتی به منزل خود انزو فراری مراجعه کرد چون او نماینده مارادونا بود، توانست یک خودروی F40 با بدنه مشکی پیدا کند و پول لازم برای خرید آن را هم فراهم کرد. این ایجنت تلاش کرد که این خودروی F40 زمانی که مارادونا پس از جام جهانی مکزیک برمیگردد، در فرودگاه باشد. فرلایینو، رئیس ناپولی هم برای تبریک قهرمانی جام جهانی به فرودگاه رفته بود و از دیدن این خودرو متعجب شد. کوپولا به او گفت که برای تقویت رابطهاش با مارادونا، بهتر است که هزینه خرید این خودرو را بپردازد. رئیس باشگاه هم موافقت کرد، هرچند که این ایجنت دو برابر قیمت خرید خودرو، یعنی حدود یک میلیون دلار از فرلایینو گرفت! زمانی که مارادونا آمد، از دیدن خودرو خوشحال شد، ولی بعد دریافت که این خودرو ضبط ندارد و درهایش از داخل هم تودوزی ندارد. او این هدیه را رد کرد تا اینکه کوپولا یک ضبط خرید و روی آن گذاشت و برای درهایش هم تودوزی تهیه کرد. به این ترتیب بود که مارادونا این هدیه را پذیرفت.
مارادونا، پسرک ولگردی که نماد آرژانتین شد
مرثیهای برای یک نابغه
یک شب، مارادونا که تازه راه رفتن یاد گرفته بود، در چاه فاضلاب افتاد. عمو چیریلو که سعی داشت به او کمک کند، فریاد میزد: «دیگیتو! سرت را بالای کثافتها نگه دار»
جاناتان ویلسن
در سالهای دهه 1920 میلادی که آرژانتین، با ملتی به شدت مشتاق مهاجرت، به دنبال هویت از دست رفتهاش بود، آشکار شد که فوتبال میتواند یکی از معدود چیزهایی باشد که این جمعیت از هم گسیخته را کنار هم نگه میدارد. بدون در نظر گرفتن اینکه افراد چه پیشینهای دارند، همه میخواستند آن تیم آبی و سفیدپوش به پیروزی برسد و این یعنی سبک بازی تیم ملی اهمیت فرهنگی و سیاسی زیادی داشت. این بحث در صفحات هفتهنامه «ال گرافیکو» مطرح شد و اینکه فوتبال آرژانتین در برابر بازی انگلیسی قرار گرفته؛ قدرتی که با شروع جنگ جهانی اول تا حد زیادی تحلیل رفته بود. در زمینهای چمن مدارس بریتانیا، همه فوتبال قدرت بدنی و دویدن و انرژی بود. آرژانتینیها، برعکس، فوتبال را در ویرانهها میآموختند، در زاغهها، در زمینهای کوچک و ناهموار و شلوغ که وقتی کار سخت میشد، کسی نبود که مداخله کند؛ همه فوتبالشان زبلبازی، قلدرمآبی و داشتن تکنیک و زیرکی بود. بوروکوتو، سردبیر ال گرافیکو، در سال 1928 نوشت، اگر قرار باشد یک مجسمه از روح فوتبال آرژانتین برافراشته شود، «باید شکل یک بچه ولگرد با صورتی کثیف، با موهای شلخته که برابر شانه مقاومت میکند، با چشمانی هوشیار، جذاب، سرگردان و شیاد، با لبخندی اغواگر که به دهانش نمیآید و دندانهای کوچکی که به خاطر خوردن نان از دیروز مانده خسته و بیرمق است، باشد». «شلوارش باید چند وصله داشته باشد، پیراهنش با راهراههای لباس آرژانتین، یقه افتاده و سوراخهایی که جای خوردن موش است... زانوهایش را زخم سرنوشت خراشیده، کفشهایی که سوراخهای انگشتش به خاطر استفاده زیاد ایجاد شده. طرز ایستادنش باید متشخص باشد مثل اینکه دارد با یک توپ پاره دریبل میزند.»
کمی کمتر از نیم قرن بعد، دیگو مارادونا نخستین بازی ملی خود را انجام داد. حتی در 16 سالگی او تنها یک فوتبالیست بزرگ نبود، به مثابه یک پیامبر بود. مارادونا که چهارشنبه در 60 سالگی درگذشت، فرزند ویرانهها بود. او خودش را «کاکل سیاه کوچولو» توصیف میکرد، اصطلاحی که «اوا پرون» ابداعش کرد برای دورگههایی که از یک طرف ایتالیایی بودند و از طرف دیگر آرژانتینی. پدر و مادر مارادونا طرفدار پرون بودند و تصاویری از او و همسرش، خوان که رئیسجمهور آرژانتین شد، روی دیوار داشتند. اوا پرون و شوهرش به خاطر حمایت از حقوق کارگران و افراد کمدرآمد به محبوبیت زیادی رسیده بودند.
پدرش در پارانیا دلتا در ایالت کورینتس در شمال شرقیترین نقطه کشور قایقران بود و برای اینکه به همسرش –که با بستگانش زندگی میکرد و در خانههای مردم کار پیدا کرده بود- برسد، به بوینوسآیرس آمده بود. با جابهجایی بستگان، پدرش مجبور شد برای خودش با مصالح ساختمانی مستعمل یک خانه در ویا فیوریتو دست و پا کند؛ زاغهای پر از خشونت که پلیس هر روز با نفرات بسیار به آنجا میآمد. یک شب، مارادونا که تازه راه رفتن یاد گرفته بود، در چاه فاضلاب افتاد. عمو چیریلو که سعی داشت به او کمک کند، فریاد میزد: «دیگیتو! سرت را بالای کثافتها نگه دار». این عبارتی بود که مارادونا در لحظات بسیار سختتر زندگیاش از آن به عنوان یک شعار استفاده میکرد.
در شرایطی بزرگ شد که نه برق داشتند و نه آب تصفیه شده، مارادونا از هر راهی میتوانست پول جمع کرد، بازکردن در تاکسی، فروختن ضایعات، جمع کردن فویل پاکت سیگار. در راه مدرسه با یک پرتغال، روزنامه لوله شده یا مشتی پارچه گلوله شده بازی میکرد و اجازه نمیداد توپ زمین بخورد حتی وقتی میخواست از روی پل ریل راهآهن رد شود. یک عکس از کودکی او هست، شاید چهار یا پنج سال دارد، مقابل یک فنس سیمی ایستاده که به خاطر بارها ردکردن توپ از رویش تغییر شکل داده. این دقیقاً همان آموزش فوتبالی بود که بوروکوتو میخواست.
او آنقدر استعداد داشت که وقتی برای اولین بار به تیم پایه آرخنتینوس جونیورز با لقب «پیازهای کوچک» رفت تا امتحان بدهد، فکر کردند شاید بیشتر از هشت سالی دارد که ادعا میکند و فقط به خاطر نداشتن تغذیه مناسب رشد کافی نکرده است. هنگامی که کنترل کارت شناسایی او متقاعدشان کرد، به دکتری ارجاعش دادند که با قرص و آمپولهای فراوان به رشد جسمیاش کمک زیادی کرد. به فاصله زمانی خیلی کمی او یک پدیده شد که جمعیت حاضر در استادیومها را بین دو نیمه با حرکات تکنیکی و جذابش روی توپ سرگرم میکرد. فقط 11 سال داشت که ارزش خبری لازم برای ابراز توجه رسانههای ملی را پیدا کرد. بالارفتن توقعها و آشناشدن با داروهای تقویتکننده از آنجا شروع شد. همان موقع گرایش به اینکه خواستههای او بیقید و شرط برآورده شود، شکل گرفت. خیلی زود مشخص شد قوانین برای او کاربردی ندارند. مدیر مدرسه در امتحاناتی که شرکت نکرده بود، به او نمره قبولی داد. او یک بازنده وحشتناک بود و همیشه به دنبال این بود که تقصیر را به گردن دیگران بیندازد. ناپخته و بیمسئولیت بود و همواره به خاطر خواسته هواداران، رسانهها و باشگاهش کار کرد. بعد از آنکه در سال 1981 به بوکاجونیورز رفت، مشکلات مالی باشگاه مجبورش کرد در بازیهای دوستانه تمام نشدنی و پولساز شرکت کند. تزریقهای بیشتر برای اینکه با سختیها و انتظارات کنار بیاید، صورت گرفت. فشار غیرقابل تحمل شده بود. استفاده از کوکایین در بارسلونا شروع شد جایی که هرگز در آن جا نیفتاد. در ناپولی خیلی راضیتر بود جایی که در مرکز توجهها قرار داشت و الهامبخش آنها در رسیدن به دو قهرمانی لیگ و یک جام یوفا بود اما حتی دورهاش در این تیم هم پرماجرا بود. بازیهایش در این تیم با شایعاتی در مورد استفادهاش از مواد مخدر و نیروزا، پارتیهایش و رابطهاش با کامورا یعنی مافیای ناپل تحت تأثیر قرار میگرفت. قوانین همچنان برای او قابل دور زدن بود، در زمین و بیرون آن. گل با دست او به انگلیس در جام جهانی 1986 اولین بار از سهگانه او در بازیهای مهم بود که در فینال جام یوفا مقابل اشتوتگارت در سال 1989 با گرفتن پنالتی بعد از خطای هند مارادونا به نفع او تمام شد و همچنین ممانعت از گل شدن توپ در بازی با اتحاد جماهیر شوروی در جام جهانی 1990. با استفاده از نمونه ادرار دیگران و کارهای دیگر، از دست کسانی که او را برای دوپینگ آزمایش میکردند، میگریخت. ماجراهای مالیاتیاش چند دهه بعد از آنکه از ایتالیا رفت، ادامه داشت. در نهایت در مارس 1991 تست دوپینگ مارادونا و استفاده از کوکایین مثبت شد. او به مدت 15 ماه محروم شد، چاق شد و افت کرد. دوران نارضایتبخشی در سویا و نیوولزاولدبویز داشت. وقتی روزنامهنگارها بیرون خانهاش اردو زدند، دوستانش با تفنگ بادی به سمتشان شلیک کردند. با این همه وقتی مارادونا اعلام کرد در جام جهانی 1994 بازی میکند، همه استقبال کردند. او فوتبالیستی نبود که قابل رفتار با استانداردهای معمول باشد. او فقط یک نابغه نبود، بلکه اهمیت سمبلیک پیدا کرده بود. در تمام دوران حرفهای مارادونا، شاید او فقط چهار فصل عالی بود. کارش هیچ ربطی به دوام و استمرار، چیزی شبیه لیونل مسی نداشت. درخشش او زاییده مشکلات آشکار درونیاش بود.
بازیهایش در 1986 همچنان بهترین بازیهای یک بازیکن در تاریخ جام جهانی است. او فقط گل نزد، او فقط گلهای فوقالعاده نزد بلکه با استفاده از دریبلهای مارپیچ یک پسربچه ولگرد گلهای فوقالعاده زد. او از ویرانهها و زاغهها آمده بود، همچنان در زاغهها بازی میکرد و با همین سبک جام جهانی برد و چه بزرگ که این کار را برابر انگلیس انجام داد. مارادونا جایگاهی مسیحایی داشت. در اوایل دهه 90 اظهارنظرهای او در مورد مسائل متنوع و مختلف با استقبال کمنظیری مواجه میشد. به خاطر تواناییاش برای صحبت با تمام احزاب و به دست آوردن محبوبیت در میان آنها با پرون مقایسه میشد. مثل اینکه قدرتی داشت که با هیچکس قابل قیاس نبود. برای همین بود که بدون هیچ تجربه مربیگری قابل ذکر، مربیگری تیم ملی کشورشان را در جام جهانی 2010 به او سپردند، برای همین است که کلیسای مارادونا در بوینوسآیرس ساخته شده است، برای همین است که ابزار تقلب او در تستهای دوپینگ مثل یک شیء باارزش مذهبی در موزه نگهداری میشد و در نهایت به سرقت رفت.
مارادونا وزن کم کرد. آمادگی جسمانی خوبی به دست آورد و در نخستین بازی جام جهانی 1994 در آمریکا به یونان گل زد. بعد از بازی دوم مرحله گروهی مقابل نیجریه او برای تست تصادفی دوپینگ انتخاب شد و آزمایش دوپینگ او مثبت بود. به خانه برگشت، کشور چیزی مثل عزاخانه شده بود. بوینوسآیرس بعد از ماتم مرگ رئیسجمهور پرون چنین فضایی را به خود ندیده بود. برای ربط دادن بیشتر، اول جولای نمونه دوم او هم مثبت شد و این دقیقاً بیستمین سالگرد مرگ پرون بود. چند فصل دیگر به صورت پراکنده بازی کرد و اعتراض داشت به توطئههایی که علیه او شکل گرفته اما سال 1994 پایان واقعیاش بود، پایان او نه تنها به عنوان یک فوتبالیست فوقالعاده بلکه به عنوان نماد ملی آرژانتین.
منبع: گاردین
داستان این عکس
دیگو علیه دنیا
مارتین ساموئل
این همان عکسی است که زندگی حرفهای دیگو مارادونا را در برمیگیرد. این همان چیزی نیست که به نظر میرسد اما اهمیتی ندارد. مسأله این نیست که واقعیت چیست. مسأله خود این مرد، زندگیاش، معماها و خاطره ما است. این مارادونایی است که ما در ذهنمان مجسم میکنیم: پا به توپ مقابل یک دنیا، مقابل همه انتظارات؛ و این زیبا است. مردی که این عکس را انداخته است، استیو پاول، در یکی از اولین مأموریتهای کاریاش برای مجله ورزشی «اسپورتس ایلاستریتد» این صحنه را برداشت. از آنجایی که او تازهکار بود و هنوز خیلیها او را به عنوان یکی از اصحاب حرفهای رسانه نمیشناختند، فیفا او را در یکی از نقاط ضعیف برای عکاسی در ورزشگاه نوکمپ فرستاد، یک صندلی در سکوهای فوقانی ورزشگاه 95 هزار نفری که او را به خدا نزدیکتر میکرد. در ابتدای بازی شاید هیچ عکاسی حاضر نمیشد در نقطهای قرار بگیرد که پاول قرار گرفته بود اما همان نقطه بود که او را در زاویهای قرار داد تا روبهرو شدن مارادونا با صفی از بازیکنان بلژیک را شکار کند و اینگونه یکی از دراماتیکترین تصاویر از افسانه دوران بازیگری دیگو ثبت شد. در این تصویر اما هیچ چیز آنگونه که به نظر میرسد، نیست. بازی آرژانتین مقابل بلژیک بازی افتتاحیه جام جهانی 1982 بود. آرژانتین با گلی که از اروین فاندربرگ خورد، بازی را باخت. این عکس در سالی که مارادونا جام را بالای سر گرفت، گرفته نشد بلکه در دورهای ثبت شد که آلبیسلسته در دومین مرحله گروهی (مرحلهای که 12 تیم حضور داشتند) به خانه برگشت. آبیوسفیدپوشان آمریکای لاتین آن دوره از جام جهانی 5 بازی کردند که سه تای آنها را باختند. تنها بردهای این تیم مقابل مجارستان و السالوادور بود و مارادونا در تمام طول آن رقابتها فقط 2 گل زد که طبق معیارهای خودش آماری ناامیدکننده بود.
همه ما با دیدن این عکس ناخودآگاه دوست داریم مارادونا را در حالی در افکارمان تجسم کنیم که حرکتش را از این نقطه شروع میکند و دریبلزنان یکی پس از دیگری 6 بازیکن روبهرویش را از سر راه برمیدارد و آخر سر با یک ضربه غیرقابل مهار گل میزند اما اتفاقی که در واقع در آن صحنه رخ داد این بود که پیشروی مارادونا با یک پاس ضعیف خیلی زود متوقف شد. هواداران و طرفداران مارادونا مجبور شدند 4 سال دیگر و تا جام جهانی بعدی صبر کنند تا حرکتی مشابه آنچه که الان تجسم کردیم را در دنیای واقعی ببینند، در جام جهانی 1986 و مقابل انگلیس و در مرحله یکچهارم نهایی. استارت نفسگیر مارادونا از میانه میدان آغاز شد و او یکی پس از دیگری بازیکنان حریف را از پیش رو برداشت و حتی دروازهبان را هم دریبل زد تا توپ را به تور دروازه بچسباند. او حتی در صحنه گل بعدیاش «گل دست خدا» نیز سه بازیکن انگلیس را دریبل زد. با این حال او در صحنهای که به عکس تاریخی پاول تبدیل شد، کار خاصی انجام نداده بود. توضیحی که برای تصادفی بودن همجواری مارادونا و بازیکنان بلژیک در عکس پاول وجود دارد هم منطقی است. برای شروع باید گفت که تیمها هرگز 6 بازیکن را در یک خط قرار نمیدانند تا به صورت انفرادی با مارادونا روبهرو شوند، مثل آدمهای بد و بیعرضه فیلمهای بروس لی که برای جنگیدن با او وارد صحنه میشدند و یکی پس از دیگر کتک میخوردند و نقش زمین میشدند. ترکیب عکس دروغی نیست بلکه فقط کمی گمراهکننده است. با همه بزرگی و نبوغش، فرستادن 6 بازیکن برای متوقف کردن مارادونا، 9 همتیمی دیگر او (منهای دروازهبان) را با تنها 4 بازیکن حریف روبهرو میکرد و این یعنی که او میتوانست با یک پاس ساده به یکی از همتیمهایش یک موقعیت گلزنی عالی بسازد.
این ما هستیم که این عکس را مانند یک اتفاق واقعی میبینیم. این تصویر و تجسم ذهنی ماست که سبب میشود با دیدن این عکس ناخودآگاه تصور کنیم که تنها راه مهار مارادونا همین بوده که 6 بازیکن را به سراغش بفرستیم و فقط اینگونه میشد او را متوقف کرد. عدهای منطقگرای خالص هستند که نمیتوانند عصاره و ماهیت واقعی عظمت مارادونا را درک کنند -که واقعیت هرچه که باشد- میگوید: «مهار بازیکنی مانند مثل مارادونا میطلبید که 6 بازیکن مقابلش قرار بگیرند و حتی در آن صورت باز هم میشد ترس را در 12 چشم دید». این تعبیر ماست: «مارادونا به تنهایی مقابل مابقی». منطقگرایان اما این بخش قضیه را همیشه از دست میدهند. واقعیتی که در آن صحنه وجود داشت این بود: یک ضربه ایستگاه که در آن پاسی کوتاه از اوسی آردیلس به مارادونا داده میشود و در آن لحظه دیوار دفاعی بلژیک از هم میپاشد و تکتک نفرات آن پس از آسودهخاطر شدن از اینکه توپ یک تکه به سمت دروازه شلیک نمیشود، چشم به ساق پاهای مارادونایی میدوزند که توپ را گرفته است. مارادونا اما پس از گرفتن توپ به دل حریف نمیتازد. او تلاش کرد یک پاس کوتاه بدهد که بین راه قطع شد اما آیا باید این موضوع برای آنهایی که عکس را تماشا میکنند مهم باشد؟ به هیچ وجه. این عکس همان تصویری بود که ما میخواهیم از مارادونا به یاد بسپاریم: دیگو مقابل یک سیاره در حالی که ترس را به جان همه ساکنان آن انداخته و آماده است که آن سیاره را فتح کند همانطور که بارها این کار را کرد.
منبع: دیلی میل
القاب مارادونا؛ از بادبادک کیهانی تا پسر طلایی
دیگو مارادونا همانقدر که با فوتبالش شناخته میشد، به شخصیتش هم معروف بود. این اسطوره آرژانتینی پیش از آغاز فوتبالش، در دوران بازیاش و پس از پایان این دوران القاب مختلفی را از مردم گرفت. برخی از این القاب همچنان باقی هستند. مردم به او ال پلوسا، ال سبولیتا و ال پیبه ده اورو میگفتند اما منظور مردم از این القاب چیست؟
ال پلوسا (کرک)
مارادونا به قامت کوتاه، ولی چهارشانهاش معروف بود و همچنین به موهای بلند آفریقاییاش، بهویژه در اوایل دوران بازی. به این ترتیب بود که به او لقب پلوسا را دادند که معنیاش کرک میشد. این اشارهای به موهای او داشت و اولین بار در شهر زادگاهش به او داده شد.
ال باریلته کاسمیکو (بادبادک کیهانی)
پیش از جام جهانی 1986 مکزیک، سزار لوییس منوتی، مربی سابق آرژانتین با این تصمیم که بازوبند کاپیتانی از دانیل پاسارلا گرفته شده و به مارادونا داده شود، مخالف بود. منوتی گفت: «مارادونا مدتی است که هویتش را از دست داده و اوضاعش دارد بدتر میشود اما اگر مارادونا زندگی بادبادکوارش را ترک نکند، چه من مربی تیم بمانم و چه نه، او نمیتواند چهره جام جهانی شود.» مارادونا چهره جام جهانی مکزیک شد و لقب بادبادک هم برایش باقی ماند.
ال سبولیتا (پیاز کوچک)
این لقب برای خود مارادونا نبود. زمانی که فرانسیسکو کورنخو او را در تیم آرخنتینوس جونیورز کشف کرد، به کل این تیم لقب پیازهای کوچک را داد، چرا که بازیکنان کمسن بسیاری برای آنها بازی میکردند.
سایر القاب
القاب مارادونا تنها به ظاهر او برنمیگشت، بلکه موفقیت او در میدان هم لقبهای زیادی را برایش به ارمغان آورد، از جمله «ال پیبه ده اورو» که معنیاش میشود: «پسر طلایی». این اسم سالها پیش برای توصیف ارنستو لاتزاتی، بازیکن بوکاجونیورز استفاده شده بود.
منبع: مارکا
سوگواری برای مارادونا در شهر ناپل
دیگر تنها نخواهی بود
لورنتزو بتونی
دیگو آرماندو مارادونا 11 هزار کیلومتر آنسوتر از «وزوویوس» به خاک سپرده شد اما روح او همیشه متعلق به این مکان خواهد بود. هنگامی که خبر درگذشت او اعلام شد، صدها نفر در ناپل، در محله اسپانیاییها، در مقابل دیواری که تصویر مارادونا روی آن نقش بسته بود گرد هم جمع شدند و با فردی خداحافظی کردند که برای همه ناپلیها، انگار عضوی از خانوادهشان بود.
شهر ناپل نیمهخالی است، مانند همه شهرهای دیگر ایتالیا در دوران همهگیری ویروس کرونا. بسیاری از مغازهها بستهاند و رستورانها تنها به صورت بیرونبر کار میکنند. حس کریسمس در شهر وجود ندارد اما زمانی که داشتم پیاده راه میرفتم و از کنار دو نفر رد شدم، تنها یک کلمه را میتوانستم بشنوم: دیگو.
زمانی که به آن دیوار مشهور شهر ناپل نزدیک میشدم، جمعیت بیشتر میشد. به کنار آن که رسیدم، بیش از 100 نفر به تصویرش خیره شده بودند. مردم سوار بر دوچرخههایشان میآمدند و میرفتند. محله اسپانیاییها قلب شهر ناپل است و بیشتر مردم در این محله در خانههای شهرداری زندگی میکنند. مارادونا خودش هم زمانی از این خیابانها طوری رد میشد که انگار جزو اهالی معمولی محله است. مردم عاشق او بودند چون برایشان جام آورد و به سلطه تیمهای شمالی پایان بخشید. او گاهی به درخواست خانوادههای مافیایی در محلهها حاضر میشد. او در زمین فوقالعاده بود اما در خارج از میدان نقاط ضعفی داشت که باعث میشد مردم او را مانند خود ببینند.
زمانی که به مقابل دیوارنگاره رسیدم، احساس کردم که برای مراسم ختم وارد کلیسا شدهام. البته، جسد متوفی در آن سوی دنیا بود. همه نوع هواداری را میشد دید. از کودکانی که دست والدین یا پرستارهایشان را گرفته بودند، تا هواداران مسنتری که پیراهن آن زمان مارادونا را به تن داشتند. آنها احتمالاً عملکرد قهرمانانه مارادونا در سانپائولو را از نزدیک دیده بودند و حالا دیگر باورشان نمیشد که او نیست و هرگز برنخواهد گشت.
البته آنها نباید به آنجا میرفتند. کامپانیا جزو مناطق قرمز است و مردم تنها به دلیل رفتن به سر کار، خرید غذا، یا رفتن پیش پزشک حق خروج از منزل را دارند اما هیچ پلیسی را نمیتوانستید پیدا کنید که مردم را جریمه کند. پلیس آمده بود تا مطمئن شود که همه چیز به خوبی پیش میرود. مردم تلاش میکردند فاصله اجتماعی را رعایت کنند و البته ماسک هم داشتند. حالا خبری از ضجههای روز مرگ او نیست اما جو مانند تشییع جنازه است. یک نفر در گوشهای کز کرده و نمیتواند حرف بزند و به ناکجا خیره شده است. یک نفر با دوستانش درباره ژستهای مارادونا حرف میزند. لبخند آنها بهسرعت میخشکد چرا که یادشان میآید که دیگو دیگر برنمیگردد.
مردم از تأثیر او بر ناپولی میگویند. گاهی اسم لیونل مسی و کریستیانو رونالدو را میشنوید اما هیچکس تردیدی ندارد که بهترین فوتبالیست تاریخ کیست. دو نفر او را با پله مقایسه میکنند: «چی؟ پله که هرگز برزیل را ترک نکرد.»
مردم بابت نابغهای ناراحت هستند که تکرارناپذیر است. مردم احساسات متناقضی درباره او دارند. احساس مردم دنیا نسبت به او عشق و تنفر است، حتی در ناپل. مارادونا یک بار گفت: «زمانی که به اینجا آمدم، 85 هزار نفر از من استقبال کردند. وقتی رفتم، تنها بودم. شهر را بیسروصدا ترک کردم که سخت بود.»
اما دیگو حالا دیگر در شهر ناپل تنها نخواهد بود.
منبع: فوتبال ایتالیا
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|
ویژه نامه | آرشیو