همه ما که در کار ساخت تئاتر و اجرا هستیم، دلخوش به لحظات ملاقات با تماشاگرانمان بودهایم. پر لذتترین لحظات یک اجرا برایم لحظاتی است که به تماشای تماشاگرانم به وقت ورود و خروج از سالن اجرا میایستم. این دو لحظه که در مابین آنها به ظاهر اجرا به مدد حضور جمعی تماشاگران -چنان آئینی- رخ داده است، بدنها و صورتهایی را قبل و بعد از تماشا در معرض تماشای ما قرار میدهد تا شاید قدری بدانیم چه کردهایم و شانس شنیدن صدا و کلام تماشاگر را داشته باشیم.
و حالا امروز که ماههاست نه شانس تماشاگر بودن داشتهام و نه شانس تماشاگر داشتن، خبر از دست دادن یکی از ماهرترین تماشاگرانم را میخوانم. خبری که هفتههاست آمادگی شنیدنش را پیدا کردهایم و البته آن کورسوی کذایی امید مغز ما را از واقعیت تلخ سرطان و متاستاز فراری میداد.
دکتر حمیدرضا صدر یکی از ماهرترین تماشاگرانی بود که در سالیان گذشته به تماشای بسیاری از ما نشسته است. او خوب تماشا میکرد، همه چیز را، از فوتبال و سینما تا کنسرت و تئاتر و گالری و حتی سیاست را. مهارت در تماشا با گستره وسیعی از اموری که به تماشا نسبت دارند و دکتر صدر با شیرین کلامی و دقت درباره همهشان سخن میگفت. خوششانسی بسیاری از ما بود که توانستیم او را در صندلی تماشاگرانمان داشته باشیم و من همیشه با افتخار از او برای تماشای اجراهایم دعوت میکردم. او یک تماشاگر دانشمند بود.
وقتی برای تماشای متاستاز آمده بود، بلافاصله و بعد از خوش و بش دلنشینش بعد از اجرا گفت: استاد[این لفظ او بود]من هم همپا بودهام و موفق و پیروز [نقل به مضمون]
در همان لحظه به همسر زیبایش مهرزاد خانم که همیشه شانه به شانهاش میایستاد اشاره کرد.
بله دکتر صدر زمانی همپای همسر نازنینش بود و در ماهها و سالهای گذشته جای بیمار و همپا عوض شده بود. نمیدانم به راستی به وقت بیماری چه کسی اجراگر است و چه کسی تماشاگر؟! آیا بیمار اجراگر است و همپا تماشاگر رنج اجراگر یا برعکس اما هر کدام که باشد دکتر صدر و همسرش هر دو را تجربه کردهاند، یکی با پایان خوش سلامتی و دیگری با پایان تلخ اما واقعی مرگ. میخواهم تصور کنم دکتر صدر به وقت مرگ در باشکوهترین لحظه تماشا بوده است. تماشای همپای نازنینش و همه ما در این دنیای وارونه!
روحش شاد