جانلوکا ویالی و روبرتو مانچینی بیرون لا پییدیگروتا روی تراس ایستادهاند؛ رستورانی که عادت داشتند بههمراه تیم سمپدوریا دوبار در هفته برای شام خوردن به آنجا بروند. برای آنها اینجا محل «کارمین» است، پاتوق آنها؛ جایی که «guazzetto alla ligure» یا سوپ ماهی بهترین کیفیت را دارد و اگر مراقب نباشید ممکن است آتلیو لومباردو از قاشقش مثل یک منجنیق استفاده و کوفته به صورتتان پرت کند. تیم سال 91 سمپدوریا در ماه مه در این رستوران جمع شد تا 30سالگی چیزی که دوریانی به آن «اسچودتو» میگوید را جشن بگیرند؛ تنها قهرمانی این تیم در سری A، شبی برای پر کردن لیوانها و خندیدن.
و در عین حال زمانی که مانچینی به آب خیره شده بود، فکرش به سمت ومبلی و شکست سمپدوریا در جام باشگاههای اروپای 1992 در وقتهای اضافه رفت. او آه کشید و گفت: «همیشه در ومبلی برنده بودیم. زمانی که سمپدوریا مرتباً در تورنمنت ماکیتا که حالا دیگر برگزار نمیشود، شرکت میکرد، در مقابل برجهای مشهور ومبلی پیروز میشد. ویالی او را دلداری میدهد: «همیشه جا برای اولینها هست. یا میبری یا یاد میگیری، نه؟ هیچوقت نمیبازی. به لحظههای خوب فکر کن. به نیمه پر لیوان فکر کن، بخند و مثبتها را ببین. این ویالی اصیل و بیبدیل بود.»
شنبه گذشته، بیشتر از یک ماه بعد از دیدار مجدد در جنوا این دو در ومبلی برنده شدند. ویالی از پلهها پایین آمد، از گیت کوچک بین جایگاه و زمین گذشت و بعد مانچینی را بغل کرد. انگار او میدانست زوج سابقش در خط حمله آنجاست، چون مستقیماً به آغوشش رفت و در سرخوشی بعد از گل فدریکو کیهزا مقابل اتریش غرق شد. تماشای اینها یکی از لحظههای ویژه مسابقات قهرمانی اروپا بود. در آینده وقتی ویالی به مانچینی میگوید به لحظههای خوب فکر کن، در کنار خاطرههایی که در زمان بازی با هم ساختند، همیشه به شنبهشب هم فکر میکنند.
عمق احساسی که بین این دو وجود دارد از «o Ma» عمیقتر است؛ واژهای که جنواییها برای دریا استفاده میکنند. ویالی در کانال Rai در برنامه Che Tempo Che Fa با اجرای فابیو فاتزیو که طرفدار سمپدوریاست، درباره گذشته گفته بود: «از زمانی که 14 سال داشتم، روبرتو قهرمان من بوده است. اولینبار در کوورچانو ملاقات کردیم. (مرکز تیم ملی که همانطور که در ادامه میخوانید، حالا در آن مشغول کار هستند.) در آن زمان بقیه در مورد او حرف میزدند. چند سال شده ما همدیگر را میشناسیم؟ 40 سال؟ او در گلهای من نقش داشت و من در گلهای او.»
چنین دوستانی همه چیزی هستند که در زندگی دنبالش میگردیم. لوکا و ایل مانچو در هتل آستور که محل اقامت سمپدوریا در بازیهای خانگی بود، در یک اتاق میماندند. آنها به آشپز تیم، جورجیو پری، که به شاه جورج معروف بود، زنگ میزدند تا نصفشب برایشان اسپاگتی آلا بوچانیرا حاضر کند. ویالی پرسید: «وقتی شب قبل از دیداری را زیر یک سقف میگذرانید، وقتی شادی و درد مشابهی را تجربه میکنید، وقتی یک مأموریت را به پایان میرسانید و سنتان هم تفاوت چندانی ندارد، چطور میتوانید با هم دوست نباشید؟»
ایتالیای سال 90 برای این دو هر چیزی بود جز آن «شبهای جادویی». مانچینی حتی یک دقیقه هم بازی نکرد. کشاله ران ویالی هم دچار کشیدگی شد، برونژیت گرفت و جایش را به توتو اسکیلاچی داد. بعد از آن بههمراه فائوستو پاری -که حالا دستیار مانچینی است- و جناب تزار، پیترو ویرکووود، به موریس رفتند تا از آن جو دور شوند.
بعد از بازگشت به جنوا، ویالی -که هنوز نتوانسته بود بر ناامیدیاش غلبه کند- برای کم کردن فشار از مانتووانی زمان بیشتری خواست. در عوض ویالی وعده داد که حال بدش را به یک اتفاق مثبت تبدیل کند. او قول داد که سمپدوریا فاتح اسکودتو شود، دقیقاً همین اتفاق هم افتاد و آنها برای اولین و آخرینبار در تاریخشان این جام را فتح کردند.
ویالی میگوید: «هرکس که میگوید فوتبال جنگ است، حرفش را باور نکن. فوتبال ورزش است، بازی است و شما با دوستانتان بازی میکنید.»
از بین بازیکنانی که زیر نظر آنها کار میکنند، هیچکس نیست که چنین چیزی نخواهد؛ جمع برادران، دوستان ابدی. ویالی گفت: «هر بهانهای برای دور هم جمع شدن خوب است، و چه بهانهای بهتر از وقتی که گابریل گراوینا، رئیس فدراسیون فوتبال ایتالیا در زمستان 2018 به او پیشنهاد داد که در یورو مدیر یا رهبر تیم باشد.»
در آن زمان ویالی دور دوم شیمیدرمانیاش را میگذراند. سرطان پانکراسش که بهخاطرش تحت درمان بود، بازگشت. ویالی اول فکر میکرد در حین بازی گلف دچار مشکل بیخطری مثل گرفتگی عصب شده است. از دوستش جیجی بوفون خواست او را به متخصصی که بعد از جامجهانی میدید، معرفی کند. اما واضح بود که درد شدید بیشتر از اینکه در سیاتیکش باشد، در ماهیچههای سرینیاش حس میشد. ویالی در این باره نوشت: «حسی دارم که هرگز تجربه نکردهام. انگار که آدم دیگری شدهام. حس پوچی و خالی شدن دارم و یکذره باور و مثبتاندیشی برایم نمانده است. اغلب میبینم دارم گریه میکنم. سعی میکنم پیادهروی کنم اما حتی برداشتن چند قدم هم برایم دشوار است؛ آنقدر دشوار که فقط رهایش میکنم.»
16 کیلوگرم وزن کم کرد و لباسهای بیشتری میپوشید، زیر پلیورهای بافت گشاد، پیراهنهای دیگر میپوشید تا چاقتر به نظر برسد. دخترانش در طول شیمیدرمانی برایش ابرو میکشیدند و آرایشش میکردند تا به او کمک کنند چون «جانلوکا ویالی باید این شکلی باشد». نمیخواست دوستان و عزیزانش نگران شوند: «این یک اقدام حفاظتی است؛ برای محافظت از آنها و البته از خودم. طوری که با من حرف میزنند، ارتباط برقرار میکنند، شوخی میکنند و... نمیخواهم تغییر کند؛ اصلا.»
ویالی بهخاطر عشق به کشورش و سرگرم کردن خودش در کنار دوستان، پیشنهاد فدراسیون فوتبال ایتالیا را پذیرفت. او در فستیوال ورزش روزنامه گاتزتا دلو اسپورت گفت: «در مرحلهای از زندگی خودم هستم که میخواهم الهامبخش بقیه باشم. میخواهم سعی کنم به دیگران کمک کنم و کاری کرده باشم. امیدوارم ارزشی اضافه کنم اما همچنین امیدوارم بیاموزم چون آدم کنجکاوی هستم.» کنجکاوی همیشه ویالی را متمایز کرده است. میتوانید در مدرک دانشگاهیاش و کتابش این کنجکاوی را ببینید. کتاب او، «شغل ایتالیایی»، میخواهد فرهنگ فوتبالی خودش و چیزی را که در خانه دومش، انگلیس، تجربه کرده را بررسی کند.
ویالی میگوید: «10درصد زندگی آن چیزی است که برای ما اتفاق میافتد، 90درصدش شیوه کنار آمدن ما با آن است.»
(خلاصه مطلبی که پیشتر در سایت اتلتیک منتشر شده بود و سایت هفتیک آن را ترجمه
کرده بود.)