فرزاد ملازاده
از همان روزی که بحث واگذاری امتیاز تراکتورسازی تبریز یا همان تراکتور فعلی که هنوز هم علت انجام این تغییر نام را نمیدانم آغاز شد، نگران چنین روزهایی بودم؛ تیمی که پشتوانه بزرگ هوادارانی را با خود داشت که آوازه آنها به تمام دنیا رسیده بود؛ هوادارانی متفاوت با شعارهایی متفاوت.
نگران بودم از روزی که با احساسات این هواداران بازی شود؛ هوادارانی که برای آنها تراکتور از نان شب هم واجبتر بود و این عشق کوچک و بزرگ نداشت. تیمی که قلب میلیونها هوادار همراه آن بوده و هست. چیزی که بسیاری از تیمها حسرت داشتن حتی ذرهای از این دریا را دارند و خط قرمز همه کسانی که برای فوتبال آذربایجان قلم میزنند این هواداران هستند. در روزهای کرونایی که این هواداران امکان حضور در ورزشگاه و کنار تیم محبوب خود را ندارند تماشای بازی از جعبه جادویی و مشاهده اینکه تراکتور همیشه مدعی مانند تیمهای دسته چندمی فوتبال بازی میکند قلب این هواداران را به درد میآورد. اما چه شد که به اینجا رسیدیم؟ همانطور که اول کار گفتم واگذاری تراکتور به بخش خصوصی برای من نویسنده بسیار نگرانکننده بود. از آنجایی که هنوز هم تجربه تیمی مانند بهمن تهران در یاد خیلی از فوتبالدوستان ماندگار است؛ تیمی که هدایتی مولتیمیلیاردر آن روزها در دست گرفت و بعد مدتی نامی از بهمن دیگر باقی نماند و تیمی که با بهترین فوتبالیستهای آن زمان شکل گرفت در نهایت از بین رفت و نابود گردید. اما بهمن تفاوت بزرگی با تراکتور دارد؛ تیمی که چندان هواداری نداشت. در مقابل تراکتور همواره سکوهایش را پرهوادار دیده است. زنوزی هم با همان شیوه بسیار پرسروصدا شروع کرد و هر روز با یک بازیکن نامی و بزرگ عکس گرفت و در رسانه باشگاه منتشر شد. تراکتور در این میان مشکل بسیار بزرگی هم داشت. این تیم داشت به محله برو بیا تبدیل میشد؛ تغییرات گسترده از مدیرعاملی باشگاه گرفته تا کادر فنی و کارمندان باشگاه. اتفاقی که وجهه بسیار بدی به باشگاه بخشیده. در آخرین تغییرات تنها بعد از یک هفته بازی تراکتور در لیگ برتر علیپور مدیرعامل جدید این تیم از سمت خود استعفا داد و به نظر میرسید علت اصلی این استعفا دخالتهای مالک باشگاه در کارهای مدیریتی و همچنین عدم انجام تعهدات مالی از سوی مالک بود. اینبار خبری از عکس گرفتن با بازیکنان نامی نبود. تیمی که بسته شد بههیچوجه نام و نشانی از تیمی که برای آسیا بسته میشود، نداشت. دو تساوی در دو هفته اول لیگ برتر برای تراکتور شروع بسیار بدی بود.
تراکتور به هفته سوم رسید؛ بازی با سپاهان، تیمی که چهار سال بود حسرت پیروزی تراکتور را میکشید و تراکتور اجازه نداده بود سپاهان در دره سرخ حرفی برای گفتن داشته باشد.
این بازی نکات بسیار مهمی برای آنهایی که به تراکتور علاقه دارند داشت. تراکتور تیمی بسیار ضعیف نهتنها در میدان، بلکه بسیار ضعیفتر در خارج از مستطیل سبز هم بود؛ ترکیبی که نشان میداد منصوریان حتی به ترکیب ایدهآل خود هم نرسیده است. تیمی که مقابل سپاهان حتی یک فرصت صددرصد گل برای خودش مهیا نکرد و در طول 90 دقیقه بازی، تراکتور تیمی سرگردان و بیهدف در بازی بود و نشانی از تراکتور بزرگ نداشت؛ پاسهای اشتباه و تکرویهای بیمورد، عدم هماهنگی در حرکات تیمی و بخصوص نداشتن هیچ برنامه خاصی در ضربات ایستگاهی. همانطور که قبل از شروع بازیها به آن اشاره کردیم تنها اتکا به یک مهاجم خارجی به نام حمزویی که او هم تا بدین جای کار نشانی از یک مهاجم ششدانگ ندارد، تیر خلاص بزرگی بر پیکر تراکتور میتواند باشد. واقعاً کدام سرمربی در بازی بزرگی اینچنین به یک مهاجم به نام اسدی که بزرگترین تجربهاش بازی در لیگ یک است، اعتماد میکند و این کار بهجز ضربه زدن به خود چه میتواند باشد؟
تیمی که در دقایق پایانی بازی از لحاظ بدنی کم میآورد و دیگر توانی برای اجرای برنامههای تیمی باقی نمیگذارد. دفاعی که با اصرار سرمربی با سه بازیکن سردرگم به کارش ادامه میدهد و بازیکن سپاهان بهراحتی در حضور این سه بازیکن با ضربه سر توپ را به تور دروازه تراکتور میچسباند. تراکتور بههیچوجه در این بازی موردی برای تعریف و تمجید نداشت. اما نکته دیگری که حیرت بسیاری از فوتبالیها را برانگیخت انتخاب مدیرعامل جوان این باشگاه بود که هیچ سابقه فوتبالی در زمینه مدیریت یک تیم باشگاهی ندارد؛ حرکتی که یک علامت سؤال بزرگ دیگر را برای مالک باشگاه بههمراه دارد، چراکه لیگ برتر هیچگاه مکانی برای آزمون و خطا نیست و اینکه یک جوان تازهوارد برای مدیرعاملی باشگاهی مانند تراکتور انتخاب شود تا در آینده پخته و کامل شود، نمیتواند مورد قبول باشد. تراکتور بهطور کامل دارد از باشگاهی حرفهای دور میشود و اگر تلنگری به آن زده نشود امکان اینکه ضربهای جبرانناپذیر بر پیکر این باشگاه محبوب و مردمی وارد شود دور از انتظار نخواهد بود.