شهرام وزیری
اصل بر برائت است. وقتی هنوزش نه به بار است و نه به دار، چطور میشود این محمود فکری تازه آمده را قصاص قبل از خطا کرد؟ بگذار لخت شود و بیاید داخل میدان. بگذار بر این نیمکت کذا بنشیند و چهار تا بازیکن جابهجا کند و چهار تا بازی را ببرد. آنوقت است که تو میتوانی بگویی این آخرین بازآمده – البته اگر آخرینش باشد – خود خودش است و همانی است که میتواند دوباره استقلال را معتبر کند. سی، چهل سال آزگار است که این محمود فکری را از نزدیک میشناسم. بخصوص در ارتباط تنگاتنگ فامیلی که نگارنده با آن بزرگمرد فوتبالمان روانشاد پورحیدری داشتم. وی بارها و بارها میگفت: «اگر من سه، چهار تا بازیکن مثل این محمود گوش به فرمان و باغیرت داشتم، غم نداشتم و هرچه جام بود، درو میکردم». استقلال منصورخان را چنین کشت تا درس عبرتی باشد برای یکییکی شاگردانش.
از همان مظلومی و قلعهنویی بگیر بیا تا منصوریان و زرینچه و مجیدی و نامجومطلق که به تیغ همین مدیرنماها کم از پشت ضربه نخوردند تا هر کدامشان وقتی نوبت به نوبت اذن ورود یابند، هنوز نیامده در ساختار غلط استقلال حل شوند و چنانچه رفت تحلیل یافته پسپسکی جان برکف بروند! میگویند در زمان ناصرالدین شاه قاجار مردک دلقکی بنام هردمبیل بود که بر سر گذرها مردم را دور خود جمع میکرد و آنان را با لودگی و متلکهایش میخنداند و یک چندی از انظار غیبش میزد و یک چندی دوباره ظاهر میشد. چنین شد که بعدها واژه هردمبیل نماد و نمود بیهودگی و بیهودهگویی شود! حالا هم به قولی اوغوربخیر. ما ماندهایم با این محمودخان دوست داشتنی تازه آمده که در این هردمبیل همیشه مستدام مدیرنماها چگونه میخواهد اعتبار از دست رفته استقلال را بازگرداند؟ چگونه میتواند در این بستر غلط و معلومالحال که مظلومیها و قلعهنوییها و منصوریانها و زرینچهها و مجیدیها و نامجوها را کله پا کرد، خود کله پا نشود و در این نظم و نظام فرسوده و باری بهر جهت که بیش از آنکه با توانایی بتواند حریفان را بدر کند، خود ناتوان و خودباخته چنین که رفته بدر شود. حالا هم نگرانیم نکند این یکی عزیز همچون اسلافش با سیاست «شد شد نشد نشد ولش کن» به استقلال آمده باشد؟