ابراهیم افشار
در این یکصد و اندی سالی که از آغاز فوتبال در ایران میگذرد هزاران مسابقه برگزار شده است که غیر از تک و توکی در یاد نسلها نمانده است. با این همه اما در رقابتهای داخلی و خارجی دیدارهایی داشتهایم که به ویژه برای نسل امروز گنگ و ناشناخته است. در این یادداشت تفصیلی از 10 مسابقه محشر فراموش شده سخن گفتهام که حلاوتش در کام نسلهای گذشته ماندگار بود اما اینک از حافظهها گریخته است:
وقتی پرسپولیس سپاهان را ششتایی کرد
چه کسی باور میکند پرسپولیس تهران، سپاهان را در تاریخ ششتایی کرده باشد؟ باید به یکشنبه 29 اسفند 1350 برگردیم و گزارشی درباره مسابقات جام باشگاههای ایران بخوانیم. این عین گزارش روزنامه اطلاعات است: «استادیوم امجدیه. زمین لغزنده و نامساعد. داور سعید صدری به کمک نیکرفتار و نظری. تماشاگر حدود دویست تن. نتیجه نیمه اول 2- صفر و در پایان 6- صفر. گلها: دقایق 3 اصغر ادیبی. 11 و 55 همایون بهزادی. 57 علی پروین. 64 محمود خوردبین و 82 رضا وطنخواه.
پرسپولیس: هادی طاووسی، ابراهیم آشتیانی، جعفر کاشانی، بیوک وطنخواه، مهراب شاهرخی، اصغر ادبی، علی پروین، محمود خوردبین، ایرج سلیمانی، همایون بهزادی، رضا وطنخواه.
سپاهان: محمد برزمهری، مسعود تابش، ایرج کبیری، حمید ندیمیان، احمد فیلا، احمد ملاافضل، سیاوش حیدری، رضا دهقان، ملا رضا، محمود یزدخواستی، احمد جغاری.
در شرایطی نامساعد، در زمینی که به علت بارندگی شدید به باتلاقی محدود شده بیشتر شباهت داشت دو تیم در شرایطی سخت و دشوار بازی را به پایان رساندند. دیداری که همراه با درهای باز استادیوم امجدیه بود و به همین دلیل حدود دویست تماشاگر به استادیوم قدم گذارده بودند با کیفیتی بد برگزار شد و آن گروه معدود تماشاگران بیش از آنکه تحت تأثیر بازی باشند به صحنههای خندهآور میانه میدان که با لیز خوردنها و نقش گل و لای شدنها همراه بود توجه داشتند. اولین گل بازی در دقیقه 3 به ثمر رسید. اصغر ادیبی هافبک پرتلاش و خستگیناپذیر پرسپولیس روی درخشش فردی به دنبال نفوذ در گروه دفاعی حریف تا پشت محوطه 18 قدم پیش رفت و از آنجا با شوتی سنگین توپ را روانه دروازه سپاهان کرد. هشت دقیقه بعد با گل بهزادی برتری پرسپولیسیها به دو گل رسید. روی فرار رضا وطنخواه گروه حمله پرسپولیس داخل محوطه جریمه حریف جا گرفت، ضربه کشیده وطنخواه توپ را به بهزادی رساند و این یکی با شلیکی بلند و سرضرب توپ را درون دروازه سپاهان جا داد. با به دست آمدن این گل، روی اعتراض کاپیتان سپاهان به نامساعد بودن زمین و تهدید به ترک میدان، بازی چند دقیقهای متوقف ماند و با وساطت سرپرست سپاهان مسابقه ادامه پیدا کرد. وقت اول با همین دو گل به سود پرسپولیس خاتمه یافت. برتری پرسپولیس در طول 45 دقیقه اول در همان یازده دقیقه آغاز بازی بود که دو گل زد سپس اعتماد به نفسی همراه با احتیاط پرسپولیس را در بر گرفت ولی با آغاز نیمه دوم تلاش از سر گرفته شد. یازده دقیقه از وقت دوم میگذشت که بهزادی مجدداً صاحب توپ شد و پرسپولیس به سومین گل خود دست یافت. این بار آشتیانی بنیانگذار گل بود. او با فرار تا میانه میدان سلیمانی را در موقعیتی خوب قرار داد و او به سرعت توپ را زیر پای پروین فرستاد و این یکی بهزادی را پشت خط 18 قدم در موقعیتی دلپذیر قرار داد که با فراری زیبا از جمع سه مدافع سپاهان صاحب گل سوم شد. بعد از این گل، پروین، خوردبین و رضا وطنخواه در دقایق 57، 64 و 83 توفیق یافتند سه بار دیگر دروازه سپاهان را بگشایند. به این ترتیب پرسپولیس در انتظار دیدار با تاج، از جمع 13 مسابقه 12 پیروزی و 3 شکست (از تاج مسجد سلیمان)، 43 گل زده و شش گل خورده دارد که این همه سبب شده ضمن به نمایش گذاشتن پرثمرترین خط حمله از لحاظ امتیاز در صدر قرار گیرد.»
ستاره 64 ساله در امجدیه
آبان 1346 مسابقهای در امجدیه برگزار شد که با همه بازیهای قبل و بعد از خودش تومنی هفت صنار توفیر داشت. یک مسابقه بینالمللی بین ایران و ترکیه با حضور یک فوتبالیست 64 ساله! در آن روز ما بر ترکهای متکبر و متفرعن که فوتبال ما را به هیچ میگرفتند پیروز شدیم اما داستان، جذابیتهای دیگری داشت. بگذارید متن گزارش بازی را عیناً از روزنامه اطلاعات یکشنبه 28 آبان 46 نقل کنیم:
«برای اولین بار در تاریخ ورزش ایران طی دو دیدار تماشایی در طول هفتهای که گذشت توپچیهای روزگاران گذشته ایران و ترکیه در ورزشگاه امجدیه دورنمایی از آنچه در روزهای جوانی آموخته بودند را به نمایش گذاردند و علاقهمندان فوتبال شاهد برخورد دو قدرت پیر در میدان امجدیه بودند. جز قدرت و شور جنگندگی و هیجان، در زمین همه چیز بود؛ پاسهای کشیده، خونسردی بیش از اندازه، همکاری و صمیمیت فراوان. تیم ملی فوتبال سالمندان ترکیه در مقابل ملیپوشان گذشته ایران قدرت خود را به نمایش گذارد و اگرچه ما پیروز شدیم ولی فوتبال پیر ما اصالت تیم میهمان را نداشت. چه بین تیم ما کسانی بودند که سالهای ابتدایی بازنشستگی را میگذراندند ولی چهرههای تیم ملی ترکیه از 45 سال تجاوز میکرد. مسابقه در هر دیدار دو وقت سی دقیقهای بود. ساعت پنج و نیم چهارشنبه 24 آبان اولین مسابقه با پیروزی تیم ملی ایران خاتمه یافت.
پیش از آغاز مسابقه با وجود چهرههای سالمند تصور نمیرفت بازی تا این حد جالب و تماشایی باشد. ولی با سوت داور، دو تیم با کوششی قابل تحسین عجیبترین بازی فصل را آغاز کردند. آرایش تیم ایران با نام بزرگان گذشته تیم ملی رنگی دلنشین گرفته بود: مسعود برومند، پرویز کوزهکنانی، بیوک جدیکار، عارف قلیزاده، حسن بیگی، امیر آقاحسینی، عباس تنیده گر، پطرس یونانی و داوود زمینی سرشناسترین چهرههای میدان بودند. از همان لحظات نخست، بازی با حملات پیگیر تیم ایران بخصوص در گوش چپ زمین، شکل گرفت. تا آنجا که در دقیقه 13 نیمه اول با همکاری جالب برومند و جدیکار در گوش چپ، اولین گل برای ایران به ثمر رسید. نیمه دوم نیز با وجود آنکه با برتری نفرات تیم ایران آغاز شد در دقیقه 12 میهمان توانست گل عقبمانده را جبران کند. به این ترتیب تا اواسط وقت دوم بازی 1-1 مساوی بود ولی هر قدر به پایان بازی نزدیک میشدیم قدرت حریف رو به تحلیل میرفت و نفرات خط حمله ایران بیشتر تلاش میکردند. در این شرایط برتری بود که بار دیگر سالمندان ایران موفق به زدن گل شدند و این به دنبال یک موقعیت استثنایی برای کوزه کنانی به وجود آمد. سالمندترین بازیکن ایران محمود محمودپور با 64 سال سن است که در وقت دوم برای چند دقیقه به جای ناصر خدایار به میدان آمد و در گوش راست با شایستگی هنر خود را عرضه کرد. دومین دیدار روز جمعه 26 آبان ماه برگزار شد و در این مسابقه نیز ایران پیروز شد ولی تنها یک گل به دست آمد آن هم با پای پرویز کوزهکنانی در وقت دوم. در این صورت و با این پیروزیها بدون تردید فوتبالیستهای سالمند ایران باز هم درصدد دیدارهای دیگر خواهند بود!»
آه ناظی ناظی ناظی...
«ناظی» زننده اولین گل تاریخ دربیها برای سرخپوشان پایتخت آخرین گلزن شاهین نیز هست. یک چهره استثنایی. از این نظر که هیچ فورواردی در یک تیم ده نفره - آن هم لنگون لنگون- هت تریک نکرده است. ناظم گنجاپور همبازی بازیگوش دوران کودکی مهراب شاهرخی و اکبر افتخاری در محلههای خرماپزون بندرامام، ستارهای استثنایی بود. بندر امام را بگو که با وجود کوچکی مساحتش که از این ته تا آن تهاش پیدا بود سه ستاره غریبالاحوال تحویل فوتبال ملی ایران داد که از دوره شیرخوارگی با هم بودند و با هم به تیم ملی رسیدند و با هم در این فوتبال بی صاحاب آتش سوزاندند و به فاصله چند سال از دنیا رفتند.
در تابستان 46 بود که ناظی لنگون لنگون رفت به میدان و در بازی حساس شاهین و تهرانجوان هت تریک کرد. آن روز درد پای چپ «ناظی» امانش را بریده بود. اولش رفت سراغ مربی - دکتر برومند- که آقا نای تکان خوردن ندارم به خدا اجازه بدهید استراحت کنم اما وقتی چهره دکتر را دژم دید از حرفش برگشت؛ وقتی دید دکتر میگوید بازیکن باید با جنازهاش هم برود توی میدان و همانجا بمیرد برای تیم. وقتی دکتر با بیاعتنایی سرش را برگرداند آن طرف و خود را به نشنیدن زد «ناظی» رفت لباس پوشید. او در امجدیه مملو از تماشاگر نمیتوانست دندان روی جگر بگذارد و دردش را با چیزی تاخت بزند. بفهمی نفهمی لنگ میزد اما به روی خودش نمیآورد. روی حرف دکتر برومند که نمیشد حرف زد. بازی تا دقیقه 75 بر وفق مراد نبود. شاهین نه تنها ده نفره شده بود بلکه یک گل هم از تهرانجوان خورده بود. درد پای «ناظی» قوز بالا قوز شده بود و هواداران سرخپوشان دیگر داشتند به نقطه جوش میرسیدند. غم و غبطه و غرغر سکوها را گرفته بود. تیم محبوب تهران در بد مخمصهای گیر کرده بود. ده نفره میجنگید تا نتیجه را برابر کند. هرچه به پایان بازی نزدیکتر میشد سکوها التهاب بیشتری مییافت. یک ربع مانده به پایان بود که حسین روس (کلانی) از جناح چپ فرار کرد و «ناظی» خودش را لنگون لنگون تا دم دروازه تهرانجوان رساند و گل مساوی را زد، امجدیه در خوشباشی غرقه بود که شاهکار حمید شیری (شیرزادگان) شروع شد. توپی را از جناح چپ برای «ناظی» فرستاد اما از بدشانسی او توپ درست روی پای چپش افتاد. ناظی چشمهایش را بست و یاخدایی گفت و از صمیم قلب تمام زورش را در پای لنگوناش جمع کرد و زارپ! توپ، تور دروازه را به لرزه درآورد اما خودش از درد به خود پیچید. امجدیه غرق در شادی سیال بود و ناظی از درد میمرد؛ همچون افعی سختجانی که خرگوش سفیدی را نیش زده و دور خود چنبره زده باشد. ناظی اشک شادی و اشک دردش با هم قاطی شده بود. وقتی که دید با همان پای چلاقش دو تا گل زده و تیمش را از شکست نجات داده و وقت زیادی هم به پایان بازی نمانده است لنگون لنگون خودش را باز به دکتر برومند رساند و اشاره کرد که نمیتواند به بازی ادامه دهد اما دکتر باز چهرهاش را درهم کشید: ناظی برگرد تو زمین. امروز روز توست... ترک کردن زمین را از سوراخ گوشات خارج کن. من تورو عوض بکن نیستم ناظی... .» ناظی حرف دکتر را با جان و دل پذیرفت، درد و رنجهای عالم را فراموش کرد و باز داشت وسط میدان لنگ میزد که همایون دست به هنرنمایی زد و با دریبل چند بازیکن حریف، پاس گل لقمهای برایش مهیا ساخت که از باقلوا هم راحتالحلقومتر بود. ناظی گل سومش را هم زد و از نا و نفس افتاد و کشان کشان بردندش به اتاق پزشک امجدیه. اما این همه داستان آن روز نبود. با همان پایی که درد امانش را بریده بود یک نگاه انداخت به جایگاه، دید که قیامتی برپاست. دید که زد و خورد بین حسین سرودی (رئیس وقت فدراسیون فوتبال) و خواجه نوری (سرپرست شاهین) که رفته بود اعتراضنامهای را تحویل رئیس فوتبال بدهد رخ داده و اوضاع از قاراشمیش هم تلختر و قاطیتر است. این یکی از بزرگترین و سرنوشتسازترین یقهگیریهای مقامات فوتبالی ما در امجدیه بود؛ امجدیهای که بوی خون و پلشتی و دیکتاتوری میداد. وقتی ناظی و دوستانش امجدیه را ترک کردند همان شب نامهای به دربار رفت که در آن گفته میشد شاهین اخلالگر تعطیل باید گردد و تعطیل هم گردید! این ناراضیسازترین انحلال سیاسی یک کلوپ ورزشی در تاریخ فوتبال ایران بود و چنان معرکههایی پشتبندش ساخته شد که گلهای «ناظی» از یادها رفت و دیگر هیچکس نگفت که ناظی عزیز ما، پسرباوفای بندرامام با پای شل و پلاش، لنگون لنگون، هت تریک کرده است.
کجایی یدی؟
آن تابستان داغ 44 که نورنبرگیها در تهران پاس تقویت شده ما را با سه گل بردند و مربیشان بادی به غبغب انداخت که «باید شش گل میزدیم» اما در بازی بعد، وقتی تیم جوان شده کلنی تهران وارد امجدیه لبریز از تماشاچی شد و تیفوسیها داد زدند که «قلابیه قلابیه»، ناگهان موتور «علی جبار» به حرکت درآمد و بلایی سر آلمانیها آورد که مسلمان نبیند و کافر نشنود. اولش آن اورلب استثناییاش برای آقاجلال (که منجر به گل اول شد) و سپس وقتی تیم آلمانی دو- یک جلو افتاد، علی دوتا گل زد که گل دومش را باید در تاریخ با آب طلا بنویسند. وقتی که به دست مدافعان ژرمن سلاخی شد، کیهان ورزشی (5 تیرماه 44) نوشت: «جباری برای سه، چهار روزی خانهنشین شد. دلیلش هم این است که تماشاگران امجدیه از داخل امجدیه تا حمام بیرون او را روی دست بلند کردند. چه بلندکردنی! یک پایش توی بیست تا دست! پای دیگرش هم همینطور! سر و گردنش لای چندین دست گم شده بود. از سایر قسمتهای بدنش حرف نزنیم بهتر است!»
او بزرگترین فراموش شده تاریخ فوتبال ما بود. سلطان آبیها؛ علی جباری. یکجوری میدرخشید و زمین و زمان را به هم میدوخت که میگفتند حقش بهترین تیمهای دنیاست. مثل همان بازی با بن سوسون که شایع شد چشم برزیلیها را گرفته است و آنها سلطان آبیها را با خود میبرند برزیل تا برایشان بازی کند. خدا بگویم چه کارت کند آقامدد که پاهایت را کردی توی یک کفش که «من مگر میگذارم علی را تنها ببرید؟ باید خانوادهاش را هم ببرید. مادرش مگر میگذارد علی از وردلش تکان بخورد بیاید سائوپولو؟» شاید اگر آن روز به برزیل رفته بود حالا زندگیاش این نبود که آه را با ناله سودا کند. مردی که ده سال تمام یکتنه سامورایی آبیها بود و 89 گل ناقابل برای این تیم زد و در 17 دربی از حیثیت تیمش دفاع کرد اکنون در کجای این فوتبال ایستاده است؟ چرا هیچکس گل او به فنرباغچهچیهای متکبر را به خاطر ندارد؟ چرا هیچکس گلهای آتشین او در برابر میزبان جام ملتهای آسیا (تایلند) را به یاد ندارد که وقتی دو هیچ عقب افتادیم، موتور «پسر تسلیحات» روشن شد و از دقیقه 80 تا 88 سه تا گل درون دروازه حریف کاشت، یکی از یکی شاهانه تر! چرا هیچکس گل فینال او به کره جنوبی را به یاد ندارد که تیم ایران را قهرمان ملتهای آسیا (1972) کرد؟ چرا هیچکس مدال او در جام ملتهای قبلی آسیا (68) را به پشیزی نمیخرد یا برای نشان مخصوص طلایی اهدایی کنفدراسیون فوتبال آسیا به او، یک کیلو سبزی نمیدهد؟ چرا هیچکس صعود او با تیم ملی به المپیک 1972 مونیخ را قابل نمیداند؟ چرا هیچ بنی بشری زحمات او در جام ملتهای آسیای تهران را که با قهرمانی ایران تمام شد - مخصوصاً آن پیروزی تاریخی بر اسراییل که ملتی شب را از شادی تا صبح نخوابید به چند پاپاسی نمیخرد؟ چرا هیچکس برای قهرمانی او با پیراهن تاج در جام باشگاههای آسیا (1348) و لحظهای که جام را روی دستانش بالا برد مدحی نمیسراید؟ چرا هیچکس سلطنت او در مقابل نورنبرگ آلمان را به یاد ندارد؟
مردی که ده سال تمام در میانه میدان تیم ملی ایران جنگیده و آخ نگفته بود در فینال پرشکوه بازیهای آسیایی تهران 1974 بعد از حضور در مراسم سرمونی، کفشهایش را آویخت. روزی که در اوج فوتبالش خداحافظی کرد دنیای ورزش از قولش نوشت «مرا در 29 سالگی پیر تلقی میکنند. بدرود تاج من بدرود!»
این مگر همان سلطان آبیپوشها نبود که تا ابد پارچه کاپیتانی را به پیراهنش دوخته بود و روزی که بوی ناروا و طردشدگی از اردوی تاج آمد با چشمهای خریدار عبده مواجه شد که نمایندگانش را سمتش میفرستاد و پیغوم پسغوم میداد که اگر به تیمم بیایی یک کیف سامسونت پر از اسکناس پایت میریزم. شاید اگر این پول را گرفته بود دیگر در روزگار سالخوردگی امروز غمی نداشت اما نشد. وقتی نمیشود، نمیشود. عبده گفته بود هیکلش را طلا میگیرد و علی تا خانه گریخته بود که برود به همسرش مشتلق بدهد که آیا رواست این معامله جهنمی را صورت بدهد و دیگر تا پایان عمر لنگ آن سکه سیاه نباشد؟ وقتی به خانه رسیده بود یدی و تاجیهای تیفوسی را دیده بود که همگی زیر طایر ماشینش خوابیدهاند. پانزده نفر در میدان نوبنیاد زیر یک پیکان خوابیده بودند و فریاد میزدند که اگر توان زیر گرفتن ما را داری برو و او رفت که در خانه گریه کند. الان یدی و آن 14 نفر کجایند که بگویند علی جباری تو با زندگی خودت، زنت و بچههایت چه کردی و تاج و استقلال چه شکلی از خجالتت درآمدند؟
نور به قبرت ببارد کارلوس
دقیقاً هفتاد و چهار سال از اولین قهرمانی تیم دارایی در تهران میگذرد. باید به دوم اسفند 1325 نقب بزنیم که آنها توانستند 2 بر یک تیم دوچرخهسواران (استقلال امروز) را شکست داده و جام پیروزی را روی سر و دست بردارند. گلهای دارایی را ذبیحالله خبیری زد که ستاره این تیم بود و سالها بعد به ریاست فدراسیون فوتبال ایران رسید. از بازیکنان آن سال دارایی هیچکدام زنده نیستند؛ عبدالله مهاجر، منصور حاجیان، نورالله فرزانه، ابراهیم رحیمیان، حسن ممقانی، حسین فاخری، حسین امیرصالح، امیرحسین مبشر، حیدر دانائیان، محمدعلی زجاجی و ذبیحالله خبیری. آخرینشان منصور حاجیان بود که چند سال پیش در نود سالگی درگذشت و هیچکس فیلمی از او به یادگار برنداشت. از همین داراییچیها دو نفر در طول تاریخ به ریاست فدراسیون فوتبال رسیدند که یکیشان نیز آقامبشر بود. متشخصترین رئیس تاریخ فوتبال ایران. همان مردی که معروف است در اردوها لباس زیر بچهها را میشست که فردا پیراهن پاکیزهای بر تن کنند و او نیز بتواند این شکلی صمیمیت و فروتنی خود را در طبق اخلاص بگذارد و اتوریته را زیر پا بگذارد. سرپرست آن تیم دارایی علی اکبرخان محب بود. همان که کلکسیون محشری از عتیقهجات داشت و در دهه چهل در درگیری با تمامیتخواهی خسروانی و تاج، عطای باشگاهداری را به لقایش بخشید. همان خسروانی که در آن دیدار فینال 1325 با دارایی، سرپرست تیم دوچرخهسواران بود و نایب قهرمانی را با خلق و خویی تلخ پذیرفت. از آن بچههای تیم دوچرخهسواران نیز کسی عمرش به این دنیا نمانده است: تفرشی، آشوت، هراجچی، باباخانی، جاودان، منصور صمدیان، علیآقا دانایی فرد، حسین عمواوغلی، هژبریان و کارلوس (گلر لهستانی). نور به قبر همهشان ببارد که با فوتبال، عاشقانگی کردند.
دارایی که در نیمههای دهه چهل تعطیل شده بود از سال 1352 احیا شد. آقامبشر بنیانگذار دارایی - که جوانیاش را برای این کلوپ تباه کرده بود - بعد از شنیدن این پیشنهاد هیچ انگیزهای برای تجدید بیعت با باشگاه قدیمیاش پیدا نکرد اما وقتی اصرار دوستداران و شاگردانش را دید اجازه تجدید فعالیت داد ولی خود کنار کشید. جلال طالبی بالای سر تیم ایستاد و آدم وفاداری چون علی الهی عین پروانه در اطراف تیم چرخید. یک دارایی سختکوش که با ریاضتهای بسیار حتی با تمرین در زمین آسفالت هم که شده قهرمان تهران شد (1352) و جواز حضور برای دومین دوره جام تخت جمشید را گرفت. بزرگترین صید آنها در این فصل کاپیتان قلیچ بود که با قراردادی کمتر از تیمهای بزرگ به دارایی پیوست. یک دارایی مورینیویی که چنان دفاع اتوبوسی جلوی دروازهاش میچید که همه را کلافه میکرد؛ چنانکه در 30 بازی تخت جمشید فقط 15 گل خورد و 12 دیدارش را بدون گل به پایان رساند. آنها غولهای جام را یکی یکی از پا در میآوردند اما در برابر تیمهای وسط جدول و پایین جدول به نفس نفس میافتادند و امتیاز از دست میدادند.
گردنکشی حجازی و مظلومی
غائله بازی جنجالی ابومسلم - تاج در جام تخت جمشید، سیلی تاجیها به گوش داور و محرومیت ناصر حجازی، پرویز مظلومی و سعید باغوردانی از یادها رفته است. دیدار خونینی که روز جمعه نهم آبان 1354 در مشهد برگزار شد و پسران شر رایکوف بعد از خوردن گل مساوی و اخراج ناصر، از خود بیخود شده و کار به جایی رسید که مدافع جوانش چنان سیلی چکشی به گوش داور نواخت که صدایش از آنور عالم درآمد! بازی در دقیقه 14 نیمهتمام ماند و فدراسیون بعد از اعلام حکم 3- صفر به نفع مشهدیها، نه تنها باغوردانی را یک سال از حضور در بازیها محروم کرد که ستارههایی چون ناصر حجازی و پرویز مظلومی نیز هر کدام چهار بازی از حضور در مسابقات محروم شدند. آن روزها فیلم «عموفوتبالی» با شرکت ایرج قادری و بوقچی معروف پرسپولیسیها ممد بوقی در سینماهای تهران اکران شده و سینماهای لاله زار به دست اهالی فوتبالی قرق شده بود. در این دوره از جام تخت جمشید بود که تیم ابومسلم با لقب سیاهجامگان، باج به هیچ غول تهرانی نمیداد. اصل غائله اما زمانی شروع شد که ناصر حجازی و باغوردانی توسط داوود حیدری داور بازی از زمین اخراج شدند و در حالی که رضا عادلخانی فوروارد چپپای آبیها دستکش به دست میکرد تا به جای ناصر در دروازه تیمش قرار گیرد داور سوت پایان بازی را زد و به رختکن رفت. ابومسلم مدل 54 مشتی جنگجوی بیترحم در میدان داشت که نود دقیقه خون خون میکردند و سرزنان قهاری داشت که وقتی اکبر اوتی (میثاقیان) از اینور زمین به آنور زمین، اوت میانداخت جلوی دروازه حریف به آسمان میرفتند و تا حد امکان توپ را به همراه مدافع و دروازهبان حریف میچپاندند تو گل! آن روزها دو پرسپولیسی نامدار به نامهای مهدی عسکرخانی و مسیح مسیحنیا پیراهن راه راه مشکی- قرمز ابومسلم را به تن داشتند که دژ دفاعی مشهدیها به شمار میرفتند و غیر از اکبراوتی، بزن بهادرهایی چون خدابیامرز ایرج امیدوار، مجید تشرفی و علیرضا گیل عرب در سیستم دفاعیاش بازی میکردند که از سیم خاردار هم غیرقابل عبورتر بودند! این تیم یارانی تکنیکی نیز داشت همچون جعفر علیقلیان، احمدرضا قلیچخانی، وهاب نیسیانپور، رضا جاهدی و محمود ابراهیمزاده که تحت «تاکتیکهای سرد» متعلق به فوتبال اروپای شرقی که از طریق مربی رومانیاییشان استفان کولسکو تزریق میشد فوتبال جنگجویانهای ارائه میدادند. در مقابل، تیم تاج نیز مرکب از 11 ملیپوش به نامهای ناصر حجازی، حسن نظری، اکبر کارگرجم، عزت جانملکی، عباس نوین روزگار، جواد قراب، سعید مراغهچیان، هادی نراقی، مسعود مژدهی، حسن روشن و مظلومی بود که تحت هدایت مستر رایکوف عالم و آدم را حریف بودند. نشریه دنیای ورزش شماره 265 به تاریخ 10 آبان 1354 در گزارش بازی نوشت:
«همه چیز غیرعادی شروع شد. از یک هفته قبل هواخواهان پرتعصب و آتشین مزاج خراسانی برای تماشای ساقهای معجزهگران تاج و دیدن یک دیدار داغ، حساسیت نشان داده و تمام بلیتها را خریده بودند. از ساعت 11 صبح پشت درهای ورزشگاه ساندویچها را بلعیده بودند و هنوز اذان ظهر تمام نشده بود که سکوها مملو از تماشاگرانی بود که برای این مسابقه بیتابی میکردند. افسوس که هنوز 14 دقیقه از این دیدار را ندیده، همه چیز رنگ دیگر گرفت و به دنبال گل مساوی ابومسلم، اعتراض تاجیها و کارت قرمز داور، ورزشگاه به انفجار کشیده شد و آنچه نباید اتفاق افتاد. تاجیها به گل مسیحنیا معترض بودند و بیش از همه ناصر حجازی طرف گفتوگو با داور بود که ابتدا با کارت زرد داوود حیدری روبهرو شد و چون دروازهبان به تندخویی ادامه داد، کارت قرمز به علامت اخراج از جیب داور بیرون آمد. در این بین تاجیها جملگی تصمیم به ترک زمین گرفتند ولی حرکت ناشایست باغوردانی، زشتترین صحنهای را که ممکن بود پیش آورد. او که برآشفته به سوی داور رفته بود سیلی محکمی به صورت داور نواخت. تاجیها از یکسو گرمکنهای خود را پوشیده و زمین را ترک گفتند و از سوی دیگر، داور و کمک داوران به رختکن خود رفتند و بدین گونه تاجیها که تحمل گل مساوی را نداشتند بدترین حادثه جام تخت جمشید را آفریدند.»
در حالی که گل تاج در دقیقه 4 روی ضربه کرنر حسن روشن و نوک پای نوین روزگار در شلوغی جلوی دروازه به ثمر رسیده بود، ده دقیقه بعد در اثر اوت بلند اکبر میثاقیان، شوت ابراهیمزاده به سینه حجازی برخورد کرده و پیش پای مسیحنیا افتاد که او در شلوغی جلوی دروازه، گل مساوی را زد و با اعتراض حجازی جنگ آغاز شد. دنیای ورزش در همین شماره خود با تیتر «یک تاجی داور را سیلی زد» روی جلد خود در سرمقالهاش نوشت: «در مشهد، تاج به رفتاری غیراصولی دست زده است و دور از رسم معمول و شیوه دیرین، این تیم که از لحاظ اخلاق همیشه زبانزد بود و داوران حسرت آن را داشتند که دیدارهای تاج را سوت بزنند، یک بازیکن هرچه که بدتر از آن نیست را نثار داور میکند و دیگری هرچه زور دارد به بازو میآورد تا سیلی محکمی به صورت داور بنوازد. واقعاً مایه تأسف است و آدمی را شرم میآید که از این رفتارهای غیرانسانی حرفی زده شود. تیمی که همیشه ادعای قهرمانی دارد و همه گونه امکانات کافی برای اینکه بهترین تیم جام باشد چرا بدین گونه بی طاقت و ضعیف میشود که در خود نمیبیند بازهم گل بزند و به پیروزی دست یابد و چرا بدین شکل اخلاق و شرافت ورزشی و روح جوانمردی را زیرپا میگذارد که دست روی داور بلند کند و هرچه فحش میداند نثار او کند؟»
در حالی که فوتبال ایران به شدت تحت تأثیر این بازی جنجالی بود چندی نگذشت که فدراسیون فوتبال ایران طی اطلاعیهای جنجالآفرینان استادیوم سعدآباد مشهد را محروم کرد. در این اطلاعیه سه بندی فدراسیون آمده بود: «یک: در مورد عدم ادامه بازی توسط تیم تاج، با توجه به مهلتی که داور مسابقه برای تیم تاج داده و معهذا بازیکنان تیم مذکور حاضر به دنبال کردن مسابقه نشدهاند، به استناد ماده 54 آییننامه مسابقات فوتبال قهرمانی باشگاههای ایران و قسمت دوم ماده ده مقررات انضباطی، نتیجه بازی صفر- 3 به سود ابومسلم اعلام میشود. دو: آقایان ناصر حجازی و پرویز مظلومی که به داور مسابقه اهانت نمودهاند به استناد ماده هفت مقرارت انضباطی، از شرکت در 4 مسابقه (از هفته دهم تا پایان هفته سیزدهم) محروم میگردند. سه: آقای سعید باغوردانی که داور مسابقه را مضروب نموده است به استناد ماده 9 آییننامه انضباطی، به مدت یک سال از شرکت در کلیه مسابقات، از این تاریخ محروم میگردد.»
دنیای ورزش در ادامه این گزارش از دردها و اعتراضات پسران مغبون آبی چشم پوشی نکرد و در ادامه نوشت: «تاجیها که در این معرکه، چوب زودخشمی بازیکنان خود و شاید ضعف و لجاجت داور را خوردند یکصدا میگویند رفتار بازیکنان ابومسلم چنان بود که گویا به یک جهاد و کافرکشی آمدهاند و آنچه گوینده ورزشگاه از بلندگوها میگفت، در این تهییج مردم و بازیکنان بیتأثیر نبود. بگذریم از اینکه به هیچ عنوان شرط میهماننوازی را مسئولان باشگاه ابومسلم بجا نیاوردند، بلکه تا حدممکن اسباب شکستن روحیه بچهها را فراهم میکردند و شرایط حاد و زجرآوری برای ما ساخته بودند. در زمین مسابقه، ساق هیچ بازیکن تاجی در امان نبود. داور مسابقه گویی هیچکدام از اینها را نمیدید و گواه حرفهای ما را در گزارش رادیویی که زنده پخش میشد و لابد نوار آن موجود است میشود شنید. آنها در مدت 14 دقیقه، دو بار روشن، دو بار مراغهچیان و چند باری هم بازیکنان دیگر را در معرض آسیبدیدگیها، خشونتهای اشکبار و ساقشکنیهای حریفان خود قرار دادند. با وجود این، همه را تحمل کردیم اما وقتی برای گل مساوی، دروازهبان و یک مدافع ما را با هجوم چند نفری خود به خطا به داخل دروازه انداختند و گل خود را زدند، سر و صدای بچهها درآمد و با آنکه بازهم هیچگونه رفتار زننده و کلام بد در گفتههای حجازی- که خطای ابومسلمیها را به داور تذکر میداد- دیده نمیشد کارت زرد داور به سوی حجازی گرفته شد و لحظه بعد که حجازی از خشم به خود میلرزید و از داور توضیح میخواست، با کارت قرمز او هم روبهرو شد. خواهش مدیر باشگاه که به درون میدان آمده بود و التماس بچهها هم کاری صورت نداد و در این هنگام که داور با رفتار غیرمنتظره باغوردانی روبهرو شد، بی آنکه مهلتی بدهد تا حجازی از میدان بیرون برود و عادلخانی- که به جای باغوردانی و برای نگهبانی از دروازه آماده میشد- به میدان بیاید، ناپدید شد. تاجیها به دنبال این مسائل، اضافه میکردند که در همه این لحظات، بلندگوهای ورزشگاه پی در پی از باخت تاج صحبت میکردند و داود نصیری که رفتار داور را برای ترک میدان، غیراصولی میدید مرتب به بازیکنان ما دلداری میداد که بازی ادامه خواهد یافت و تاج به دلیل اینکه زمین را ترک نکرده است و حتی با 7 تن هم میتواند ادامه دهد، بازنده نیست اما معلوم نیست چرا او که نماینده فدراسیون بوده و یک مرد مطیعی نیست، ناگهان و در عرض یکی دو روز رأی خود را عوض کرد و همه چیز را به زیان تاج گزارش داد و چرا داور که باید مرد راستگویی باشد قهر و امتناع خود را از سوت زدن، به حساب تاج بگذارد و همه گزارش خود را علیه تاج تنظیم کند.»
دنیای ورزش در ادامه این مقاله به مناسبات خشن و تمامیت خواهانه حاکم بر استادیوم سعدآباد تاخت و چنین نوشت: «نه تنها تاج که دراین گیرودار بیشتر از همه زیان دید، حتی تیمهای هما و دارایی و دیگر تیمهایی که به مشهد رفته بودند، از اتمسفر نامساعد فوتبال آنجا نالیدهاند و رفتار داوران را نسبت به خشنونت تیم میزبان، ملاحظه کارانه و یکطرفه میدانند. حتی یکی از بازیکنان تیمهای یادشده میگفت که مأموران هم در مشهد به جای آرام کردن اوضاع ورزشگاه، تعصب تیمی بیجهتی به تیم مشهدی و ارعاب بازیکنان میهمان دارند. آخر این چه نوع امتیاز خانگی است که برای پیروزی خود به آزار حریف بپردازند؟ جملات تهییج کننده گوینده میدان و تصمیم خودسرانه او نسبت به اعلام نتیجه صفر – 3 را آنهایی که روز جمعه رادیو را گوش میکردهاند حتماً شنیدهاند و دیگر اینکه نماینده فدراسیون و ناظران بازی را باید از اشخاصی عادل و بینظر انتخاب کرد تا معلوم شود که آدمی چون ناصر حجازی که کمتر کسی او را بدخو و گردنکش در میدان مسابقه دیده است یا باغوردانی که هرگز انتظار چنین بدخویی و خشمی از او نمیرفته است، چرا و چطور اینچنین رفتاری زننده و عصبی نشان میدهند؟»
نگهبان جهنم
روز 12 تیرماه 1356 وقتی تیم ملی ایران از پوسان برگشت با تیترهای غریب مطبوعات داخلی مواجه شد: «فرار با مساوی؛ سزای دربان جهنم پوسان بود». بگذارید نخست پاراگرافهایی از روزنامههای 13 تیر ماه بیاوریم که به این مساوی هم به چشم یک غنیمت جنگی نگاه کردهاند:
«بدون هیچ شکی محمد صادقی مرد اول پوسان بود. هافبک جنوبی پاس، مرد ریشوی دوست داشتنی فوتبال ما آنچنان درخشید و آنچنان نمایش چشمگیری در پوسان ارائه کرد که کلمات و واژهها از نمایش آن قاصر است. در میدان جهنمی ساخته پرداخته کرهایها با آن 45 هزار تماشاگر آتشین مزاج، هرچه بود از صادقی بود و هرچه داشتیم و هر آنچه ارائه کردیم محمد در آن نقشی داشت. مرد شماره ده ما یکی از فراموشنشدنیترین بازیهای عمر خود را به نمایش گذاشت. او بار دیگر ثابت کرد که هرگاه حیثیت مطرح باشد و هرگاه روی پیراهنش نام و نشان ایران نقش بسته باشد یک صادقی دیگر است. آن صادقی که تمام چشمها را متوجه خود میکند. او در نبرد پوسان اولین کسی بود که تمام توپهای بازگشت داده شده از خط دفاعمان را جمع میکرد. محمد اولین کسی بود که توپهای خطرناک کرهایها را مهار و با یک پاس دیدنی همراهان خود را صاحب توپ میکرد. محمد همیشه در درگیریها نقش اول را داشت و از قاطی شدن با هیچکس پروا نداشت. او در آرامسازی و پدید آوردن فرصت تفکر، استعداد فراوانی بروز داد. او هرکس که در آنجا بود را سحر و جادو کرد. از همان اول معلوم بود که حشمت در اندیشه یک امتیاز است. برای همین هم همگی شاهد بودیم که هیچگاه دست و دل بچههای ما به حمله نرفت. گاه میشد دانایی فرد یکی دیگر از ستارههای مسلم ما دست به تک حمله بزند و گاه میشد غفور خودی نشان دهد اما بقیه، کار آنان را پیگیری نمیکردند، چرا که بیش از هرچیز دفاع از دروازه خودی مدنظر بود. ما سرانجام در پوسان به هدف رسیدیم و از جهنم فرار کردیم. فراری که در حقیقت بهترین سزای رهبران فوتبال کره و دربانان جهنم پوسان بود. همانهایی که تا توانستند بچههای ما را آزردند. ما اگر دفاع کردیم در عوض دستافزارهای اجرای آن را نیز در دست داشتیم. دانایی فرد درست مثل یک پاندول، در تمام جناح راست حریف تاب میخورد و بر سر هرکس خراب میشد. او تمام جناح راست حریف را فلج کرده بود. نیمه دوم در بازی هوایی حریف خصوصاً آنجاها که حجازی از دروازه بیرون میآمد قلبمان بیشتر به لرزه میافتاد.»
بعد از این صفر - صفر، روزنامههای آن روز ایران گزارش دادند که «حشمت و اسداللهی مفسر کیهان ورزشی با تیم به تهران برنگشتند و به سیدنی رفتند تا تیم ملی استرالیا را که با هنگکنگ بازی دارد زیرنظر داشته باشند. هدف از سفر به استرالیا علاوه بر شناسایی آن حریف گردن کلفت، آشنایی با ورزشگاه ملبورن و مرتب کردن محل تمرینات و اقامت تیم ایران در ملبورن است.»
تیم وقتی به ایران برگشت بازیکنان فکر میکردند که سریع باید در اختیار تیمهایشان قرار بگیرند و در جام تخت جمشید به میدان بروند اما به محض اینکه از زبان دیدهبان (دبیر فدراسیون) شنیدند که این هفته بازی ندارند خوشحال شدند. مخصوصاً ممد صادقی که بعد از بازی تقریباً بیهوش شده بود. او وقتی این خبر را شنید فوری زیردست دکتر زرکش به هوش آمد. میدانست که رسیدن به تهران همانا و زیر بیرق حکومت حسن آقا حبیبی رفتن همانا. ممد نفس راحتی کشید و در همان حال خراب گفت آخیش!
روزنامههای ورزشی آن روز بعد از مساوی به نظرخواهی از کارشناسان رفتند و تیتر زدند: «دم شیر در تله گیر نکرد».
محمد بیاتی مربی سابق تیم ملی گفت: «اگر بخواهیم بقیه بازیها را هم اینطوری دنبال کنیم کار عیب پیدا میکند. چنانچه بخواهیم اینطوری در تهران بازی کنیم تماشاگر ما نخواهد پسندید. در تیم ما همه دفاع میکردند.»
علی دانایی فرد مربی پیشین تیم استقلال گفت: «تیم ایران باید میباخت و کره باید میبرد. داور تحت تأثیر تماشاگران کرهای بود. قبل از بازی فکر میکردم راحت بازی را ببریم چون روی تیم آنها حساب نمیکردم اما از تیم آنها خیلی خوشم آمد. اگر نباختیم شانس آوردیم. در مورد بهترین بازیگر میدان هم پسرم خیلی خوب بازی کرد. خط دفاعیمان هم موفق بود اما آخر سر خسته شده بود. بچهها خیلی خیلی زحمت کشیدند. البته حجازی دو سه بار مرتکب اشتباه شد و بیموقع از دروازه بیرون آمد. دروازهبان اگر از دروازه خارج میشود باید توپ را مطمئن باشد که میگیرد.»
گارنیک مهرابیان مربی ماشینسازی اظهار داشت: «حشمت تیمش را چنان چیده بود که ریسک نکند. او به فکر گل زدن و بردن نبود. نتیجه عادلانه بود و خط هافبک ما و دو دفاع کناریمان بسیار خوب بازی کرد اما شاخصترین و مسلط ترین بازیکن ما ایرج دانایی فرد بود. کره را باید در خارج از خانه دید. برای ما مساوی در خانه آنان برابر است با پیروزی.»
محمد صالحی داور بینالمللی گفت: «تیم کره را خیلی گنده کرده بودند در حالی که تیم درجه دوم آسیاست. بچههای ما به فرم قابل توجه نرسیدهاند. به نظرم جانشینی حسین فرکی به جای غفور جهانی درست نبود و ماندم که چرا از علیرضا عزیزی استفاده نشد. ما اگر میخواهیم به جام جهانی آرژانتین (1978) برویم باید نقطه ضعفهایمان را برطرف کنیم و جلوی کویت و استرالیا این شکلی بازی نکنیم.»
علی عبده بنیانگذار و مدیر باشگاه پرسپولیس اعتقاد داشت: «بچهها بازی جالبی نکردند. تیم کره خیلی سر بود و 85 دقیقه میدان را در اختیار داشت. ایران برای برد نرفته بود و شانس آورد که نباخت. اگر این آمادگی را داشته باشیم حتی در بازی برگشت در تهران هم برنده نمیشویم. هیچکدام از بچهها در سطح خودشان نبودند. شاید از لحاظ روحی و آب و هوا مشکلاتی داشتند. ما فقط دوبار به طرف دروازه کره تاختیم که دروازهبان کره مخصوصاً آن ضربه سر کازرانی را با مهارت تمام گرفت. امیدوارم حشمت در بازی برگشت مهرهها را بهتر از این بچیند.»
قلیچ کاپیتان سابق تیم ملی گفت: «من متأسفانه نتوانستم بازی را ببینم. مجبور بودم خانوادهام را به فرودگاه ببرم و در ترافیک گرفتار شدیم اما صبح قبل از بازی که در روزنامه خواندم ایرج دانایی فرد بازی خواهد کرد مطمئن شدم نخواهیم باخت. با این نتیجه مطمئنم ایران به جام جهانی آرژانتین خواهد رفت.»
هوشنگ دیدهبان دبیر فدراسیون فوتبال اظهار داشت: «به آنچه میخواستیم رسیدیم و بچهها مفهوم واقعی سیستم 2-4-4 را در دفاع و حمله نشان دادند. بهترین بازیکن میدان هم خود حشمت خان بود. کره تیمی پراشتها و جنگنده بود.»
عطا بهمنش نیز چنین اظهار نظر کرد: «بازی زیبا نبود و نمیتوانست هم زیبا باشد. کره سراپا حمله بود. من از قبل از بازی به برد تیم خودی ایمان نداشتم. من از بازی جمع، حجازی را پسندیدم مخصوصاً در آن صحنه که توپ را از زیر پای ستاره این تیم ربود و ما را نجات داد. کازرانی و صادقی خوب بودند اما روشن روز خوبی نداشت. کره یک تیم داغ است که اگر حریف را سر به هوا ببیند، میسوزاند و به پیش میرود ولی غول نیست و از سطح اروپا فاصله دارد.»
گل دوهزار دلاری حشمت
اگر سفر دهه چهلی تیم دوکلاپراگ چکسلواکی به تهران برای هیچکس مایه نداشت در عوض برای حشمتخان به منزله عسل بود. همان دوکلاپراگ معروفی که قرار بود با پاس بازی کند. یک بازیکن هم به اسم ماساپوست داشتند که از گاو پیشانی سفید در دنیا معروفتر بود و همه با انگشت نشانش میدادند. شهرتش از آنجا اوج گرفته بود که پله را در اوج شهرت توی گونی انداخته بود و در یک بازی نگذاشته بود توپ به پایش بخورد. پاس آن زمانها به رهبری آقای دال - اسداللهی و چندتا ستوان مخوف در حد حشمتخان، رئیسخان (ممد رنجبر)، حسن آقا حبیبی و گلری در حد عمو فرامرز، قطب سوم فوتبال شده بود. تک تک شان هم انگار ژنی از ایرجمیرزا و بهلول و رندان شرق به ارث برده بودند که حاضرجوابی، طنازی، خوش محضری و بامزگیشان شهره خاص و عام بود. وقتی دوکلاپراک رسید تهران، پاسیها برای بالا بردن هیجان بازی و اینکه چکها بازی واقعی خودشان را ارائه کنند دست به کلک مرغابی زدند. قرارداد را سرهنگ صادقی جوری تنظیم کرد که اگر دوکلا پیروز بشود 5 هزار دلار، اگر مساوی کند سه هزار تا و اگر ببازد دوهزار دلار بگیرد و راهش را بکشد و برود. آن زمانها تیم پراگ یک گوش راست عین فرفره داشت که افتاده بود جلوی حشمتخان و آقای اسداللهی سپرده بود به حشمت که این را بگیری کار چکها زار است. کار این بازیکن این بود که میآمد عقب، توپ را میگرفت، میرفت گوش راست، سانتر میکرد برای سنترفوروارد. حشمت در نیمه اول دست این یارو را خواند و خفتگیرش کرد و بازی صفر- صفر تمام شد. نیمه دوم نگو تاکتیک آنها عوض شده. همان دقیقه اول فرت دروازه پاس را با یک گل تاریخی باز کردند. حشمتخان سیخ ایستاده بود سر پستش که ببیند یار مستقیمش کی برمی گردد عقب و کی توپ را میگیرد و کی میرود جلو و کی سانتر میکند که ای دل غافل! یکهو دید چکها از وسط میدان توپ را با یک سانتر بلند برای گوش راست فرستادند. حشمت به زحمت، خودش را در مسیر توپ قرار داد ولی از بداقبالیاش بود که توپ روی پای راستش فرود آمد و او که یک چپ پای بالفطره بود مجبور شد پای راستش را برای توپ حواله دهد. از قضا همان لحظه که پای راستش را برای توپ ول داد دقیقاً در فاصله 35 متری دروازه فرامرز قرار داشت اما توپ از همان فاصله کمانه کرد و کمانه کرد و کمانه کرد و یکراست رفت سمت دروازه پاس. حشمت همانطور که روی زمین و هوا قولنجاش گرفته بود و داشت پای راستش را نفرین میکرد، پیش خودش هم داشت دودوتا چهارتا میکرد که خب فاصله زیاد است و فرامرز عین شیر توی گل هست اما عمو فرامرز یکی از همان مشتهای تابلویش را حواله توپ کرد و حشمت که عین جنازه روی زمین دراز کشیده بود و دروازه را میپایید، دید که وای، توپ رفت و رفت و رفت و سیخ توی کنج دروازه خودشان نشست. عین عروسی که توی حجله خوش بنشیند. امجدیه ترکید و آسمان بر سر حشمت آوار شد. در همان حال قولنج و بدبختی و بزبیاری، توی دلش داشت به عمو فرامرز فحش میداد که دید رئیس (سرهنگ محمد رنجبر کاپیتان پاس) آمد بالای سرش وایستاد: «بارک الله بارک الله... عجب گلی زدی. پاشو به احساسات مردم جواب بده! پاشو کره!» (به زبون کرمونشاهی همیشه میگفت کره!)
دوکلاپراک از تهران رفت عراق که یکی دوتا بازی هم آنجا بکند که همان زمان تیم ارتش ایران هم اعزام شد به بغداد. یک روز بچهها داشتند تمرین میکردند که دیدند بچههای دوکلاپراک هم آمدند سر زمین تمرین. حشمت دید هر توپی که میزند، کلی صدای سوت و کف میآید. هی به خودش نگرفت. هی دید با هر ضربه او کلی قشقرق و تشویق هوا میرود. آخرش دید که نه بابا اصلاً پاس ساده هم که میدهد همه برایش هلاک میشوند و هورا هورا میکنند. برگشت ببیند کیاند اینها که اینقدر توی زمین غریبه تشویقاش میکنند که فهمید بچههای تیم چک هستند. دوکلاپراکیها فقط واسه او کف میزدند. بعد از بازی یکی که زبان میدانست رفت پیششان گفت نکند طالب حشمتخان شدید که ببرید تو اروپا بازی کند؟ اما ماساپوست گفت نه. ما از این جهت تشویقش میکنیم که تو تهران با زدن یک گل، دوهزار دلار به تیم ما کمک کرد، وگرنه الان ما لنگ پول چاییمان بودیم!
کلاغ سیاه
سال 1339 جعفرآقا نامدار تازه 17 سالش بود که به تیم ملی دعوت شد و در معیت این تیم رفتند شوروی. اولین بازی با گرجستان بود. صدقیانی سرپرست تیم ملی جعفرآقا را در پست بک راست گذاشت. اولین باری بود که پیراهن تیم ملی را به تن داشت. قلبش از فرط استرس از حلقومش میزد بیرون. اول بازی دکتر برومند کاپیتان تیم ملی خطاب به او، شماره 11 گرجیها را نشان داد و گفت: «مهارش کن و هرجا که رفت دنبالش برو. نباید بگذاری تکان بخورد.» جالب اینکه جعفر اما در جریان بازی هرچه میگشت شماره 11 را پیدا نمیکرد. علاف و سرگردان در زمین دور خودش میچرخید. آنقدر گیج شده بود که خودش میگفت همه را دارم به صورت کلاغ سیاه میبینم. بیست دقیقه از بازی گذشته بود و او هنوز شماره 11 را پیدا نکرده بود. آخرش رفت سراغ دکتر برومند که این شماره 11 که گفتی بگیرمش کو؟ برومند گفت دارد دفاع میکند، نمیبینی؟ جعفر دید همان یار که نقش فوروارد حریف را دارد و قرار است مهارش کند، رفته جلوی دروازه خودش و دارد ضربه «کاشته شروع بازی» را میزند. با خودش گفته بود مگر فوروارد هم دفاع میکند؟ پس این کی میآید جلوی دروازه ما که مهارش کنم؟ به برومند گفت آقا برم دنبالش؟ برومند گفت نه همین جا باش و او کلاً همان جا ماند و شماره یازده حریف را با چشمانش گم کرد و پیدا کرد. پیدا کرد و گم کرد. بازی که تمام شد به او گفتند تیم گرجی این شکلی بازی نمیکند که یاران معلوماش را در منطقهای اسیر کند بلکه هر بازیکن براساس هدفگذاری و نقشه مربی، از روی سیستم حرکت میکند. این در حالی بود که بچههای تیم ایران فقط با توجه به شماره خود و فقط در محدوده معینی که مربی تعیین کرده بود بازی میکردند و اگر پا را از منطقه مشخص خود فراتر میگذاشتند «ترک پست» اعلام میشد و جریمه باید میداد! آن روز تیم ایران نتیجه را سه - هیچ باخت و شب در مصاحبه مطبوعاتی، آقای صدقیانی همه چیز را انداخت به گردن غذای بد و زمین کج و استراحتگاه کثیف و خستگی تیم «وگرنه ما نمیباختیم». گرجیها برای اینکه دل ما را نشکنند قبول کردند که بازی را تجدید کنند. اتفاقاً در بازی بعد، یک تیم ضعیفتر هم مقابل ما گذاشتند. در حالی که تیم ملی ایران فکر میکرد دست حریف را خوانده و این بار بیچاره شان میکند گرجستان با تغییر سیستم به میدان آمد! به طوری که وقتی بازی در حال اتمام بود بازیکنان ایرانی تازه فهمیدند که فرم بازی حریف چه شکلی است و باز هم سه گل در کیسه داشتند. صدقیانی در مصاحبه بعد از بازی سکوت را به همه چیز ترجیح داد و فقط سیگار را با سیگار روشن کرد. این بار گرجیها پیشنهاد دادند که یک بازی دیگر هم میخواهید بکنید استاد؟ گفت نه، جل و پلاسمان را جمع میکنیم و برمی گردیم. ساطور میزدی خونش درنمی آمد.
من به فاطی قول دادم
پس از پایان دور اول مسابقات مقدماتی جام جهانی 1974 و در مردادماه سال 1352 بود که تیم ملی ایران با کسب عنوان نخست در گروه خود به مرحله بعدی صعود کرد و قرار شد طی دو بازی رفت و برگشت در برابر استرالیا بازی کند. این تیم در راه سفر به استرالیا دو بازی تدارکاتی نیز در نیوزیلند (زلاند نو ) برگزار کرد که کاش نمیکرد. بازی اول ایران مقابل باشگاه کانتربری با نتیجه مساوی 1-1 به پایان رسید. خشونت بازیکنان نیوزیلندی چنان بود که چندین زخمی در دامان محمودآقا گذاشت. مخصوصاً آسیبدیدگی علی پروین نور علی نور بود و قابل جبران نبود. سلطان چشم تیلهای نتوانست در بازی رفت مقابل استرالیا تیم ایران را همراهی کند و غیبت او یکی از دلایل مهم شکست تیم محمودآقا بیاتی قلمداد شد. در بازی دوم تدارکاتی تیم ملی ایران مقابل تیم ملی نیوزیلند قرار گرفت و در زیر بارش شدید باران به نتیجه مساوی بدون گل رسید. دو بازی نابهنگام که باعث شد گروهی از مفسران انتخاب اشتباه زلاند نو برای برگزاری بازی تدارکاتی را آن هم درست یک هفته قبل از بازی حیاتی مقابل استرالیا در ناکامی ایران برای رسیدن به دور نهایی جام جهانی 1974 بسیار مؤثر بدانند. کیهان ورزشی آن روز با چاپ عکسی از مصدومیت پروین نوشت: «بخیهها را از روی پای پروین کشیدهاند و او میتواند توپ زدن را از سر بگیرد اما کم کم و آهسته آهسته که این برای بازی با استرالیا خیلی دیر است. دراین عکس دکتر زرکش حرکت زانوی پروین را آزمایش میکند و روشنزاده و اسماعیل حاج رحیمیپور به محل پارگی پا که البته در عکس دیده نمیشود دقیق شدهاند. پروین امید بزرگ ایران در سیدنی بود که به این شکل بازی حیاتی با استرالیا را از دست داد. چهره روشنزاده پر از یأس و نگرانی است.
همین روشنزاده بود که وقتی بازی ایران و استرالیا را در سیدنی گزارش میکرد مامان نصرت را روی خط آورد و احوال پسرش پروین را پرسید. در شرایطی که فقدان پروین آن هم درست ۶ روز مانده به دیدار سیدنی، برای تیم ملی غیرقابل جایگزینی بود مربی تیم ملی ایران علی جباری را نیز از ترکیب فیکس کنار گذاشت و عملاً یکدستی تیم دچار پارگی خطوط شد. در همین شرایط بود که رسانهها از ناصر حجازی به عنوان تنها امید ایران در سیدنی نام بردند: «آیا ناصر همچون گذشته میتواند به تنهایی کشتی تیرخورده ایران را به سلامت به ساحل دریا برساند؟» مردی که درست ۲ ماه قبل از آن بازی سیدنی، عنوان بهترین دروازهبان جام اتحاد - که با شرکت ۴ تیم قدرتمند تهران؛ تاج، پرسپولیس، عقاب و پاس برگزار شد- به پیشانیاش چسبیده بود اکنون باید یکتنه جور همه را به دوش میکشید. ایران با ۳ بازیکن زخمی و مصدوم نیوزیلند را به مقصد استرالیا ترک کرد و البته ناصر حجازی در تمرینات تیم ملی چنان آماده بود که کادر فنی ایران گل از گلش میشکفت. بازی با نیوزیلند چنان ما را چپرچلاق کرد که حتی ذخیره او منصور رشیدی را از دست دادیم. خاطرهانگیزترین بخش سفر سیدنی اما خوابی بود که ناصر در شب پیش از بازی دید. او به روشنزاده گفته بود به دلم برات شده که در این بازی ۲ گل میخورم. روشنزاده به او روحیه داده بود.
استرالیای آن روزها دروازهبان پرقدرتی به نام جک ریلی داشت و البته یک مدافع گردن کلفت به نام بابی هاگ که هر دوشان آسیب دیده بودند ولی با جایگزینی دروازهبان چالاکی به نام جیم فریزر خیال تیم استرالیا راحت بود. این تیم قبل از بازی دوستانه با ایران، در یک دیدار دوستانه با ولز موفق شده بود حریف را قورت بدهد. مسابقهای که محمد بیاتی (کمک مربی ایران و برادر سرمربی وقت تیم ملی) آن را از نزدیک تماشا کرد و بعد از اتمام این مسابقه، در یک کنفرانس مطبوعاتی گفت که ما به راحتی تیم استرالیا را شکست میدهیم اما اشتباه اصلی محمدآقا این بود که رودست خورده بود و نمیدانست رازیچ هیچیک از ستارههای فیکساش را در پستهای اصلیشان به کار نگرفته است. رازیچ مکار در آن بازی دفاعاش را در خط حمله و فورواردش را در خط هافبک گمارده بود تا به مربی گمراه ایرانی ناز شست نشان دهد. در حالی که این بلوف در بازی ایران با زلاند نو از طرف مربی ایران به کار گرفته نشده بود. رازیچ در آن بازی از نزدیک همه بازیکنان ایران را شناسایی کرد و عکس تک تک توپچیهای ما را در رختکن تیم استرالیا به دیوار کوبید و به بازیکنان استرالیا سپرد که باید تا روز بازی با تک تک بازیکنان مقابلتان آشنا شده و صورت و استایل آنها را ملکه ذهنتان کنید و پیروزی را از طریق تله پاتی پی بگیرید. رازیچ همچنین با گرفتن اطلاعات دست اول از مربیان یوگسلاو شاغل در ایران، از نقاط ضعف ستارههای ایران آگاه شده و پروسه جاسوسیاش را با روباه صفتی تمام به پیش برده بود. در ۱۳ آگوست ۱۹۷۳ سی هزار تماشاگر در استادیوم گرند اسپرت سیدنی بازی را به چشم دیده و در سراسر ایران نیز این مسابقه از طریق ماهواره به طور مستقیم پخش میشد. استرالیا از همان اول بازی فشار سنگینی را روی دروازه ایران آورد اما وزش شدید باد به نفع ایران بود. ستارههای استرالیایی که بیشترشان در لیگ انگلیس بازی میکردند به پیروزیشان اطمینان داشتند. در همان دقایق اول اما اتفاق دیگری افتاد. قلب بیاتی وقتی از حلقومش درآمد که ایران ضد حملهای ناگهانی زد وغلام مظلومی یک موقعیت صددرصد گل و یک تک به تک محشر با گلر استرالیا را به کاهدان زد و همین جا بود که گزارشگر تلویزیون ایران فریاد زد «نزدنش از زدنش سختتر بود.» پشتبند این ضدحمله بود که جانی وارن- هافبک معروف استرالیایی- در یک نبرد هوایی، حجازی را مغلوب و توپ را با ضربه سر وارد دروازه ایران کرد اما جعفر کاشانی توپ را درست روی خط دروازه برگشت داد. ناصر که شب قبل خواب دوگل دیده بود دوباره با همین جانی وارن در دقیقه ۲۶ درگیر شد و در یک موقعیت تک به تک با شیرجه روی پاهای او یک موقعیت صددرصد را از حریف گرفت. استرالیا کامل مالک توپ و میدان بود و نبض بازی را در دست داشت و روشنزاده در صحنهای از بازی عصبی شدن حجازی را گزارش کرد؛ در آن صحنه که یک توپ هوایی حریف را با دستپاچگی به کرنر فرستاد و خطاب به مدافعانش غر زد. سه حمله دیگر آن هم در عرض ۵ دقیقه توسط کانگوروها - همگی هم از جناح چپ - اتحاد تیم ایران را فلج کرده بود اما هر سه را حجازی دفع کرد و محمودآقا نفسی به راحتی کشید. حجازی که پیراهن زردرنگش را در ایران جا گذاشته بود و امیدوار بود پیراهن قرمزی که به تن کرده خوش طالع باشد سیبل حریف شده بود و برای همین هم بود که حملات پردامنه حریف، قلیچ، رهبر تیم ایران را کاملاً عقب کشید. تیم ایران با ده بازیکن به زمین خودش چسبیده بود و استرالیا با توپهای هوایی، از چپ و راست دروازه ایران را به رگبار بسته بود. فقدان پروین و جباری در خط هافبک ایران کاملاً مشهود بود و کمربند میانی تیم ایران از هم پاشیده بود. وقتی ساعت استادیوم دقیقه ۴۲ را نشان داد ضربه آزاد ایوتنویچ از وسط زمین توپ را روی سر جانی وارن فرستاد. حجازی و وارن هر دو روی توپ خیز برداشتند مشت حجازی توپ را روی پای آدرین الستن قرار داد و شوت محکم او دروازه ایران را باز کرد. حالا سی هزار تماشاگر استرالیایی در سکوها به هوا پریده بودند و سی میلیون ایرانی در سوگ نشسته بودند. حجازی در بین دو نیمه در رختکن از شدت غم زار میزد و دلداری کادر فنی نیز نمیتوانست آرامش خاطری به او ببخشد. انگار داشت خوابش تعبیر میشد! همچنان که با گل دوم استرالیا توسط آتیلا ابنی ستاره دیگر این تیم تعبیر شد. آتیلا دفاع ایران - به ویژه حریف مستقیمش مهدی لواسانی- را بارها و بارها در جنگهای تن به تن شکست داده و گل دوم تیمش را به ثمر رساند. بعد از این گل بود که کانگوروها کاملاً بر بازی مسلط شدند و بیاتی که ایرانپاک را به جای حاج رحیمیپور فرستاده بود از تعویضهایش خیری ندید چون او ۵ دقیقه بعد از ورودش با شکستگی استخوان پایش مواجه شد و جایش را به محمد صادقی داد. انگار تمامی خاکریزهای میدان به دست استرالیاییها کاملًا تصرف شده بود و محمودآقا بیاتی صعود به جام جهانی را از رویاهایش به زبالهدان میریخت. شاید از نظر بعضی کارشناسان اشتباه بزرگتر کادر فنی تیم ملی این بود که دستور داد قلیچ عقبتر بکشد و عصای دست خط دفاعی تیم ملی باشد، این جابهجایی وقتی با غیبت پروین و جباری توأم شد نشان داد که چگونه تیم ما قدرت هجوم خود را از دست داده و به یک تیم کاملاً دفاعی و اتوبوسی تبدیل شده است.
در آن روز نحس، تیم ایران با باخت ۳- صفر سیدنی را ترک کرد تا در بازی برگشت تهران به مصاف استرالیا برود و آخرین زورش را بزند. حجازی خوابش بدتر تعبیر شده و یک گل اضافهتر از کابوساش هم خورده بود. کادر فنی که معتقد بود گلهای دوم و سوم بر اثر جاگیری اشتباه ناصر به ثمر رسیده تصمیم گرفته بود در بازی برگشت از منصور رشیدی به جای ناصر استفاده کند و تیم ایران با ۵ بازیکن جدید نسبت به نبرد سیدنی به مصاف استرالیا برود. وقتی محمودآقا در بازگشت به تهران همه جا چو انداخت که «رایکوف» (مربی سابق تاج) اطلاعات تیم ملی ایران را به هموطناش رازیچ (مربی استرالیا ) داده بمباردومانی علیه مستر رایکوف در رسانههای ایران به وقوع پیوست و البته بعدها خود رازیچ هم به ایرانیها گفت که رمز و رازهای تیم ما را از کجا اخذ کرده است! بعضیها در آسیبشناسی اصلی شکست در سیدنی از حرفشنوی بیش از حد مربی تیم ملی از کاپیتان قلیچ سخن به میان میآوردند که حکم کرده بود رفیق فابریکش مهدی لواسانی در دفاع فیکس شود و او تیم را در سیدنی به کشتن داد. حتی حجازی نیز که تبدیل به سیبل شکست در بازی رفت شده بود در بازگشت اعلام کرد که گلهای دوم و سوم حریف درست از جناح چپ تیم ما و در اثر اشتباه مهدی لواسانی به ثمر رسیده است.
حجازی در بازی برگشت جای خود را به رشیدی داد و بعدها بعضی از ناظران در تاریخ شفاهی فوتبال ایران نقل کردند که مربی تیم ملی ایران ساعاتی قبل از آغاز مسابقه برگشت، از بازیکنانش خواسته بود تا اعلامیهای علیه خسروانی رئیس کلوپ تاج امضا کنند اما حجازی نه تنها متن را امضا نکرد بلکه به روایتی حتی به رئیس باشگاهش زنگ زد و او را در جریان ماوقع گذاشت و این خبر وقتی به گوش مربی تیم ملی ایران رسید حجازی را برای بازی برگشت از لیست بیرون گذاشت.
استرالیاییها ۶ روز قبل از بازی برگشت به تهران رسیده و با تبختر تمام از همان روز اول شروع به تحقیر ایرانیها کردند. در حالی که غذا، آب، ملافه، بالش، نوشابه و بسیاری از تنقلات خود را به همراه آورده بودند به ایرانیها تکه میانداختند که شما جهان سومی، شرقی و غیربهداشتی هستید. پیشخدمت هتل هیلتون تهران به خبرنگاران اطلاع داده بود که وقتی به اتاقهای تک تک بازیکنان رفتم خشکم زد. دیدم هیچ یک از تختها، بالشها و ملافههای هتل مورد استفاده قرار نگرفته است و به جایش از ملافهها و بالشهای خود استفاده کردهاند. آنها حتی به رستوران هتل هم سرک نمیکشیدند چرا که خوردن هر نوع غذا، نوشابه، آب در ایران برایشان قدغن شده بود، آنها ایران را کوچکتر از آن میپنداشتند که میزبانشان باشد.»
از روز اول ورود استرالیاییها مردم هر جا که آنها را دیدند با انگشتان خود علامت 4 را نشانشان دادند: با 4 گل ناکارتان میکنیم. در عوض استرالیاییها نیز در تمرین تیمشان را به روی خبرنگاران ایران بسته و حاضر به مصاحبه با هیچ خبرنگاری نبودند. رادیو و تلویزیون دم به دقیقه از مردم دعوت میکردند به استادیوم فوتبال بروند و یکصدا نام ایران را بر زبان بیاورند. تلویزیون کانال یک ایران هر روز در مصاحبه با بزرگان ایران از آنها نظرسنجی میکرد که برای جبران ۳ گل سیدنی چه باید کرد؟ امیدوارترین آدمها از یک پیروزی ۳- صفر برای ایران قصه ساز میکردند که سرنوشت را به بازی سوم بکشاند که قرار بود در بانکوک برگزار شود. برنامه گزارش ورزشی تلویزیون شبها در ساعت ۹ شب، تهران را خلوت میکرد و میلیونها ایرانی در انتظار مصاحبه روشنزاده با دست اندرکاران تیم ایران بودند تا امید را در سفیدی چشمشان ببینند. روز چهارشنبه، دو روز مانده به بازی سرنوشت، تلویزیون دولتی ایران به محل اردوی تیم ملی رفت و گزارش داد که روحیه بچهها خوب است و آنجا بود که کاپیتان قلیچ قول ۲ گل داد و قاطعانه از پیروزی سخن گفت. حالا دیگر پروین هم مصدومیت را کنار گذاشته و در خدمت تیم بود. تلویزیون دولتی ایران در مصاحبه با مظلومی و صادقی نشان میداد که هر دو پر روحیهاند و البته شدید در حسرت ۲ موقعیت صددرصد گل که در استرالیا به باد دادند. گرمای 35 درجه مرداد ماه تهرانِ برای کانگوروها غیرقابل تحمل شده بود و چشم میلیونها ایرانی این بار روی نام علی پروین به عنوان نجاتدهنده زوم شده بود. روزنامههای استرالیا عکس مظلومی را چاپ کرده و او را خطرناکترین بازیکن ایران مینامیدند. ترس آنها بیشتر از آب و هوای گرم تهران بود و تماشاگران پرشور ایرانی که میگفتند جمعه استادیوم یکصدهزار نفری آزادی را دیگ جوشان میکنیم.
پنجشنبه ۲۳ اگوست، برابر با ۱۳ مرداد ۱۳۵۲ در شهر، آشوب و اضطرابی خفته بود. در تاکسیها و قهوهخانههای ایران، بازار شرط بندی داغ بود و در کافهها و رستورانها تلویزیون سیاه و سفیدی کار گذاشته بودند تا این نبرد مهیج را به طور مستقیم پخش کنند. مردم دسته دسته از شیراز، تبریز، قم، قزوین، لار، اهواز، بندر عباس و اصفهان با اتوبوسهای تی بی تی و ایران پیما به تهران میآمدند. تحریریهها با تیترهایی چون «جنگ در تهران، مدال صلیب آهنی تقدیم به رازیچ، چه تراژدی بزرگی، حذف استرالیا، زنده باد ایران، بچهها فردا چشم میلیونها ایرانی به ساقهای شما دوخته شده است» بازی بازی میکردند و بر سردر قهوهخانهای نوشته شده بود که اگر ایران استرالیا را شکست دهد صد آبگوشت میهمان مایید. جمعه در استادیوم صد هزار نفری تمام بلیتهای بازی به فروش رفته بود. آن روز وقتی با دو گل قلیچ استرالیا را زمینگیر کردیم ملتی متأثر خطاب به کاپیتان فریاد میزدند: «کاش قول سه گل به فاطی داده بودی پرویز!»