printlogo


کد خبر: 209837تاریخ: 1399/3/25 00:00
بحران ناکارآمدی؟
شرحی بر نقش و عملکرد مربیان خارجی در فوتبال ایران با بازخوانی تطبیقی نمایشنامه «دشمن مردم» اثر «هنریک ایبسن»


محمدرضا درخشان

«ایبسن» از شاخص‏ترین چهره‏های نمایشنامه‏نویس جهان است که آثارش هنوز مخاطبان بسیاری دارد. نقش و جایگاه فراگیر ایبسن در عرصه نمایشنامه‏نویسی باعث گردید سال 2006‏ همزمان با یکصدمین سال درگذشت این نویسنده شهیر به‌عنوان سال «هنریک ایبسن» نام‌گذاری گردد.
ایبسن نویسنده‏ای واقع‏گرا بود که نوشته‏هایش حاصل زندگی واقعی وی در بطن جامعه بود. در مورد او اعتقاد بر این است که آن کسی که سر و کاری با زندگی دارد، سر و کاری هم با ایبسن خواهد داشت.
 یکی از معروف‌ترین آثار ایبسن نمایشنامه «دشمن مردم» نام دارد. این نمایشنامه بیشتر از سایر نوشته‏های او مورد توجه قرار گرفته است. «دشمن مردم» متنی انتقادی است که در ابتدا یک معضل اجتماعی را مطرح می‏کند اما در لایه‏های زیرینش به دغدغه‏های انسان معاصر و چالش‏های جوامع نوین می‏پردازد.
محور اصلی این نمایشنامه به تقابل یک فرد در برابر یک جریان ناکارآمد جمعی بازمی‏گردد. در واقع «دشمن مردم» تصویری است از شکست «ایده‏آل‌گرایی» مطلوب در برابر «عمل‌گرایی» موجود. متن نمایشنامه بر سیر حوادث و اتفاقات مختلفی شکل گرفته و مضمون آن بازتاب‌دهنده این موضوع است که چگونه فردی دلسوز و آگاه نسبت به جامعه، در حالی که قصد کمک و جلوگیری از خطرات احتمالی را دارد، توسط همان جامعه طرد و منزوی می‏شود.
نمایشنامه «دشمن مردم» به بازگو کردن داستان زندگی اهالی یک شهر ساحلی در نروژ بازمی‏گردد. این شهر ساحلی دارای «چشمه‏های آبگرم معدنی» است. این قابلیت طبیعی و ارزشمند باعث تمایز این منطقه با سایر شهرهای اطراف گردیده است.
شخصیت اول نمایشنامه «دکتر استوکمان» مقامات شهری را ترغیب به راه‌اندازی حمام‏های بزرگی برای استفاده مسافران می‏نماید. با این ابتکار «دکتر استوکمان» آینده‏ای روشن برای شهر رقم می‏خورد و ساکنان شهر از مزایا و منافع این ایده بهره‏مند می‏گردند.
اما به یکباره و در حالی که همه شرایط ظاهراً خوشایند به‌نظر می‏رسد، «دکتر استوکمان» متوجه آلودگی آب‏های معدنی شهر به نوعی باکتری خطرناک می‏گردد.
استوکمان گزارشی از میزان آلودگی و تبعات ناشی از آن تهیه و برای شهردار و سایر مقامات محلی ارسال می‏کند اما شهردار که از قضا برادر او نیز می‏باشد با پیشنهاد دکتر مبنی بر «بازسازی کامل سیستم فاضلاب» به‌دلیل زمان‌بر بودن و پرداخت هزینه‏های مالی هنگفت مخالفت می‏ورزد و از استوکمان می‏خواهد از انتشار گزارش خود صرفنظر نماید. در واقع شهردار حاضر نیست به‌دلیل منافع شخصی خود و اطرافیانش از سلامت و منافع بلندمدت شهر دفاع نماید.
تلاش‏های گسترده «دکتر استوکمان» برای قانع نمودن مسئولان و اهالی شهر به‌منظور کم‌اثر نمودن آسیب‌های این ویروس هولناک راه به جایی نمی‏برد و در حالی که وجدان فردی استوکمان به‌دنبال دفاع از حقوق شهروندان می‏باشد، متهم به خصومت با مردم می‏گردد و لقب «دشمن مردم» را دریافت می‏کند.
 «هنریک ایبسن» در نمایشنامه «دشمن مردم» بر بازگو نمودن حقایق تأکید و اصرار دارد؛ حقایقی که عموماً اشخاص آن را انکار می‏نمایند و برای نپذیرفتن حقیقت، به خود و دیگران دروغ می‏گویند. دکتر استوکمان به‌خوبی آگاه است که به‌دلیل معادلات پیچیده حاکم بر شهر، قدرت مقابله با این جریان را ندارد، ولی با هوشمندی ستودنی خود سعی می‏کند برخی معادلات جاری را برهم زده و از فجایعی که شهر را تهدید می‌کند، جلوگیری نماید.
ایبسن از زبان قهرمان داستان خود مردم را محکوم و مقصر نمی‏داند، بلکه آنان را قربانیان ژست‏های مصلحت‌اندیشانه مقاماتی به تصویر می‏کشد که با روش‏های مدیریتی و ناکارآمد خود، آینده شهر ساحلی را با مخاطره انداخته‏اند.
این اثر ارزشمند و سمبولیک با ارائه برخی شواهد و مصادیق به ایجاد دو حوزه معنایی «دوست مردم» و «دشمن مردم» اقدام می‏ورزد؛ دو حوزه‏ای که به‌طرز متناقضی جای‏شان را به یکدیگر داده‏اند و به‌گونه‏ای کنایه‌آمیز و عامدانه از مفاهیم یکدیگر اعاده حیثیت می‏کنند.
شبحی در دنیا در حال گشت‌و‌گذار است؛ شبح فوتبال. آن هم در قالبی نو و تکامل‌یافته. هر آنچه از شکل گذشته این ورزش سخت و استوار به‌نظر می‏رسیده، دود می‌شود و به هوا می‌رود.
شبح فوتبال با بازار، تکنولوژی و اجتماع پیوندهای ناگسستنی پیدا نموده است، از توجه جمعی برخوردار می‏باشد، رضایت عمومی تولید می‏کند و امکان دستیابی به یک توافق اجتماعی را سهل‏تر از گذشته امکان‌پذیر نموده. آری! با فوتبال می‏توان به تقویت ساختارهای ملی و انسجام موضوعات فراملی دست زد.
فوتبال در دنیا ورزشی توسعه‌یافته محسوب می‏گردد. افکار تحول‌خواه، اسباب رشد و توسعه این پدیده محبوب را فراهم نموده‏اند. ساختارهای قدیمی در این ورزش در حال از بین رفتن می‏باشند و سبک جدیدی از ساز و کار اداره آن، در حال رشد و تکوین است.
پس شاید بتوان اینگونه تفسیر نمود: «هر تصویرى از گذشته که زمان حال آن را از آن خود نشناسد، ناگزیر دستخوش فراموشی می‏شود.»
روزگاری جوزپه دی لامپه در رمان معروف خود «یوزپلنگ» نوشت: «همه‌چیز باید عوض شود تا اوضاع همین‌طورکه هست بماند.» فوتبال ایران در بطن جامعه‏ای که سیکل معیوبی را از سنت به مدرنیته گذرانده، موقعیت و جایگاهش را به شیوه‏ای نادرست معنا و تفسیر نموده است.
در واقع فوتبال در ایران توصیفی است برگرفته از نابسامانی و حاشیه‏های فراتر از متنی که به‌جای پایبندی و وفاداری به واقعیت‏های حرفه‏ای حاکم بر این ورزش، بیشتر وامدار و منطبق بر محدودیت‌ها و باورهای ذهنی و فرهنگی خارج از آن می‏باشد.
زمانه داوری هوشیار و خردمند است. «بحران ناکارآمدی» سکه رایج تمام ادوار مدیریت فوتبال در ایران بوده است اما نه بدین تلخی و نه بدین ناشی‏گری سال‌های اخیر. ناکامی‏های مستمر و نارضایتی فراگیر علاقه‌مندان فوتبال، پیامد انحطاط نهاد فدراسیون در مقابل قدرت‏های فرامتنی و مداخله‌گر در آن است.
به‌واقع فوتبال ایران به «راهنمای ذبح آمال و آرزوهای هواداران» تبدیل شده است، همچنان که این ورزش با محور قرار دادن یک تفسیر پراگماتیستی و غلط، توصیفی است از یک شرایط ویژه و حیرت‌آور؛ آشفتگی و شلختگی از منظر تشکیلاتی، نزول و سقوط از منظر فنی و همچنین سرخوردگی و ناامیدی در میان سکوها.
رایکوف، اوفارل، استانکو، ایویچ و بلازوویچ نسلی برگزیده و شاخص از مربیان خارجی محسوب می‏گردیدند که متناسب با بضاعت فوتبال ایران از خود تأثیرات شگرفی بر جای گذاشتند. این مربیان جریان‌ساز متأثر از روح و شرایط زمانه خود و با آگاهی کامل از محدودیت‏های ساختاری فوتبال ایران، محور عمده فعالیت خود را بر اساس استعدادهای غریزی موجود در این ورزش یا همان «معنا و متن» فوتبال ایران پایه‌گذاری نموده بودند. این نفرات علاوه بر برخورداری از تخصص قابل ستایش در عرصه فوتبال، از طبعی بلند و روحی سازگار بهره‏مند بودند. مردانی کارآزموده با بینشی روشن که از «ظاهر متواضع» و «نبوغ پنهان» فوتبال ایران چهره‌ها ترسیم کردند، نقش‌ها آفریدند و تاریخ‏ها رقم زدند.
 برای رفتن به جنگ تاریکی شمشیر لازم نیست، چراغ لازم است. فوتبال ایران در سال‏های اخیر همزمان با توسعه حداکثری این ورزش در دنیا، با نسل جدیدی از مربیان خارجی مواجه گردید؛ مربیانی برخواسته از روح توسعه‌گرای فوتبال که برخلاف اسلاف خود تنها به «متن و معنای» فوتبال اکتفا نمی‏کردند.
این گروه جدید از مربیان بر اساس تئوری «جامعه‌شناسی شناخت» توسعه و موفقیت فردی و جمعی در فوتبال را وابسته به ساختار‌های مدرن و وجود امکانات و ابزار متناسب با آن تشریح می‏کردند. بر همین اساس علاوه بر بها دادن به نبوغ فردی و به رسمیت شناختن استعداد‏های غریزی، به شکلی از اداره و ارائه فوتبال معتقد بودند که طی آن متن و محتوای فوتبال عملاً بدون وجود فرم و ساختار امکان بروز و ظهور پیدا نمی‏نمود. این مربیان نوگرا برای پیاده نمودن پروژهای ذهنی خود خواستار پیوستگی کامل در کلیه سطوح و لایه‌های مرتبط با فوتبال بودند. برای آنان فوتبال مدرن از ابعاد و اشکالی فراتر از مستطیل سبز معنا می‏یافت.
 آن که در پی هدف است باید در پی وسیله نیز باشد. این دست مربیان نوگرا بر اساس فلسفه‌های نوین فوتبال به مطالبات معمول و متعارفی در جهت تحقق اهداف و برنامه‏های خود نیاز داشتند. طیف این مطالبات حداقل در اتمسفر فوتبال ایران از تنوع و پیچیدگی خاصی برخوردار نبود. به‌طور مثال بخوانید: «یک زمین تمرین استاندارد، البسه باکیفیت، تنوع امکانات تمرینی، تجهیزات پزشکی کارآمد، دیدارهای تدارکاتی مناسب، ایفای تعهدات مالی و البته کمی هم صداقت!»
حال مسیر دستیابی به این خواسته‏های به‌ظاهر ساده در تقابل با ذهن مدیران فوتبالی به چنان سرنوشتی تبدیل می‏گردید که در مواردی خود را تا سرحد یک چالش ملی ارتقا می‏داد، ضمن آنکه در تکمیل این تراژدی ویرانگر مدیریتی که عمدتاً به کناره‌گیری یا فسخ یک‌جانبه قرارداد از سوی طرف خارجی می‏انجامید، فوتبال ملی عملاً خود را از تجربه و علم این مربیان محروم می‏دید؛ همچنان که با طرح دعاوی حقوقی توسط این مربیان، طنز تلخ و تاریخی دیگری به یکباره نمایان گردید. آن طنز گزنده حکایت از آن داشت که «عامل توسعه‏گرا»ی دیروز به یکباره به «عنصر تهدید‏کننده» امروز بدل گشته است و قِس علیهذا. حال گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار.
کارلوس کی‌روش، برانکو ایوانکوویچ، آندره‌آ استراماچونی و خورخه کالدرون در زمره مربیان نوگرایی بودند که با حضور کوتاه یا بلندمدت خود در فوتبال ایران منشأ تحول یا خدمات ارزنده‏ای گردیدند.
نگرانی آنان از روند حاکم بر اداره فوتبال ایران و هشدارهای مکرر آنان مبنی بر سقوط و افول این ورزش هرگز شنیده نشد. این مربیان بر اساس ذهن روشن و تجارب فراوان خود، رشد و توسعه فوتبال در ایران را در گرو کشف ناسازگاری‌ها و حذف اجزای اضافی و تقویت دیگر اجزای آن عنوان می‏نمودند.
این افراد اساساً آفت فوتبال در ایران را به «ساختارگریزی» آن مرتبط می‏دانستند؛ همان ساختار‏گریزی که باعث می‏گردید به‌جای هژمونی سیستم و فرآیندها بر فوتبال، اشخاص و سلایق عهده‌دار مدیریت فوتبال در ایران گردند. افکار و سلایقی عقیم و الکن که هر روز به‌گونه‏ای رفتار می‏کردند و با ذهنیت محدود و غیرخلاق خود امکان هرگونه تحلیل و برنامه‌ریزی برای آینده را عملاً غیرممکن می‏ساختند.
کریستین بوبن نویسنده فرانسوی در کتاب «غیرمنتظره» و در ستایش زیبای خود از رنج و عشق اینگونه می‏نویسد: «در نقاشی لحظه‏ای هست که نقاش می‏داند دیگر تابلویش تمام شده است. چرایش را نمی‏داند، فقط به ناتوانی ناگهانی‏اش در ایجاد هرگونه تغییر در تابلو اعتراف می‏کند. تابلو و نقاش وقتی از هم جدا می‏شوند که دیگر به هم کمکی نمی‏کنند؛ وقتی تابلو دیگر نمی‏تواند چیزی به نقاش ببخشد، وقتی نقاش دیگر نمی‏تواند چیزی به تابلو اضافه کند.»
تعابیر کاملاً متفاوت و حتی متضادی از حضور و میزان کارآمدی مربیان خارجی در فوتبال ایران وجود دارد. تفاسیری با پرسه‏زنی در مرزهای نامشخص «خدمت» یا «خیانت»، «دوستی» یا «دشمنی».
کی‏روش، برانکو، استراماچونی و کالدرون در شرایطی مجبور به ترک فوتبال ایران گردیدند که تیم‌های تحت نظر آنان یا از شرایط و موقعیت تثبیت‌شده‏ای برخوردار بودند و یا موفقیتی کم‌نظیر را در عرصه مسابقات پشت سر می‏گذاشتند.
نقل است که: «تمامی حرف‏ها گفته شده‏اند، تنها شیوه بیان آنهاست که عوض شده و تغییر می‌کند.» از نگارش نمایشنامه «دشمن مردم» بیش از یک سده می‏گذرد. روایت ایبسن در این نمایشنامه‏ «جهان‌شمول» است. مشکل شهر ساحلی، مشکل همگانی ماست. تقابل دکتر استوکمان با مقامات شهر ناشی از رویارویی دو ایده متضاد تاریخی است؛ «آرمان‌خواهی» مبتنی بر «حقیقت» یا «مصلحت‌اندیشی» متکی بر «واقعیت». ایبسن شخصیت اول نمایش خود را فردی منتقد و معترض تصویر می‏نماید. دکتر استوکمان قرار نیست بلوا کند، او فقط می‌خواهد با اتکا به تخصص و تجربه خود روند امور را اصلاح نماید. محافظه‌کاری و سوداگری مقامات شهر مانع بزرگ تغییرات مدنظر استوکمان می‌باشد. آرام شدن ظاهری شهر، قربانی طلب می‏کند. اینکه چه کسی قربانی این آرامش دروغین باید گردد است، پاسخی روشن دارد.
 شب است و گرداب است/ کلید صبح میان عمیق مرداب است/ شب لجن‌زده‏ای است! (نصرت رحمانی). کی‏روش، برانکو، استراماچونی و کالدرون منتقدان صریح ساز و کار اداره فوتبال در ایران بودند. ثروت و غنای فوتبال ایران را تحسین اما سلیقه حاکم بر اداره آن را تقبیح می‏کردند. از منظر آنان قرص‏های کوچک تجویزشده توسط مدیران ایرانی، معالج دردهای بزرگ فوتبال ایران نبود. این افراد اساساً با پوشاندن «جامه ایرانی» به فوتبال و همچنین سعی در سازگار نمودن عادات ذهنی و باورهای فرهنگی ایرانیان با این ورزش مخالفت می‏ورزیدند، ضمن آنکه در بن‏بست ساختاری ایجادشده، ادامه کنش‏های فردی را در غیاب اراده جمعی چندان ثمربخش نمی‏پنداشتند.
هشدارها و اعلام نگرانی‏های مستمر این افراد غالباً به منفعت‌جویی‏های شخصی و بدخواهی‏های فردی تعبیر می‏گردید. راهکار مدنظر این افراد برای توسعه فوتبال ایران با تمرکز بر «اراده‌گرایی» و «سازماندهی» فراگیر تحقق می‏یافت اما ترجمان آن در ذهن و عمل مدیران ایرانی چیزی بود شبیه «تقدیر‏گرایی» و الخ.
 «آلودگی آب‏های معدنی» در نمایشنامه ایبسن نقش تمثیلی دارد. آلودگی نماد تأثیراتی است که فساد در شهر به‌وجود آورده است، همچنان که اطلاق واژه «دشمن مردم» به «دکتر استوکمان» کارکرد کنایی دارد. ساختارگریزی فوتبال ایران نیز صدمات و آسیب‏های فراوانی به فوتبال ملی تحمیل نموده است. سرنوشت نامحتوم مربیان خارجی شاغل در فوتبال ایران تنها تار مویی از این زلف پریشان می‏باشد.
شاید با استفاده از زبان استعاره و کمی چاشنی خیال‏پردازی بتوان سرنوشت مربیان نوگرا و خارجی فوتبال ایران را با سرنوشت «دکتر استوکمان» تشبیه نمود. همگی آنان در حالی طرد و مورد بی‏توجهی واقع گردیدند که در اصل به‌عنوان «دوست واقعی مردم» به‌دنبال کمک برای اصلاح و بهبود اوضاع بودند. نگرانی‏های آنها جدی گرفته نشد و هشدارهای آنان شنیده نگردید؛ مردانی کاردان و مصمم اما با اصلاحاتی نافرجام و سرانجامی نامحتوم. مردانی ظاهراً ملقب به‌عنوان «دشمن مردم».

 


Page Generated in 0.0070 sec