printlogo


کد خبر: 205440تاریخ: 1398/11/26 00:00
جای شما خالی پهلـوان

علی عالی

 پهلوان سلام. امیدوارم ما مردم ایران را از آن بالا که نگاه می‌کنی، بخشیده باشی. برای همه روزها و شب‌هایی که قضاوتت کردیم. همه ماهایی که زنده‌ایم یا زیر خروارها خاک مثلِ خودت آرمیده‌اند. در بود و نبودت. روزگار انگار تکان نخورده پهلوان؛ همان مردمیم. مثل همان روزهایی که صدرالدین الهی، بنیانگذار کیهان‌ورزشی، از پاریس مقاله‌ای به مناسبت مرگت قلمی کرد با تیتر «حیف که پهلوان قهرمان نبود» اما هرگز چاپ نشد. دلیلش؟ گفتند درباره تختی دیگر چیزی نوشته نشود اما تا امروز نوشته شد و همچنان می‌شود؛ حتی زمانی که انگار همه حرف‌ها زده شده است. پهلوان، ایستادن در جای درست را به‌خوبی بلد بود اما روایت‌ها از پهلوانی‌ات هنوز دهان به دهان می‌شود. مثل روزهایی که طلای بازی‌های آسیایی توکیو را به گردن آویختی. شاه از ثریا جدا شده بود و اولین سفر شرق دورش را با ژاپن و ورزش آغاز کرده بود. هتل کاروانِ ایران در دائی‌چل‌هتل گویی عشرتکده بود، شب‌زنده‌داری و خوشگذرانی کمترین حدش بود. یک‌نفر در آن جمع، مؤدب و سربه‌زیر، وقتِ غذا پایین می‌آمد، ساعت هشت شب برای خواب آماده می‌شد و صبحِ وزن‌کشی اولین نفر بود. مرحوم بلور همان‌جا به اطرافیان گفت: «پهلوان یعنی این». ماجرای زلزله بوئین‌زهرا و صندوق اعانات به گردن را که دیگر همه به یاد دارند. این روایت جالب‌تر است؛ فشار پنهان و آشکار به پهلوان شروع شده بود و کمک‌های همیشگی به قهرمانانان ورزش درباره تختی صدق نمی‌کرد. پهلوان شکایتی نداشت و مثل همیشه لبخند گوشه لبانش بود. دوستان تختی دست به کار شدند و قرار شد در صورتی که تختی تیغِ‌صورت‌تراشی «ناست» را تبلیغ کند، پانصدهزار تومان به او بدهند. پول خوبی بود، می‌شد چند آپارتمان خرید و از دلهره اجاره‌نشینی خلاص شد. حاضرانِ جمع هنوز به‌خاطر دارند تختی برافروخته و پریشان، با لحن ساده‌اش گفت: «ما مرخص میشیم. لطفاً ما رو دیگه واسه این جور کارها خبر نکنین. به این آقام بگین ما اینجوری ریش نمی‌تراشیم.» روایتی دیگر از تنهایی‌های تختی حکایت دارد. روزگاری تلخ که دستگاه حکومت همه امکانات را از او دریغ کردند. هیچ باشگاهی جرأت نداشت تشکش را برای تختی خالی کند.
 تیمسار و رئیس تربیت‌بدنی درهای همه باشگاه‌ها را به رویش بستند. دوستان قدیمی باز دست‌به‌کار شدند. مکانِ مخفی برای تمرینِ تختی شد کاروانسرای خانی‌آباد. آب و جارو شد تا او برسد اما مشکل بزرگ‌تر بود. تشکی برای کشتی نیست. به‌قول روزنامه‌نگار قدیمی آن روزها، «روی زمین سخت که نمی‌شد کشتی گرفت. گفتند شاید راه‌حل، تشک‌های عادی باشد. در لحظه‌ای، خدای را، دیدم که آسمان کاروانسرا از تشک‌هایی سیاه شد که انگار پر گشوده بودند، از همه سوی خانی‌آباد تا درشتی‌های زمینِ زیر پایش، پرنیان آید همی». و اما اصطلاحِ جهان‌پهلوان از کجا آمد؟ صدرالدین الهی تعریف می‌کرد سیاوش کسرایی و سایه از او خواستند کشتی تختی را در تالار پارک شهر ببینند.
سیاوش کسرایی چندان اهل کشتی نبود اما سایه با اشتیاق کشتی‌ها را دنبال می‌کرد. در سالن نشستند و تختی روی تشک آمد. سالن منفجر و غوغایی بپا شد. گویی منجی آمده. مردم چنان برای تختی دست می‌زدند که سالن چند سانتیمتری جابه‌جا می‌شد. سایه با سکوت و حوصله کشتی را دید و کسرایی همراه با مردم، دست می‌زد، داد می‌زد، بالا و پایین می‌پرید و تشویق می‌کرد. دو روز بعد سیاوش کسرایی، تختی را با اشعارش جاودانه کرد:
جهان‌پهلوانا صفــای تو باد
 دلِ دردمندان سرای تو باد
 به تو آفرین کسان پایـدار
 دعای عزیزان تُرا یادگـار


Page Generated in 0.0057 sec