printlogo


کد خبر: 205439تاریخ: 1398/11/26 00:00
فوتبال و هوادارانش؛ عشق بی‌قید و شرط

ساناز علیپور

در شبی که شبکه‌های خبری دنیا روی اخبار جنگ مانور می‌دادند؛ شبی که شاید به آغاز جنگ دیگری در سوریه ختم می‌شد، چشم‌های نیمی از مردم جهان به بازی رئال‌مادرید و یوونتوس خیره شده بود. خیلی‌‌‌ها آن شب تا صبح نخوابیدند؛ نه به‌خاطر نگرانی از وقوع یک جنگ بزرگ در خاورمیانه بلکه به‌علت کارت قرمزی که داور در دقایق پایانی بازی به بوفون داد؛ پنالتی که رونالدو گل کرد و در نهایت آرزوی نافرجام بوفون یعنی قهرمانی در لیگ قهرمانان اروپا. در آن شب عجیب برخی متحیرانه با خود گفتند آیا برای این مردمان فوتبال مهم‌تر از وقوع یک جنگ است؟! اما شگفتی آنجاست که در آن شب، آن مسابقه، موضوع مهمی برای خود سوری‌ها نیز بوده است! چنانکه فوتبال همواره موضوعی مهم برای مردم فلسطین اشغالی بوده و برای مردم ساحل‌عاج آن زمان که کشورشان به جنگ داخلی مبتلا شده بود و برای یمنی‌ها و ساکنان سومالی و بسیاری مردمان دیگر جهان که زیر سایه جنگ فوتبال را تماشا کردند و حتی برای آن اشک ریختند. فوتبال برای دوستدارانش همچنان مهم است حتی اگر در دل جنگ باشند اما به‌راستی این هواداران فوتبال چگونه‌اند؟ این غیرقابل‌درک‌ترین عاشقان دنیا...
ورزشگاه خانه دوم آنهاست. برای هواداران فوتبال بهشت جایی شبیه ورزشگاه خانگی در روز قهرمانی است. امبرتو اکو، فیلسوف و نشانه‌شناس ایتالیایی، با زبانی طنزآلود در وصف جایگاه ارزشمند یک استادیوم فوتبال چنین می‌گوید: «می‌توانید کلیسایی را اشغال کنید که در این صورت آنچه با آن روبه‌رو خواهید شد اسقفی است که معترض است، کاتولیک‌هایی که ناراحتند، چند دگراندیش که از شما حمایت می‌کنند، احزاب چپ‌گرایی که نسبت به قضیه بی‌تفاوتند و احزاب سنتی سکولاری که (در خفا) از این موضوع خوشحالند. می‌توانید اداره مرکزی یک حزب را به تصرف درآورید که در این صورت سایر احزاب ضمن ابراز همبستگی، کار شما را در راستای اهداف خود ارزیابی خواهند کرد اما اگر یک ورزشگاه اشغال شود صرف‌نظر از واکنش‌های آنی، اعلان مسئولیت گسترده و همه‌جانبه‌ای را شاهد خواهیم بود؛ کلیسا، چپ، راست، دولت، قوه قضاییه، چینی‌ها، انجمن حامیان طلاق، اتحادیه‌های آنارشیستی، همه و همه چماق‌داران خود را به سمت شما گسیل خواهند داشت.»1
 ورزشگاه، این دژ تسخیرناپذیر فوتبال برای هوداران مکان مقدسی است تا آنجا که وقتی در سال 1983 استادیوم سن‌لورنزو در بوینس‌آیرس تخریب شد تا بر ویرانه‌های آن فروشگاه زنجیره‌ای کاری‌فور بنا شود، طرفداران گریان مشت‌هایی از خاک آنجا را به یادگار بردند!
وقتی در ورزشگاه المپیک رم، هواداران تیم لاتزیو با یک شعار طعنه‌آمیز فریاد می‌زنند رمی‌ها باشگاه‌تان در چه سالی تأسیس شده؟ (باشگاه آ.س.رم که در سال 1927 تأسیس شده، یکی از جوان‌ترین باشگاه‌های ایتالیاست)، هواداران رم پاسخ می‌دهند سال تأسیس باشگاه ما به تعداد تماشاگران تیم شماست (اشاره به کمتر بودن هواداران لاتزیو نسبت به آ.س.رم). این تنها مشتی از خروار است. آرسنالی‌ها به همین اندازه با تاتنهامی‌ها در تقابل هستند و هواداران منچستریونایتد با هواداران لیورپول و... در برخی کشورها چنین تعصبی از این هم دامنه‌دارتر است. در کشور ترکیه، هویت باشگاهی حتی از هویت ملی هم مهم‌تر است تا آنجا که «طرفداران تیم‌ها، تیم محبوب خود را نماد هویت ملی و تیم‌های رقیب را نماد دیگران محسوب می‌کنند»2
اما یکی از لذت‌بخش‌ترین اتفاقات برای طرفداران دوآتشه فوتبال، شکست تیم رقیب است؛ ولو در برابر تیم‌های خارجی! در سال 1988 در بازی نهایی لیبرتادورس، ناسیونال اروگوئه، نیول از آرژانتین را شکست داد. نیول یکی از دو باشگاه محبوب شهر روزاریو است. هواداران باشگاه دیگر، رُزاریو سانترال، به خیابان‌های شهر ریختند تا شکست تیم نیول از یک باشگاه خارجی را جشن بگیرند! این تنفر از باشگاه رقیب گاهی تا آنجا پیش رفته که یکی از هواداران متعصب تیم بوکاجونیورز که سراسر زندگی خود را با تنفر از تیم رقیب، ریورپلاته، گذرانده بود، در بستر مرگ درخواست کرد جنازه‌اش را در پرچم باشگاه دشمن بپیچند تا با این کار مرگ یکی از آنها را جشن بگیرد!
علاقه به فوتبال همواره خالق عشق‌هایی شگفت‌انگیز بوده است. کسی فراموش نمی‌کند استادیوم سانتیاگو برنابئو را در روزی که زین‌الدین زیدان برای آخرین‌بار در یک بازی خانگی پیراهن رئال‌مادرید را به تن کرد و اشک‌های هوداران رم را وقتی توتی از فوتبال خداحافظی کرد و یوهان کرایف فقید را که وقتی در 37سالگی بازنشسته شد، هوادارانش او را بر شانه‌های خود از استادیوم تا خانه بردند، اما علاوه بر این شور و هیجان بزرگ، رفتارهای خرافی نیز یکی دیگر از محصولات عشق بی‌قید و شرط نسبت به فوتبال به‌شمار می‌روند. برای مثال در آمریکای جنوبی هواداران دوآتشه برای احضار ارواح خبیثه بر روی زمین بازی دشمن نمک می‌پاشند و برای مرعوب ساختن آنها مشت‌مشت گندم یا برنج بر زمین خود می‌ریزند. راه دیگری که آنها برای پیروزی تیم خود و شکست رقیب در پیش می‌گیرند، روشن کردن شمع یا انداختن گل به دریا است. در کشورهای زیادی پناه بردن به خرافات، نوعی تلاش برای پیروزی در زمین فوتبال محسوب می‌شود تا آنجا که اجیر کردن جادوگر امری مرسوم تلقی می‌شود.
احساس مشترک بین تمامی هواداران فوتبال در سرتاسر جهان، تنفر از داور است. دشنام در زمین فوتبال تا تهدید به مرگ (و در بعضی موارد فراتر از آن) مجازات‌هایی هستند که در نتیجه قضاوت تماشاگران مسابقه فوتبال نسبت به داور برای او صادر می‌شود. خیلی پیش‌تر از اینها در اوایل قرن گذشته، زمانی که هنوز حفاظ فرهنگی یا امنیتی میان مستطیل سبز و تماشاگران وجود نداشت، زمین بازی مکانی ترسناک برای داوران محسوب می‌شد چنانکه در فینال اولین جام‌جهانی در سال 1930، ژان لانگینوس، داور بازی پیش از قضاوت این دیدار درخواست بیمه عمر کرده بود! اما در مقابل حس مشترک مقصر دانستن داور در بین همه هواداران فوتبال، «تنهایی در میان جمع» احساس مشترک همه داورها است. کولینا، داور ایتالیایی، در بخشی از کتاب خود به نام قواعد بازی، درباره تجربه این احساس چنین می‌گوید: «پنج ثانیه زمانی است که طول می‌کشد تا از پله‌ها بالا بروی و قدم در میدان مسابقه بگذاری... و بعد خود را مابین هزاران تماشاگر یکه و تنها می‌بینی.»
بازیکنان اروگوئه می‌گویند آنها -تماشاگران برزیلی فینال جام‌جهانی 1950- غمگین‌ترین مردمی بودند که در زندگی‌شان دیده بودند. بزرگترین ورزشگاه جهان به بزرگترین ماتمکده دنیا تبدیل شده بود. تصورش را بکنید 200هزار نفر -یعنی بزرگترین جمعیتی که تا آن زمان برای تماشای یک بازی فوتبال جمع شده بودند- در یک سکوت و غم ابدی فرو رفته باشند. این صحنه خیلی‌ها را تحت تأثیر قرار داد. آری باراسو، مفسر فوتبال، قسم خورد که برای همیشه تفسیر فوتبال را کنار بگذارد. ژول ریمه که مسئولیت اهدای جام را بر عهده داشت، سرگردان در زمین می‌گشت: «من خودم را با جامی که در دست‌ گرفته بودم تنها یافتم و نمی‌دانستم چه کنم. سرانجام کاپیتان تیم اروگوئه، آبدولیو وارلا را یافتم و عملاً بی‌آنکه بگذارم کس دیگری آن را ببیند جام را به او دادم. دستم را برای دست دادن دراز کردم بی‌آنکه کلمه‌ای بگویم.» آبدولیو هم در این غم شریک شد. او آن شب را در کنار هواداران مغموم برزیل گذراند. بدون آنکه شناخته شود، شب را در میخانه‌های ریودوژانیرو به صبح رساند. کسانی دست به خودکشی زدند، بسیاری دچار آشفتگی روحی شدند، بر در خانه‌ها نوار سیاه کشیدند و پرچم‌ها به حالت نیمه‌افراشته درآمدند... این روایت تاریخی، مرجعی مناسب برای درک جایگاه فوتبال برای هوادارانش است اما آنچه باید به آن افزود این است که عشق عمیق به فوتبال، هوادار را از درک دیگرانی که فوتبال را دنبال نمی‌کنند، عاجز می‌سازد. در واقع به همان اندازه که هواداران متعصب فوتبال برای دیگران قابل درک نیستند، ذهن یک فوتبال‌دوست نیز توضیح دقیقی برای رفتار کسی که عشقی به فوتبال در قلبش نیست، پیدا نمی‌کند: «من هواداران فوتبال را دوست ندارم زیرا این عده بیماری غریبی دارند. آنها نمی‌توانند بفهمند چرا طرفدار فوتبال نیستید و آنقدر با شما درباره فوتبال حرف می‌زنند که انگار هوادار فوتبالی هستید... موضوع این نیست که برای او مهم نیست من پشیزی به فوتبال اهمیت نمی‌دهم، مسأله این است که او نمی‌تواند بفهمد کسی می‌تواند وجود داشته باشد که فوتبال برایش مهم نباشد. او این را نمی‌فهمد هرچند سه چشم داشته باشم و یک جفت شاخک که از فلس پوست سبز پشت گردنم بیرون زده است»1
باری، نزار قبانی، شاعر اهل سوریه، در یکی از اشعارش می‌گوید: «و در عشق چیزی‌ست که جزء مرگ است» و گویی برای این هواداران، در فوتبال چیزی است که جزئی از زندگی است و البته برای برخی‌ها از آنها تمام زندگی...

1- امبرتو اکو و فوتبال -پیتر تریفوناس- ترجمه محمود مقدس
2- جامعه‌شناسی خشونت ورزشی - محمدمهدی رحمتی


 


Page Generated in 0.0048 sec