مریم مجد- فرانسه
من نویسنده نیستم. سوژه هایم را از دریچه دوربین میبینم و حرفهایم را در قالب عکسهایم میگویم. امروز اما میخواهم در میانه تصاویری که ثبت کردهام چند کلمهای یادداشت کنم. نمیدانم از کجا آغاز کنم. از چند ساعت پیش یا برگردم به هشت سال قبل. آن روزهایی که در یک قدمی حضور در جام جهانی 2011 آلمان بودم و در سالهای آغازین جوانی تمام آمال و آرزوهایم را در لنزهایم جا داده بودم تا به کنار زمین برسم و تصویرها را پشت هم ثبت کنم. همه چیز آماده بود و مثل تمام آمادههایی که دقیقه نود از هم
فرو میپاشد، فروپاشید. زمان گذشت و من نتوانستم فرصتی که از دست داده بودم را چهارسال بعد در
جام جهانی 2015کانادا به دست آورم. چهار سال گذشته بود و همه چیز چهار برابر سختتر شده بود اما هر چه هم فرصتها یک به یک از دست میرفت، چیزی که زنده و قدرتمند در من ریشه میدواند رویایم بود. هیچ کسی نمیتواند رویا را از آدمی بگیرد. من رویای حضورم در جام جهانی زنان را به هیچ قیمتی فراموش نکردم و امروز از میانه این جام پر فراز و نشیب مینویسم. صدای من را از لیون فرانسه میشنوید.
رویای اوایل جوانی را به چندسال آنطرفتر آوردهام اما مگر تحقق آنچه میخواهیم سن و زمان و مکان میشناسد؟ مگر در مقابل اراده انسان غیر ممکن وجود دارد؟ ندارد.
تمام دو سال گذشته را به کار گذرانده ام. پروژههای گوناگونی را پشت سر گذاشتم. خیلیها حق الزحمهام را ندادهاند که این فصل مشترک تمام روزنامه نگاران است اما هرچه پس انداز کرده بودم را با این نرخ ارز جمع کردم تا برای تحقق رویایم خرج کنم.
عدد چشمگیری نشد. هر چه هم روی هم گذاشتم باز هشتم گرو نهم ماند و با همین وضع راهی شدم. عکاس مستقل بودن فراز و نشیبهای زیادی دارد اما ماحصل کار شیرینتر از آنی است که وابستگان بدانند. دیشب در ورزشگاه لیون، با هر شاتری که میزدم، به یاد دختران کشورم میافتادم.
زنان فوتبالیستی که نزدیک به دو دهه است در زمینهای فوتبال جای جای کشورم از آنها عکاسی میکنم و چه حیف که در نهایت محرومیت توپ میزنند و خیلیهایشان حتی امکان تماشای این مسابقات را ندارند. مربیان، داوران و مسوولانی که آرزویشان حضور در این جام بوده و در هفتههای گذشته بارها از زبانشان شنیدم که ای کاش فرصتی برای حضور و تجربه اندوزی ما بود اما حیف که در سرزمین من فقط برای تماشای جام جهانی مردان گروههای عریض و طویل اعزام میشوند... شاید تا چند دوره دیگر هم دختران ایران به جام جهانی صعود نکنند اما مربیان امروز ما برای اینکه بتوانند دخترانمان را در مسیر صعود قرار دهند نیاز به علم و تجربه دارند و چه میدانی بهتر از جام جهانی که هر بازیاش یک کلاس آموزشی است و در حاشیهاش دهها برنامه آموزشی برگزار میشود.
پیش از آغاز بازی انگلستان و آمریکا در اطراف ورزشگاه قدم میزدم و گروه گروه خانوادههای آمریکایی و انگلیسی را با پیراهن تیم ملی زنانشان در ورودیهای ورزشگاه میدیدم. مردان و زنانی که در یک روز غیر تعطیل از جای جای جهان خودشان را به لیون رسانده بودند تا تماشاگر نمایش دختران کشورشان باشند. دخترانی که سالهاست در برابر تبعیضها ایستادهاند و تک تکشان جز در مستطیل سبز، در تمام زندگی درحال مبارزهاند.
من تا امروز بهعنوان عکاس مستقل، پشت درهای ورزشگاههای زیادی ماندهام. مسابقات زیادی در کشور خودم را اجازه عکاسی نداشتهام اما توانستهام با تلاش و مبارزه شخصی به ورزشگاههای زیادی در سراسر دنیا بروم. مسابقات بزرگی را عکاسی کنم. در بین همه آنچه تا به امروز تجربه کردهام، دو شب گذشته روایت دیگری داشت. وقتی از ورودی ورزشگاه وارد شدم انگار که تمام جهان را در مشت داشتم. حالا دیگر مثل چند دقیقه قبل یادم نبود که باید حساب و کتاب کنم تا ببینم میتوانم به بازیهای بعدی هم برسم؟ حالا دیگر یادم نبود که به سختیها و محرومیتهایم فکر کنم. حالا دیگر برایم مهم نبود که با این دوربین چه زخمهایی را تحمل کردهام. حالا فقط من بودم و تحقق رویایم. من بودم و صرف فعل توانستن. من بودم و هر آنچه خواسته بودم. با تمام وجود دلم میخواست تمام زنان فوتبالدوست و فعالان فوتبال را در کنارم داشتم. دلم میخواست همه بودیم و تمام دنیا شاهد درخشش و حضور زنان ایرانی بود. دلم میخواست...
من رویایم را با تمام سنگهایی که بر سر راهم انداختند محقق کردم. من رویایم را با تمام راههایی که به رویم بستند، محقق کردم. من رویایم را با شنیدن هزاران باره «نمیتواند، نمیتوانی»، محقق کردم.